4_5798485314532018976.mp3
20.76M
🔊 صحبتهای مهم استاد رائفیپور درباره تغییرات اقلیمی و بحران مدیریت در کشور
🔸پاسخ به برخی پرسشها و شبهات پیرامون ترسالی و خشکسالی در کشور، سد کرخه و معاهده ننگین پاریس
🗓 ۱۶ مرداد ۱۴۰۰
🎧 کیفیت 48kbps
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
#باسلام ,چون درآستانه ی محرم قرار داریم,شعری سرودم که بسیار مناسب است برای این محرم که همراه شده با بیماری کرنا.....
اگر کسی مداح است میتواند استفاده نماید,ان شاالله بردلتان بنشیند
امسال توی محرم،،یه حال دیگه دارم
دل شده پرزعقده،،شب شده روزگارم
(حسین حسین زهرا،،نوکرت ونیگاکن
چاره ای از برای،،دوای دردماکن)
سرداردلها پرزد،،رفته به سوی ارباب
بیماری آدما رو،،کرده اسیره آداب
(حسین حسین زهرا،،نوکرت ونیگا کن
با یه اشاره مارا،،راهی کربلا کن)
هيئتيا گرفتار،،بسیجیا پای کار
همیشه درتلاشند،،امداد بدن به بیمار
(حسین حسین زهرا،،نوکرت نیگاکن
چاره ای ازبرای ،دوای درد ماکن)
مجلس روضه خلوت،،آقا غمت نباشه
روضه ی تو همیشه،،تو قلب ودلها جاشه
(حسین حسین زهرا نوکرت ونیگاکن
بایه اشاره مارا،،راهی کربلا کن…)
درسته تو دل ما،،مجلس روضه برپاست
هرخونمون یه هيئت،،برا عزای مولاست
(حسین حسین زهرا،،نوکرت ونیگاکن
چاره ای از برای،دوای درد ما کن)
اما خدا تودیدی،،چشمم به انتظاره
خواب میبینم شب وروز،،میرم حرم پیاده
(حسین حسین زهرا نوکرت ونیگا کن
بایه اشاره ما را،،راهی کربلا کن)
داخل پرانتز را اگر دوست داشتید ,عزاداران تکرارکنند.
التماس دعا
#شاعر.........حسینی
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
❣عشق رنگین❣
#قسمت_بیست_یکم
ماشین همچنان در حرکت بود,اشکان راننده ومرد کناریش هم هراز چندگاهی ,نگاهی به ما میانداخت,خیلی نامحسوس دستم راحرکت دادم تا دست ساره را بگیرم ,شاید میتونستم بیدارش کنم.
همینکه آروم دستم رااز رو زانوم پایین آوردم ,یک دفعه دستم خورد به یه چیز محکمی ,انگاری توجیب مانتوم بود..
اوه خدای من گوشیم بود,اره یادمه اخرین بار گوشی خراب مامان راگذاشتم توکیفم وگوشی خودم را که روی سایلنت بود ,توجیب مانتوم گذاشتم,این نامردا هم حتما وقت وارسی کیفم ,فکر کردند گوشی مامان مال منه وکیف وگوشی را سربه نیست کردند.
یک نور امیدی تودلم روشن شد واز ته قلب خدا راشکر کردم.
اهسته دست کردم تو جیبم,اووف اینم که نصفش زیر پام بود ,باید هرطوری شده گوشی را درش میاوردم.
باهرتکان تندی که ماشین میخورد یا از روی دست انداز رد میشد منم تکون میخوردم تا گوشی را آزاد کنم,فک کنم نیم ساعتی طول کشید تا بالاخره درش آوردم.آروم.گوشی را دادم دست راستم,اخه چون سمت شاگرد بودم اینجوری نه اشکان ونه مرد کناریش که مجید صداش میکرد,متوجه حرکات دستم نمیشدند چون تو زاویه ی دیدشون نبودند.
بالاخره صفحه ی گوشی راروشن کردم,اوه خدای من چقدتماس بی پاسخ,همش ازخونه وگوشی بابا بود.
چون گوشیم ازاین لمسیا بود آروم رفتم رواسم بابا وبراش,نوشتم
(مارا دزدیدن ,میبرن بندرتاببرنمون امارات)
وارسالش کردم.
دیدم حواسشون به من نیست ومشغول سیگارکشیدن وحرف زدن هستند دوباره نوشتم
(نمی تونم صحبت کنم,زنگ نزنین)
دوباره ارسال کردم
پیامها دریافت شد وبه ثانیه نکشید ,بابا برام پیام داد
من الان تواداره ی پلیسم ,نت گوشیت را روشن کن ومکان نمای گوشیت را هم روشن کن,ان شاالله نجاتتون میدیم,نترس دخترم...
کارهایی راکه بابا گفته بود انجام دادم که یکباره دیدم اشکان ومجید یه جورایی توخودشون افتادن .
مجیدرو به اشکان گفت:چندبارگفتم اینارا هم با اتوبوس دخترا ببرن تا کسی مشکوک نشه,الان اگر بهمون گیردادن چکارکنیم هااا؟؟
اشکان:بابا خفه,قرارنیست مشکوک شن ,ماخانوادگی باخانومامون اومدیم سیاحت فهمیدی؟!!
از زیر چادر ایست بازرسی پلیس کاملا دیده میشد.
یک فکری به نظرم رسید...
#ادامه دارد....
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
❣عشق رنگین❣
#قسمت_بیست_دوم
جلوی ایست بازرسی رسیدیم,یک سرباز اشاره کردکه بایستیم,اشکان خیلی آرام وبدون اینکه شک کسی را برانگیزد ایستاد وشیشه راکشیدپایین,تا ایستاد به سرعت نور در رابازکردم,گوشی را پروندم زیرصندلی وخودم راانداختم بیرون وشروع کردم به داد زدن
آهای دزد دزد اینا دزدن اینا قاچاقچین و...
اشکان صبرنکردوسریع ماشین را روشن کرد,تا سربازه بخواد بخودش بیاد ,ماشین سرعت گرفت ودور شد..
آروم از روی زمین بلند شدم چادرم رادرست کردم وبا راهنمایی سربازه به سمت ساختمان پلیس حرکت کردم,یک ماشین پلیس هم اژیرکشان رد شد تا شاید به ماشین اشکان برسد.
من رابردند اتاق افسرنگهبان,خیلی خلاصه موضوع راگفتم وازشون خواستم یه تلفن دراختیارم قرار بدهند تا با پدرم تماس بگیرم.
زنگ زدم بابا, با اولین بوق گوشی رابرداشت
من:الو بابا .......باگریه ماجرا رابراش گفتم.
پدرم از پشت گوشی صدبار بوسیدم وخدارا شکر کردکه تونستم جان خودم رانجات بدهم ومن همه ی اینها رااز معجزه ی زیارت عاشورا میدانستم,برای دخترا خصوصا ساره خیلی نگران بودم,دعا میکردم بلایی سرشون نیاد.
یک ختم صلوات نذر کردم تا نجات پیداکنند.
#ادامه دارد...
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
❣عشق رنگین❣
#قسمت_پایانی
الان تو اداره ی مرکزی پلیس بندرعباس هستم.
برای تحقیقات بیشتر من را به اینجا منتقل کردند,پدرم الان رسیده,من راتوآغوش گرفت واصلا نمیخواست جدابشه,صحنه ی عاطفی زیبایی بود که حتی سربازای اطراف به گریه افتادند.
وقتی خوب فکرمیکنم ,واقعا کارخدابود که من بیدارشدم,کارخدابود که نجات پیدا کردم وتجربه ی تلخی بود تا به هرکسی اعتمادنکنم وهرجایی نروم.
خودم دوست دارم تا پیداشدن ساره ودخترا همینجا بمونم,اما محدودیت پلیس وبی قراری های مادروداداش مهدی به من اجازه ی ماندن نمیده,پس بعداز استراحت کوتاهی که بابا میکنه راهی تهران میشیم.
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
الان سه ماه از اون ماجرای شوم میگذره,ماشین ساره که گوشیم را داخلش انداختم تویکی از خیابانهای فرعی بندر,توسط پلیس کشف شد اما اثری از سرنشینان اون نبود وکسی نمیدونه بر سر ساره وبیست نفر ,دختر بیگناه دیگه چی آمده,اما به طور یقین هرکدوم از آنها به یکی از شیخهای شکم گنده ی عرب فروخته شدند تا شیوخ ابلیس صفت, التهاب هوس شیطانیشان وامثال اشکان التهاب هوسهای مادیشان رابا سرنوشت این دخترکان نگون بخت,فرو نشانند.
با چیزهایی که شنیده بودم ,پلیس راسراغ بابای شکیلا که بی شک یکی ازعوامل این توطیه بود فرستادم,اما اقای دکتر انگاری از بالا حمایت میشد وکوچکترین مشکلی براش پیش نیامد وبه قول معروف ,دم به تله نداد.
سرنوشت امثال ساره ها درجریان است وکم نیستند دختران ساده ی آریایی که اینچنین فریب میخورند ویکی به امیدکارخوب ودیگری درآمد عالی وبعدی آینده ای زیبا وعشقی رنگین و...در اینچنین دامهایی میافتند وکسی,هم خم به ابرو نمیاورد,بی شک ریشه ی تمام این بلاها در فقراست حال این فقر یامادی ست ویا فرهنگی وریشه ی هرنوع فقری در انحراف وبی کفایتی دولتهاست,دولتهایی که تمام هوش وحواسشان معطوف بازیهای سیاسیی هست که ابرقدرتها راه انداخته اند,دولتهایی به اصطلاح روشنفکر اما غرب زده که اصالت ایرانی بودن رافراموش نمودند ومانند کلاغی که به دنبال کبک راه افتادند تا راه رفتن کبک بیاموزند وغافل ازاین هستندکه ملتی را فدای هوسرانیهای سیری ناپذیرشان میکنند.....
به امید جامعه ای آرمانی...همانا که این جامعه,همان جمع عشاق مهدیست....به امید ظهورش ....
(اللهم عجل لولیک الفرج)
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
💦⛈💦⛈💦
❤️ عشق پایدار ❤️
👇👇👇👇
#رفتن به قسمت اول
https://eitaa.com/bartaren/162
❣❣❣❣❣
💖 عشق مجازی 💖
👇👇👇👇
#رفتن به قسمت اول
https://eitaa.com/bartaren/635
🧚♀🧚♀🧚♀🧚♀
❣ عشق رنگین ❣
#رفتن به قسمت اول
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/757