رمان امینه
قصهٔ غصهٔ مردمی که غنی ترین منابع طبیعی را دارند و از داشتن آن محرومند ، داستان زندگی شیعیان مظلومی که در سرزمین اسلام ، سرزمین وحی ، سرزمین پیامبرصلی الله علیه واله به دنیا آمدند و زندگی می کنند اما مظلومیت از سراسر زندگی آنان می بارد و باید با تقیّه زندگی کنند و اعتقادات پاکشان را که همان مرام و مسلک اهل بیت علیها سلام است پرده پوشی نمایند تا از مجازات دولت وهابی و سعودی کشورشان در امان بمانند..
رمان امینه ، علاوه بر به رخ کشیدن مظلومیت شیعیان عربستان ، پرده از رازهای مگو و خوشگذرانی های شاهزاده های سعودی بر می دارد.
این رمان، مستند و برگرفته از واقعیت های موجود در جامعهٔ عربستان و خباثت آل سعود است.
داستان زندگی دخترکی زیبا که در دام هوس شاهزاده های سعودی گرفتار می شود و شاهزاده ای پیر او را می رباید تا به خواسته های سیری ناپذیر نفسش برسد و امینه این دخترک پاک و معصوم در طول داستان با واقعیت هایی روبه رو می شود که برایش تازگی دارد و رازهای مگوی مادر شهیده اش ، کم کم برایش رو می شود.
این داستان ساختهٔ ذهن نویسنده است اما برای هر کلمه کلمه اش ، واقعیتی در جامعهٔ عربستان وجود دارد و تمام رخدادهایش برگرفته از واقعیات و خاطراتِ مستنداست.
پس با خواندن این رمان زیبا ، واقعیت حاکم بر جامعهٔ عربستان را درک خواهید نمود .
با ما همراه باشید و با معرفی این اثر به دیگران ، پرده از حقایق وهابی های تکفیری بردارید و در این راه روشنگری نمایید
❌برای تهیه کتاب بسیار جذاب امینه با شماره :
09922120544
در شبکه های اجتماعی تماس حاصل فرمایید.
سلام بر مولای غریبان...
سلام بر آقای مظلومان...
سلام بر هشتمین گنج شیعیان...
وسلام و درود بر آخرین نوادهٔ آل طه...
در این ایام جشن و ولادت آفتاب و مهتاب و دوران کرامت و سخاوت و ولادت نورهای الهی که هرگز خاموش نخواهند شد ، دردی به دل شیعیانش رسیده که همرنگ با درد شیعیان دوران مولایمان علی علیه السلام است...
دردی که آل ابوسفیان بر دلهایشان نهاد و سب و لعن مولای متقیان را بر منابر شیطان رواج داد...
اینک نیز دجالها این رویه را ادامه می دهند و اینبار نوادهٔ مولا علی و امام هشتمین ما را نشانه رفته اند....و چه باک ما را؟!
ما که با این مظلومیت و اهانت ها خو گرفته ایم و این قبیل حرکات نشانهٔ حقانیت ماست چرا که وقتی شیطان و ایادی شیطان در مضیقه قرار می گیرند برای خودنمایی ، معاویه های دوران میشوند و دست به توهین می زنند و این سنت خداست که نور خدا خاموش نمی شود و دم به دم و لحظه به لحظه پرنو تر و درخشان تر از قبل به عالم و آدم ارازنی می شود.
و وای به حال این فریب خوردگان شیطان که بی شک با در افتادن با آل علی علیه السلام و انوار الهی و حجت های خداوند ، خود را خسرالدنیا و الاخرة می نمایند...
اما من و تو و ما در این لحظه ، به همین بهانه ، دوباره و دوباره با مولای غریبمان، غریب الغربا...معین الضعفا...امام رضا علیه السلام و نواده اش مهدی زهرا سلام الله علیها ، تجدید عهد می نماییم و ابراز می داریم تا خون در بدن داریم ،حلقهٔ ارادت این خاندان را به گوش مینماییم و جان می دهیم برای حجت های خداوند در روی زمین و این از بزرگترین افتخارات ما خواهد بود.
#دلگویه:ط_حسینی
@bartaren
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نشرحداکثری
این #استاد انقلابی چقدر شیرین و جذاب پشت پرده فیلم شیطانی عنکبوت مقدس را افشا میکنه............... حتما بین مردم منتشر کنید تا بدانند دشمنان چه نقشه هایی برای ملت مسلمان ایران کشیدن!!!
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
.......... به نام خدا............
خوشا به حال انان که زیبا اما مظلومانه در این دنیا زیستند وخیلی زیباتر ومظلومانه تر از,این سرای,فانی پرکشیدند ودر جوار رحمت حق مأوا گزیدند....
((تقدیم به تمامی,شهدای حرم,علی الخصوص شهیدان لشکر فاطمییون,که در پاسداری از حریم اهل بیت ع گوی سبقت را از دیگران ربودند وعاشقانه رفتند,رفتند تا ما با ارامش بمانیم))
یوزارسیف قسمت۱:
امروز چه روز شیرین وحزین وعظیمی بود,روزی که هرساله عاشقان,عاشق تر ومجنونان حسین ع,مجنون تر میشوند,روز عاشورا بود...
امروز به نیت دلم که همه میدانند قبولی در کنکوری ست که در پیش رو دارم,نذر کردم با پای برهنه همراه هیأت عزاداری کنم وبا لب تشنه برسینه وسربزنم,البته لازم به ذکر است که هرساله به خاطر عشق زیادی که به مولایم دارم ,از سحرگاه عاشورا تا سحرگاه روز یازدهم محرم,به یاد لبان تشنه ی اباعبدالله وکودکان مظلومش,قطره ای اب نمیخورم.
روی تختم دراز کشیدم دارم به امروز فکر میکنم,طرف صبح با مامان ودوستم سمیه وعروس کوچکه ,ملیحه جانم,رفتیم سینه زنی که جاتون خالی خیلی چسپید,عصر هم طبق روال هرسال توی محله ی ما مجلس تعزیه برپا بود,اما اینبار یه فرق اساسی داشت..
امسال نقش (حضرت ابوالفضل ع)را (یوزارسیف)بازی میکرد,البته اسمش یوزارسیف نیست هااا اصلا نمیدونیم اسمش چی چی,هست فقط تومحله معروفه به حاج اقا سبحانی,میگم حاج اقا فکر نکنید که پیرمرده هاا,نه نه خیلی هم جوانه چون روحانی مسجد هست بهش میگن حاج اقااا ولی,من وسمیه بهش میگیم یوزارسیف,چون ماشاالله هزار ماشاالله اینقد زیباست که زیباییش چشمگیره وحتی,از یوزارسیف فیلم حضرت یوسف هم بااونهمه گریم وارا گیران,زیباتره....اوووه خدا برا خانواده اش نگهش داره ,اما واقعا نمیدونم خانواده ای داره؟نداره؟
اخه....
#ادامه دارد
📝 به قلم.....ط,حسینی
💫 @bartaren 🌟
#یوزارسیف قسمت ۲:
اخه حاجی سبحانی ,محل اقامتش یه سوییت کوچلو که طبقه ی دوم خانه ی حاج محمد هست زندگی میکنه,هنوز من وسمیه موفق به سر دراوردن از زندگی حاجی نشدیم ,اخه تازه به محله ی ما امده ,اما هیچ وقت نشانی از اینکه کنارش کسی باشه نیست,
تنها راهی که به نظرمان رسید برای حلول به این خواسته ,بعداز,کلی,فکر ومکر این بود که من وسمیه با دختر حاج محمد که همون صاحبخونه ی حاجی سبحانی,هست طرح دوستی بریزیم.
حاجی محمد توراسته ی,بازار یه دهنه ی برنج فروشی داره ودوتا فرزند هم داره که پسرش علیرضا مهندس برق خونده ودخترش مرضیه هم یک سال از ماکوچکتره یعنی کلاس یازدهم هست...
دوباره ذهنم کشیده شد سمت تعزیه,من همیشه از دیدن اجرای تعزیه لذت میبردم اما امسال با اجرای یوزارسیف ودیدن اون چهره ی زیبا در قالبی زیباتر ومعصوم تر,قلبم به تپش افتاد,اینقد طبیعی بازی میکرد که انگار درصحرای کربلاست,وقتی که مثلا با امام حسین ع گفتگو میکرد ازشدت اخلاصش ,اشک از چهار گوشه ی چشماش سرازیر میشد وتمام تماشا چیها چه کودک وچه بزرگ همراه گریه ی ابوالفضل گریه سرمیدادند,حال وهوای مجلس باوجود یوزارسیف خیلی خیلی معنوی شده بود,من هم از شدت گریه,چشمام به سوزش افتاده بود اما یک لحظه هم پلک نمیزدم تا هیچ حرکتی را از دست ندهم...لبخندی روی لبم نشسته بود,توعمق تعزیه بودم که با صدای مادرم که میگفت:زررری,زری جان کجایی بیا مادر....
از,عالم تفکر وخیالات به درامدم وبا یه جست از روی تختم پاشدم ,اشکهای چشمام را که ناخوداگاه جاری شده بود پاک کرده,یه نگاه توایینه ی روی در کمدلباسم به خودم انداختم...توعمق چشمام تصویر کسی را دیدم که....هیچ بگذریم....
در اتاق راباز کردم به,سمت مادرم تواشپزخانه رفتم..
#ادامه دارد...
📝به قلم...ط,حسینی
💫 @bartaren 🌟
#شاهزاده ای در خدمت
قسمت صد و نوزدهم🎬:
فضه با حالتی مبهوت غرق شنیدن حرفهای همسرش ابوثعلبه بود و ابوثعلبه ادامه داد:
ابوبکر در حال احتضار است اما باز هم هنوز دست از خودخواهی های گذشته و اشتباهات جبران ناپذیرشان برنداشته و در بستر مرگ به دنبال رفیق شفیقش عمر فرستاده، او حتی ردّ حرفهای قبلی خود نموده و به شورایی که با استناد به ان مسند خلافت را غصب نمود پشت کرده و در پی رأی و نظر خود است.
او عمر را به بالین خود فرا خوانده و مقامی را که اصلا از آن خودش نبوده ، به عمر واگذار کرده...
فضه آهی کشید و منتظر ادامه صحبت های همسرش شد و با خود می اندیشید یعنی صحابه نسبت به این تصمیم اعتراضی نکرده اند که حرفهای ابو ثعلبه گویی جوابی بود بر سؤالات ذهن او...
ابو ثعلبه نگاهش را به رد رفتن مورچه ای بر روی دیوار دوخت و ادامه داد : تمام صحابه که در آن مجلس حاضر بودند اعتراض کردند و گفتند: كسی را بر ما مسلط می كنی كه خشن و بد اخلاق است، اگر او حكومت را به دست گيرد، سختگيرتر و خشنتر خواهد شد، جواب خدا را چه خواهی داد كه عمر را بر ما مسلط می كنی؟
و ابوبکر در جواب اعتراض آنان ، روی خود را از جمعیت برتافت و گفت : مرا از خدا نترسانید...
و این چنین شد که اینک عمر خود را خلیفه می داند و من نمی دانم اینان چگونه جواب خداوند را خواهند داد .
فضه آهی کشید و زیر لب زمزمه نمود : از کسانی که دختر پیامبر خود را ظالمانه به شهادت می رسانند چه انتظاری باید داشت؟
و وای بر آنان که شاهد این ظلم عظیم و ظلم های در امتدادش بودند و مهر سکوت بر دهان زدند و لب فرو بستند و حق را که همان مولا علی علیه السلام است تنها گذاشتند و دل به دنیای دون خوش کردند و سرگرم این زندگی زود گذر شدند...
#ادامه دارد
📝به قلم ط_حسینی
@bartaren
💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨