#رمان های جذاب و واقعی📚
راز پیراهن قسمت پنجم: خانم رمال یا به قول ژینوس زر زری داخل شد و همانطور که با چشم های ریز و کشیده
راز پیراهن
قسمت ششم:
زر زری از زیر چشم نگاهی به حلما کرد وگفت : اسم این پیرزنه که می گی چی چی هست؟
حلما نفسش را آهسته بیرون داد و گفت : خانم جااان...خانمجان اسمشون شمسی بودن...
زر زری از جا بلند شد و به سمت کشویی در انتهای اتاق رفت و زیر لب تکرار می کرد شمسی خااانم...
از داخل کشو زیر اندازی بیرون آورد که بی شباهت به صفحهٔ شطرنج نبود.
زیر انداز را روی زمین پهن کرد باز داخل کشو را جستجو کرد و صفحهٔ چرمی دیگری بیرون آورد که اونم شطرنجی بود و جامی عجیب و غریب هم داخل دست دیگرش داشت
حلما با ترس حرکات زر زری را نگاه می کرد و هر چه زمان بیشتر میگذشت ، ترس و اضطراب حلما هم بیشتر و بیشتر میشد.
زر زری اشاره ای به دو دختر پیش رویش کرد و گفت : خانم خانما ،تشریف بیارید پایین روی این زیر انداز بنشینید
ژینوس سریع بلند شد و حلما با تردیدی در حرکاتش آرام آرام از جا برخواست ،اوحس می کرد توان رفتن به سمت آن فرش شطرنجی را ندارد ، انگار تمام تن و بدنش رعشه گرفته بود .
ژینوس که متوجه رنگ پریدگی حلما شده بود ، کنارش آمد و همانطور که دست حلما را میگرفت با دست دیگر پیشکولی از بازوی حلما گرفت به طوری که سوزشی در بازوی اوپیچید و سپس گفت : چته دختر ، مگه جن دیدی؟ یه احضار روح ساده است اونم برای رفع مشکل جنابعالی ، این اداها چیه از خودت درمیاری؟
زر زری که کاملا متوجه حال دگرگون حلما بود گفت : دخترک نازک نارنجی ، دل نداری یا به کار من شک داری بفرما مشرررف... کسی زورت نکرده که ،من کلی وقت و نیرو باید بزارم تا یه روح را احضار کنم ، حالا اگر قرار باشه شما اینجور برخورد ....
زر زری داشت حرف میزد که ژینوس پرید وسط حرفش وگفت :
ادامه دارد...
📝ط_حسینی
@bartaren
شهادت رسول الله و سلالهٔ پاکش امام حسن مجتبی بر شما شیعیان آن حضرت تسلیت باد ،به همین مناسبت این شعر تقدیم به شما:
برگرفته از کتاب «امینه»
دوتابین الحرمین برای شیعه هاست
یکی تومدینه ویکی هم توی کربلاست
یکی بین حرم دوتا برادراست
یکی بین حرم پدر با بچه هاست
این یکی برق میزنه ،انگاری طلاست
اون یکی غریبه و مثلِ خرابه هاست
یکی دور از وطن وشاه کرم میشه
یکی ارباب زمین وبی حرم میشه
اینجا حرمت میزارن به زائرا
اونجا می زنن لگد با چکمه ها
اینجا سینه میزنی وهق هق میکنی
اونجا میریزی تو خودت و دق میکنی
اینجا گنبداش قد کشیدن تا آسمون
اونجا عقده ی یه سنگ قبر رو دلمون
اینجا هواش پراز مشک و عنبروعوده
اونجا بس که خاکیه،آسمونش هم کبوده
اینجا اربعیـن می ریم قـدم قـدم
اونجا نیست یه هئیت وحتی علـم
اینجا موکب به موکب پرازشورونواست
اونجا گریـه ، جـرمه و توی خفاست
اینجا توحرمش،عقدهٔ دلها وا میشه
اونجا توی غربتش، قامت مردا تامیشه
ای خدا تا کی غریب باشه بقیع ما؟
ای خدا تاکی اسیرباشه دست سعودیا؟
#ط_حسینی
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
جنگِ اراده.mp3
6.61M
#تلنگری
#نبرد_تمدنها
💥 هرچه جلوتر میرویم،
و هرچه به پیروزی تمدن الهی، بر تمدن غرب (آمادگی کامل جهان برای پذیرش امام زمان علیهالسلام) نزدیک میشویم؛
➖ تشخیص حق در فتنهها
➖ موضعگیری صحیح و آگاهانه،
➖ و نیز ماندن پایِ کار دین خدا، سختتر میشود❗️
❌ چگونه میتوان در امان بود و مطابق حق تصمیم گرفت؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجتالاسلام_ماندگاری 🎤
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتاب «امینه» داستان زندگی دخترکی پاک و زیبا که دست تقدیر بازی های سخت و نفس گیری پیش روی او قرار میدهد و او را از سراپرده پدر به کاخ های بزرگ شاهزاده های سعودی می کشد و شاهزاده ای پیر و هوسران او را می رباید و...
این داستان برگرفته از واقعیت های موجود در جامعهٔ عربستان است و روای قصهٔ غصهٔ شیعیان مظلوم این دیار است و در کنارش جو حاکم بر جامعهٔ عربستان را به تصویر می کشد و پرده از چهرهٔ واقعی آل سعود بر میدارد...
با ما در این رمان جذاب همراه شوید و در این روشنگری یاریگر ما باشید.
برای تهیه کتاب به آی دی زیر پیام دهید:
@Asrezohoor110
هدایت شده از نایت کویین
نیایش صبحگاهی
خـدایـا یقین داریم آنچه
برای ما رقم خواهد خورد
در دستان قـدرت تـوسـت
پس امروز
برای همه لحظات زندگیمان
آنچه را كـه خـير و صلاح
و موجب خشنودی توست
طلب ميكنیم…
مهربانم
امروز گره ازمشکلات
همه عزيزانم باز فرما
🎊 @bluebloom_madehand 🎊