✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍پیرمرد از نماز جماعت ظهر به خانه بر می گشت. هوا گرم بود. در سر کوچه دید عده ای جمع شده اند . نزدیک تر شد و دو نفر را دید با هم درگیر شده اند. وقتی فهمید یکی از آن ها پسر اوست، به داخل دایره رفت، پسر،چون چشم هایش در چشم پدر افتاد، شرمی سنگین او را گرفت و زود به دعوا خاتمه داد.
در مسیر برگشت به خانه، دست پدر را چندین بار بوسید و حلالیت خواست. و قسم می خورد مقصر نبود و با کسی که دعوا می کرد، مزاحم او شده بود.پدرپیر تبسم ملیح و شیرینی زد و از لای محاسن سفیدش دندان های سفیدش درخشیدند.
گفت: ای پسر جوان و مهربان و فهمیده من، من نپرسیده می دانستم در این دعوا حق با توست و ستمی در حق تو شده است، و دست تو را کشیدم و از دعوا بیرون آوردم تا بدانی که دیگرانی که تو را نگاه می کردند، بسیار احمق تر از آن بودند که بدانند حق با توست. و تو برای حق خود می جنگی . پس هرگز در خیابان دعوا نکن. در هر دعوایی که در ملا عام صورت گیرد ، قطع یقین یکی حق است ولی مردم عقل و شعور ندارند که حق را بدانند. کسی را که کتک می زند ( هرچند حق با اوست) ناحق و ظالم می دانند و کسی را که کتک می خورد، هرچند مقصر باشد ،مظلوم و صاحب حق می نامند.
#تبین
#تفکر
🧕🌐🔊
@basaer_resane