eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
336 عکس
314 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
لقمه حلال۲۳: بعداز یک هفته درس ومدرسه سیستم رایانه ام را روشن کردم وپیامهام را چک کردم... عه این چی
لقمه حلال۲۴: سیستم راخاموش کردم با خواندن چهارقل اومدم پایین اخه من به معجزه قران اعتقادداشتم وگفتم چهارقل وقتی چشم زخم را از بین میبرند ,حتما باعث براورده شدن خواسته هات هم میشن. مریم خانم شام راکشیده بود وبابا ومامان منتظر من بودند. نشستم پشت میزغذا کشیدم ودرحینی که میخوردم,اهسته اهسته وبا طمانینه گفتم:مامان ,بابا....یک همایش دوو همگانی دیگه هم هست,میگن خیلی هم شرکت کننده داره,تازه یک نفرهم از,ایران هست وازاین مهم تر مخارج تمام گروه را همین اقای ایرانی برعهده گرفته. سرم رابلند کردم تا نتیجه ی بحثم را پیش پیش از چهره ی پدرومادرم بخونم که دیدم مامان باتعجب داره نگاهم میکنه وبرعکس همیشه بابا با لبخند ,نمیدونم واقعا اینطور بود یا من احساس کردم که بابا منتظر همچین حرفی,بود. تا مامان بخواد اظهارنظری کند ,بابا گفت:حالا این همایش کجاست؟ خیلی بااحتیاط گفتم:اینم خارج ازکشوره,میگن توعراق هست یه,شهر به اسم نجف... بابا بدون تامل گفت:این که خیلی خوبه ,هم یه همایش میری وهم زیارت میکنی,اخه میدونی حرم امام اول ما شیعیان,امام علی,ع همون نجف است...اگه رفتی برا ما هم دعا کن... باورم نمیشد....یعنی بابا....به این راحتی مجوز شرکت درهمایش را صادرکرد؟! پریدم وگونه ی بابا رابوسیدم ,یه چشمک به مامان زدم وگفتم:باباجونم اجازه داده...شماهم که روی حرف بابا حرف نمیزنید... مادرم خنده ای زد وگفت:وای از دست شما پدرودختر که ادم از,هیچ کارتان سردرنمیاره....خودتان بریدید ودوختید خوب مبارکتان باشه دیگه.... واقعا معجزه چهارقل بود هااا ازخوشحالی روی پام بند نبودم واشتهام کور شد وچون این سفر را معجزه قران میدانستم تصمیم گرفتم از,همین شب نمازم را بخوانم ودیگه ترکش نکنم ,اخه من هروقت کارم گیرمیکرد نماز میخوندم اما الان تصمیمم قطعیه که تا اخر عمر نمازم ترک نشه.... ادامه دارد.... 🍃🌹 @bartaren🌹🍃
۲۵: یک هفته مثل برق وباد گذشت,امروز همانطور که غلام حسین وعده کرده بود بلیط هواپیما به مقصدشهرنجف درکربلا برای همایش دوو وپیاده روی به دستم رسید وفردا عازم همایش هستم,اصلا باورم نمیشود,بابا بااونهمه سخت گیریش, به راحتی آب خوردن اجازه رفتن اونهم به تنهایی را به من داد ومامان هم حرفی نزد,وسایل سفرم را که شامل کوله پشتی برای همایش وداخلش پتومسافرتی,چنددست لباس ویک جفت کفش اضافه و..است را اماده کردم وبه توصیه پدرم,ان چادر مشکی راکه برای تعقیب پدرم تهییه کرده بودم برداشتم,البته فکرنمیکنم که احتیاجم شود اما برای اینکه دل بابا احمد رانشکنم برداشتمش. ,انطور که غلام حسین میگفت این همایش سه روز طول خواهدکشید...خیلی شوق وذوق رفتن دارم وخیلی کنجکاوم که چه جور همایشی هست که سه شبانه روز پیاده روی دارد وانطورکه غلام حسین میگفت,شرکت کنندگان خیلی زیادی هم از اقصی نقاط جهان ,علی الخصوص عراق وایران دارد . واز طرفی,خیلی مشتاقم تابا غلام حسین این مرد دست ودلباز اشنا شوم. بالاخره با سفارشهای مامان ولبخند بابا وقران واسپند مریم خانم راهی سفر شدم,فکرمیکنم از گروه پنجاه نفری ما نزدیک چهل نفر راهی این همایش شده اند,من سرشار از شوق سفرم ویک احساسی خاص دارم که تابه حال تجربه نکرده ام ,نمیدانم ناشی از چیست اما میدانم ,احساسی است که من را سرشار از خوبیها میکند.... ادامه دارد.... 🍃🌹 @bartaren 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و سی و پنجم🎬: مولا علی علیه السلام آه کوتاهی کشید و در شمارش بدعت ها فرم
شاهزاده ای در خدمت قسمت صدو سی و ششم🎬: امیرالمومنین نگاهی به جمع کرد و فرمود : شما خود شاهد بودید که فاطمه سلام الله علیها، از حق خود دفاع نمود و اما آنها برای ملکی که متعلق به دختر پیامبر بود و حکم پیامبر بر این تعلق گرفته بود که فدک از آن فاطمه باشد ، شاهد می خواستند و آشکارا حکم رسول خدا را زیر پا گذاردند نه شهود را پذیرفتند و نه سخن دختر پیامبر را که صدیقه و راستگوترین فرد روی زمین بود برتافتند... فدک را غصب کردند و به دنبالش ظلم های بی شماری به ذریهٔ رسول الله نمودند و عجیب تر اینکه صدای هیچ کدام از شما در نیامد و ندای اعتراضی بلند نشد و شما پیروی کردید از ظلم ها و بدعت های ابوبکر و عمر... و سپس مولا علی علیه السلام بین جمعیت چشم گرداند و نگاهش روی عباس پسر عمویش خیره ماند و ادامه داد: آیا تعجب نمی کنید که عمر و رفیقش ابوبکر سهم ذوی القربی را که خداوند در قران(سوره انفال آیهٔ۴۱) برای ما واجب کرده است از ما منع کرده و میکنند و خداوند آگاه برتمام امور است و خوب می دانست که آنان درباره سهم ذوی القربی به ما ظلم خواهند کرد و آن را از دست ما بیرون می آورند ، پس آیه ای نازل کرد تا همگان بر وجوب آن آگاه باشند اما هیچ کس سخن خدا وکلام قران را برنتافت و بر بدعت های عمر سر تعظیم فرود آوردند. مولا علی علیه السلام ،اندکی سکوت کرد ، انگار می خواست از بین دریای ظلم و بدعت های دو خلیفهٔ خود خوانده ،مواردی را گلچین کند و مردم را آگاه نماید ، گرچه خود مردم با چشم خویش این بدعت ها و ظلم ها را شاهد بودند ولی گویی خود را به خواب غفلت و بی خبری زده بودند... و مولا علی چنین ادامه داد... ادامه دارد.. 📝به قلم :ط_حسینی @bartaren 🖤💦🖤💦🖤💦🖤💦
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و سی و هفتم🎬: مولا علی سخنانش را چنین ادامه داد: تعجب می کنم از این که منزل برادرم جعفر را خراب کرد و آن را به مسجد ملحق کرد و از قیمت منزل به پسران جعفر چیزی چه کم و چه زیاد نداد و مردم از این عمل بر او عیب و ایراد نگرفتند و او را سرزنش نکردند ، گویی خانه یک نفر از اهل دیلم(یا ترک کابل) را گرفته است و شما بر این بدعت ها ایراد نگرفتید و ان را پذیرفتید. و من از جهالت این خلیفه و این امت تعجب می کنم که او به همهٔ نمایندگان و کارمندانش نوشت :«وقتی شخص جُنُب آب پیدا نکرد لازم نیست به خاک تیمم کند اگرچه تا وقتی خدا را ملاقات میکند و میمیرد هم آب پیدا نکند لازم نیست تیمم کند» و از ان پس ، شما مردم این مسئله را قبول کردید و به آن راضی شدید در حالیکه می دانستید که پیامبر به عمار و ابوذر دستور داده در چنین حالی از جنابت تیمم کنند و نماز بخوانند و خوب می دانید که عمار و ابوذر و کسان دیگری نزد عمر رفتند و این موضوع را شهادت دادند ولی عمر قبول نکرد و حتی سرش را نیز بلند نکرد و شما کور کورانه و غفلت زده حکم خدا و سخن پیامبر را نادیده گرفتید و بدعت عمر را به روی چشم نهادید... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی @bartaren 🖤💦🖤💦🖤💦🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
۲۵: یک هفته مثل برق وباد گذشت,امروز همانطور که غلام حسین وعده کرده بود بلیط هواپیما به مقصدشهرنجف د
۲۶:لقمه حلال هواپیما که در فرودگاه شهرنجف نشست ,من از خواب بیدارشدم. پیاده شدم به سمت تاکسی های فرودگاه رفتم,با ادرسی که غلام حسین داده باید به طرف حرم حضرت علی ع میرفتم,گویا نزدیک حرم خیابانی ست به نام امام حسین ع وهمایش دوو از همانجا شروع میشود,با کل کسانی که از جای جای جهان درگروهمان راهی نجف شدند دقیقا راس ساعت ۷عصربه وقت عراق ,ابتدای خیابان امام حسین ع قرار داریم وقرارشده هرکداممان شالی سفید برگردن نهیم تا بهتر شناسایی شویم. من از الان تا ساعت ۷عصر دقیقا سه ساعت فرصت دارم وبه توصیه ی پدرم ,میخواهم به حرم حضرت علی ع مشرف شوم. تاکسی مرا جلوی حرم پیاده کرد,از جمعیتی که روبرویم میدیدم شگفت زده شدم,خدای من اینهمه جمعیت برای زیارت؟؟یابرای,همایش؟؟ چشمم به گنبد حرم افتاد,قلبم شروع به تند تند زدن کرد,دلم به تب وتاب افتاد ,خدای من اینجا کجاست؟؟گویی اینجا عرش خداست که برزمین امده است,اینجا قطعه ای از بهشت است ,ناخوداگاه به خود امدم ودیدم ورد زبانم علی علی مولا علی علی مولاست,من دختر مذهبی نبودم وشعرهای مذهبی بلدنبودم اما این زیباترین شعری بود که ناخوداگاه برزبانم جاری شد:علی ای همای رحمت ,توچه آیتی خدارا که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را..... میخواستم به حرم بروم اما از ظاهر خودم خجالت کشیدم ,من ادعا دارم مسلمانم وشیعه,همیشه پدرم میگفت مادر همه ی ما شیعیان حضرت زهراس است ,پس من که دخترحضرت زهرایم,باید کمی شبیهه مادرم باشم. کوله پشتی ام راگشودم وچادری را که فکر میکردم اصلا احتیاجم نمیشود,همین اول راهی بر سر کردم...... ادامه دارد.. @bartaren
🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴🍂 سخنی با مخاطبین ,علی الخصوص خوانندگان رمان (لقمه حلال)... باسلام وتشکر از همراهیتان وعرض تسلیت عزای ارباب... ,نکته ای بود باید متذکر میشدم. قسمت اعظم داستان یعنی همان گروه دوو جهانی واتفاقاتی که پیرامون این گروه میافتد,برگرفته از واقعیت هست ,یعنی همچین گروهی بوده ویک شیعه ی مخلص ,همچین شیطنت زیبایی کرده وتعدادی افراد لاییک را از سرتاسرجهان باترفندی در نجف اشرف جمع میکند وخیلی زیبا ,امام حسین ع وحقیقت شیعه را به انها معرفی مینماید....والباقی داستان ساخت تخیل نویسنده است. ان شاالله شما هم ازخواندن این داستان مانند بنده کیف کرده باشیدوبه شیعه بودن خودتان افتخارکنید.... التماس دعا...برای فرج مولا یاعلی
لقمه حلال قسمت بیست و هفتم چادرم را به سر کردم وکوله پشتی را به پشتم ,شال سفید هم برای احتیاط از روی چادر به گردنم انداختم وزیرگلوم گرهش زدم,ورودی صحن حرم امام علی ع خیلی خیلی,شلوغ بود,به هرترتیبی شده خودم را به صحن حرم رساندم....خدای من چه حال وهوایی داشت,چه صفایی داشت,من مثل قطره ای دراقیانوس علویان محوشدم ,قاطی دیگر زایران ،به هرطرف نگاه میکردم ,عشق بودوعشق....همانجا وسط صحن روی دوزانو نشستم ,سرم را گذاشتم کف دودستم وزار زدم....چه حس قشنگی داشتم,زار زدم وگریه کردم,اخه چرااا؟چرا منی که ادعای شیعه بودن میکنم تااین لحظه ازاین وادیها دوربودم؟چرا ازاین عشق زیبا کناره میگرفتم؟چرا خودم را به زروزیور ودنیای پوچ ورنگارنگ اطرافم سرگرم کرده بودم وازاین اقیانوس الهی دور بودم..... زار زدم.....گریه کردم...به مولایم عرضه داشتم:مولا گدا اوردم گدا....دخترت اومده برای شفا....روحم راکه اسیر دنیاست شفا بده اقاااا.... بپذیر دخترک گنهکارت را وحلقه درگوشش کن تا اخرعمر غلام حضرتت باشد. همینطور که درحال وهوای,خودم غرق بودم ,ناگاه دستی به پشتم خورد... دخترم.....دخترم....عزیزم... خدای من چقد صدایش اشنا بود... ادامه دارد.... 🍃🌹 @bartaren🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و سی و هفتم🎬: مولا علی سخنانش را چنین ادامه داد: تعجب می کنم از این که م
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و سی و هشتم🎬: مولا علی در حالیکه تأسفی در نگاهش بود ، همگان را از نظر گذراند و ادامه داد: و تعجب دیگر در این است که قضاوت های مختلفی در حد زدن را از روی نادانی و یا اشتباها به هم مخلوط کرد بدون اینکه علم داشته باشد. آن دو (ابوبکر و عمر) از بی تقوایی و جرأت بر خداوند، چیزی را نمی دانستند ادعا می کردند. مثلا ادعا می کردند که رسول الله از دنیا رفت و درباره ارث جدی حکمی نکرد و کسی ادعا نکرد که میداند میراث جد چقدر است. شما و‌کل مردم هم به آن دو نفر در این باره بیعت کردید و انها را تصدیق نمودید و بدعتی دیگر در احکام اسلام شکل گرفت. وتعجب است کنیزهایی که صاحب فرزند بودند آزاد می کرد و مردم هم به گفته اش عمل کردند و دستور پیامبر و حکم خداوند را زیر پا گذارند و عجیب تر اینکه ابا کتف بن العبدی نزد وی آمپ و گفت : در حالی که غایب بودن زنم را طلاق دادم و طلاقنامه من به زنم رسید ،سپس در حالیکه زنم در عده بود رجوع کردم و باز نامه ای به او نوشتم لکن نامهٔ من به او نرسید تا اینکه با دیگری ازدواج کرد ، در اینجا حکم چیست؟ عمر در جواب نوشت :«اگر کسی با او ازدواج کرده و دخول واقع شده در این صورت زن اوست و اگر دخول واقع نشده زن توست» مسئله را اینگونه نوشت و برای او فرستاد، در حالیکه من در آنجا بودم و با من که علم اسلام در دستانم است ، مشورت ننمود و سوال نکرد چون او خود را با ان عملش از من بی نیاز می دانست. من می خواستم او را از این عمل نهی کنم ولی با خود گفتم باکی ندارم تا خداوند رسوایش کند. و شما مردم هم بر او ایراد نگرفتید بلکه این عمل و بدعت او را تحسین نمودید و از او قبول کردید در حالیکه اگر دیوانهٔ کم ارزشی هم چنین حکم می کرد بیش از این نمی شد. علی علیه السلام خیره به نقطه ای در دور دست ،بلندتر ادامه داد... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی @bartaren 🖤💦🖤💦🖤💦🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا