eitaa logo
از ازل تا قیامت
299 دنبال‌کننده
129 عکس
132 ویدیو
1 فایل
بررسی عوالم شش گانهٔ خلقت آدمی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺🌺🌺   مرحوم ملا محمد تقي مجلسي (مجلسي پدر،متوفي 1070 ه.ق) داستان تشرفشان به محضر مبارك حضرت ولي عصر (عجل الله فرجه) را نقل مي نمايند. ✅ايشان مي گويند: در اوايل سن بلوغ بسيار به دنبال خودسازي بودم . شبي از شبها بالاي سطح خانه خود بين خواب و بيداري بودم، وجود نازنين الله (عجل الله فرجه و سهل مخرجه) را ديدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب «مسجد جامع»، با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار رسيدم و از مسائلي سؤال نمودم ...  بعد عرض نمودم: رسول الله هميشه دستم به شما نمي‌رسد! به من بدهيد كه بر آن عمل نمايم  فرمودند: برو از «آقا محمد تاجا» كتاب بگير! گويا من مي‌شناختم او را. رفتم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن او بودم و مي‌گريستم. يك دفعه از خواب بيدار شدم. ديدم در بالاي بام خانه خود هستم. كمال حزن و غصه بر من رو نمود.  در ذهنم گذشت كه «محمد تاجا» همان «شيخ بهائي» است و «تاج» هم از باب رياست شريعت است. چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ايشان رفتم و كيفيت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشا الله به آن مطلبي كه قصد داريد خواهيد رسيد. اين تعبير به دلم ننشست . آنگه محلي كه حضرت - عليه الصلوه و السلام - را در آنجا ديده بودم، از باب شوق، خود را بدانجا رسانيدم، در آنجا «آقا حسن تاجا» را ملاقات نمودم . مرا كه ديد گفت: ملا محمد تقي! بيا برويم در خانه بعضي از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم! مرا به خانه اش برد. گفت: هر كتابي كه مي‌خواهي بردار! دست زدم و كتابي برداشتم. نظر نمودم ديدم كتابي است كه حضرت «حجة الله» روحي فداه ديشب به من مرحمت فرموده بودند. ديدم كه است. مشغول شدم به گريه و برخاستم. گفت : كتب ديگر را هم بردار! گفتم: همين كتاب كفايت مي‌كند. پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم. و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور، غالب اهل اصفهان، «مستجاب الدعوه» شدند!! منبع : روضه المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه  جلد چهاردهم صفحه 419 با اندكي تصرف 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺 🍁  كه امام زمان علیه السلام براي شدن معرفی کردن مرحوم ملا محمد تقي مجلسي (مجلسي پدر،متوفي 1070 ه.ق) داستان تشرفشان به محضر مبارك حضرت ولي عصر (عجل الله فرجه) را نقل مي نمايند. ✅ايشان مي گويند: در اوايل سن بلوغ بسيار به دنبال خودسازي بودم . شبي از شبها بالاي سطح خانه خود بين خواب و بيداري بودم، وجود نازنين الله (عجل الله فرجه و سهل مخرجه) را ديدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب «مسجد جامع»، با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار رسيدم و از مسائلي سؤال نمودم ...  بعد عرض نمودم: رسول الله هميشه دستم به شما نمي‌رسد! به من بدهيد كه بر آن عمل نمايم  فرمودند: برو از «آقا محمد تاجا» كتاب بگير! گويا من مي‌شناختم او را. رفتم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن او بودم و مي‌گريستم. يك دفعه از خواب بيدار شدم. ديدم در بالاي بام خانه خود هستم. كمال حزن و غصه بر من رو نمود.  در ذهنم گذشت كه «محمد تاجا» همان «شيخ بهائي» است و «تاج» هم از باب رياست شريعت است. چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ايشان رفتم و كيفيت حال را عرض نمودم. فرمودند: ان شاء الله به آن مطلبي كه قصد داريد خواهيد رسيد. اين تعبير به دلم ننشست . آنگه محلي كه حضرت - عليه الصلوه و السلام - را در آنجا ديده بودم، از باب شوق، خود را بدانجا رسانيدم، در آنجا «آقا حسن تاجا» را ملاقات نمودم . مرا كه ديد گفت: ملا محمد تقي! بيا برويم در خانه بعضي از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم! مرا به خانه اش برد. گفت: هر كتابي كه مي‌خواهي بردار! دست زدم و كتابي برداشتم. نظر نمودم ديدم كتابي است كه حضرت «حجة الله» روحي فداه ديشب به من مرحمت فرموده بودند. ديدم كه است. مشغول شدم به گريه و برخاستم. گفت : كتب ديگر را هم بردار! گفتم: همين كتاب كفايت مي‌كند. پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم. و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور، غالب اهل اصفهان، «مستجاب الدعوه» شدند!! منبع : روضه المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه  جلد چهاردهم صفحه 419 با اندكي تصرف 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🍁  كه امام زمان علیه السلام براي شدن معرفی کردن مرحوم ملا محمد تقي مجلسي (مجلسي پدر،متوفي 1070 ه.ق) داستان تشرفشان به محضر مبارك حضرت ولي عصر (عجل الله فرجه) را نقل مي نمايند. ✅ايشان مي گويند: در اوايل سن بلوغ بسيار به دنبال خودسازي بودم . شبي از شبها بالاي سطح خانه خود بين خواب و بيداري بودم، وجود نازنين الله (عجل الله فرجه و سهل مخرجه) را ديدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب «مسجد جامع»، با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار رسيدم و از مسائلي سؤال نمودم ...  بعد عرض نمودم: رسول الله هميشه دستم به شما نمي‌رسد! به من بدهيد كه بر آن عمل نمايم  فرمودند: برو از «آقا محمد تاجا» كتاب بگير! گويا من مي‌شناختم او را. رفتم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن او بودم و مي‌گريستم. يك دفعه از خواب بيدار شدم. ديدم در بالاي بام خانه خود هستم. كمال حزن و غصه بر من رو نمود.  در ذهنم گذشت كه «محمد تاجا» همان «شيخ بهائي» است و «تاج» هم از باب رياست شريعت است. چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ايشان رفتم و كيفيت حال را عرض نمودم. فرمودند: ان شاء الله به آن مطلبي كه قصد داريد خواهيد رسيد. اين تعبير به دلم ننشست . آنگه محلي كه حضرت - عليه الصلوه و السلام - را در آنجا ديده بودم، از باب شوق، خود را بدانجا رسانيدم، در آنجا «آقا حسن تاجا» را ملاقات نمودم . مرا كه ديد گفت: ملا محمد تقي! بيا برويم در خانه بعضي از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم! مرا به خانه اش برد. گفت: هر كتابي كه مي‌خواهي بردار! دست زدم و كتابي برداشتم. نظر نمودم ديدم كتابي است كه حضرت «حجة الله» روحي فداه ديشب به من مرحمت فرموده بودند. ديدم كه است. مشغول شدم به گريه و برخاستم. گفت : كتب ديگر را هم بردار! گفتم: همين كتاب كفايت مي‌كند. پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم. و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور، غالب اهل اصفهان، «مستجاب الدعوه» شدند!! منبع : روضه المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه  جلد چهاردهم صفحه 419 با اندكي تصرف 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat