🌺🌺🌺🌺🌺
🌴دیدار با امام زمان علیهالسلام و پی بردن به ارتباط نزدیک آیة اللّه سیّد #ابوالحسن اصفهانی(ره)🌴
مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبدالنّبی عراقی می گوید: «در روزگاری که در #نجف اشرف بودم، #چهارده مسئله مهّم و غامض مرا مشغول داشته و در پی آن بودم که آنها را از امام عصر (ع) سؤال کنم.
در همان شرایط شنیدم شخصی که از راه ریاضت #شرعی به مقاماتی رسیده است به نجف آمده و کارهای شگفت انگیزی از او نقل می کردند.
به دیدار او رفتم و او را آزمودم، دیدم مرد آگاهی است. از او پرسیدم که: «آیا با اطلاّعات و تخصّص و دریافتهای تو، راهی به کوی امام عصر (ع) است؟»
پاسخ داد: «آری.»
پرسیدم: «چگونه؟»
گفت: «شما با نیّت #خالص و با وضو یا غسل به صحرا برو و در نقطه ای دور دست و خلوت رو به قبله بنشین و هفتاد بار... را با همه وجود قرائت کن، آنگاه حاجت و خواسته خود را بخواه و مطمئن باش که هر کس در پایان برنامه نزد تو آمد مطلوب و محبوب تو می باشد. دامان او را بگیر و خواسته ات را بخواه.»
به همین جهت روزی از روزها با آمادگی کامل به بیابان مسجد #سهله رفتم و رو به قبله، آن برنامه را به انجام رساندم که دیدم مردی گرانقدر و پرابهّتی در لباس عربی پدیدار شد و به من گفت: «شما با من کاری داشتید؟»
گفتم: «با شما خیر»
فرمود: «چرا؟»
چنان غفلت زده بودم که باز هم گفتم: «نه، با شما کاری نداشتم.»
او رفت و به ناگاه من به خود آمدم و از پی او به راه افتادم. او به منزلی در همان دشت وارد شد و من نیز به آنجا رسیدم امّا دیدم در بسته است. در زدم، فردی درب را گشود و پرسید: «چه می خواهید؟»
گفتم: «همان آقایی را که اینجا آمدند.»
پس از چند دقیقه باز گشت و گفت: «بفرمایید.»
وارد شدم. منزل کوچکی بود و ایوانی داشت. تختی بر آن ایوان زده شده بود و بر روی آن وجود گرانمایه دوازدهمین امام معصوم، حضرت #مهدی (ع) نشسته بود.
سلام کردم و آن گرامی پاسخ داد، امّا من چنان #مجذوب آن حضرت شدم که مسائل اصلی خود را تماماً فراموش کردم. بناچار چند سؤال دیگر طرح و پاسخ آنها را گرفتم و بیرون آمدم.
کمی از خانه دور شدم. دیدم مسائل #چهارده گانه ای که در پی پاسخ یافتن بدانها بودم به یادم آمد.
بی درنگ باز گشتم و بار دیگر درب منزل را زدم. همان فرد بیرون آمد و گفت: «بفرمایید.»
گفتم: «می خواهم خدمت حضرت شرفیاب شوم و پاسخ سؤالهای خویش را بگیرم.»
گفت: «آقا تشریف بردند امّا #نایب او هستند.»
گفتم: «اگر ممکن است اجازه دهید از نایبشان بپرسم.»
گفت: «بفرمایید.»
وارد شدم، امّا هنگامی که نگاه کردم دیدم آیة اللّه سیّد #ابوالحسن اصفهانی جای حضرت مهدی (ع) نشسته و بر روی همان تخت قرار دارد.
پرسشهای خود را یکی پس از دیگری طرح نمودم و ایشان پاسخ دادند. خداحافظی کردم و بیرون آمدم.
پس از خروج از منزل، با خود گفتم: «شگفتا! آیة اللّه اصفهانی که در نجف بودند، کی به اینجا آمدند؟!»
فوراً به نجف باز گشتم و در هوای گرم بعد از ظهر به منزل ایشان رفتم. اجازه ورود گرفتم، دیدم مشغول #نماز است.
نمازش به پایان رسید. رو به من کرد و ضمن تفقّد فرمود: «مگر پاسخ سؤالهای خود را نگرفتی؟»
گفتم: «چرا امّا!»
بار دیگر پرسیدم و ایشان به همان سبک جواب داد و من دریافتم که مقام و موقعیّت آن مرد بزرگ چگونه است و ارتباطش با صاحب الزّمان (ع) تا کجاست.»
منبع: کرامات صالحین
#امام_زمان_علیه_السلام
#تشرفات
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺
🌴هم صحبت شدن آیة اللّه #نجفی با امام زمان علیهالسلام و #دستورات و راهنمائی گرانبهای آن حضرت🌴
آیة اللّه نجفی #مرعشی می گوید: «در ایّام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت (ع) در #نجف اشرف، شوق زیادی جهت دیدار جمال مولایمان #بقیة اللّه الاعظم -عجّل اللّه فرجه الشریف - داشتم.
با خود عهد کردم که #چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد #سهله بروم به این نیّت که جمال آقا صاحب الامر (ع) را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم.
تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و #بارانی بود. نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی که به آنجا رسیدم براثر تاریکی شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت مخصوصاً از زیادی قطّاع الطّریق و دزدها، ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید.
به عقب برگشتم، سیّد عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: «ای سیّد! سلامٌ علیکم.»
ترس و وحشت به کلّی از وجودم رفت و #اطمینان و #سکون نفس پیدا کردم و تعجّب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجّه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم.
به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم. از من سؤال کرد: «قصد کجا داری؟»
گفتم: «مسجد #سهله.»
فرمود: «به چه جهت؟»
گفتم: «به قصد #تشرّف زیارت ولیّ عصر (ع).»
مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان که مسجد کوچکی است نزدیک مسجد سهله رسیدیم.
داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سیّد خواند که کَاَنّ با او #دیوار و #سنگها آن دعا را می خواندند،احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم.
بعد از دعا سیّد فرمود: «سیّد تو گرسنه ای، چه خوبست شام بخوری.»
پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورده و در آن مثل اینکه سه قرص #نان و دو یا سه #خیار سبز تازه بود، کَاَنَّ تازه از باغ چیده و آن وقت چهلّه #زمستان، و سرمای زننده ای بود و من منتقل به این معنا نشدم که این آقا این خیار تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده است، طبق دستور آقا، شام خوردم.
سپس فرمود: «بلند شو تا به مسجد سهله برویم.»
داخل مسجد شدیم، آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشاء را به آقا اقتدا کردم و متوجّه نبودم که این آقا کیست.
بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: «ای سیّد آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟»
گفتم: «می مانم.»
در وسط مسجد در مقام امام #صادق (ع) نشستیم، به سیّد گفتم: «آیا #چای یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم؟»
در جواب، کلام جامعی را فرمود: «این امور از #فضول زندگیست و ما از این #فضولات دوریم.»
این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد.
ادامه دارد......🚶♂
#امام_زمان_علیه_السلام
#تشرفات
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat