#دوتا_کافی_نیست
#تجربه_من
#اقتصاد
خیلی ها فکر میکنن حالا که پوشک گرون شده مصیبت هست براشون.
ما زمان نوزادی دخترم شرایط مالی خوبی نداشتیم و برای صرفه جویی تو خونه از کهنه استفاده میکردم. گاهی با خودم میگفتم چرا باید با این سختی بچه مو بزرگ کنم.
اما 5 سال بعد که پسرم به دنیا اومد دستمون باز بود و میتونستم تمام مدت پوشک اونم جنس خوب تهیه کنم . اما با بررسی های پزشکی به این نتیجه رسیده بودم که برای سلامت کودک مضر هست. پس خودم با اراده و تمایل شخصی تصمیم گرفتم در منزل از کهنه استفاده کنم. چون برای سلامت بچه ام این تصمیم رو گرفته بودم اصلا برام سخت نبود.
گاهی با خودم میگفتم کاش موقع دخترم هم اینقدر احساس بدی نداشتم و راضی بودم. و خدا رو شاکر بودم که برای فرزند اولم شرایط مالی باعث شد زیاد از پوشک استفاده نکنم.
حالا هم که سومی رو تو راه دارم میگم اگر کلا پوشک نباشه تو بازار من که بهم فشار نمیاد. چون با رضایت خاطر از کهنه استفاده میکنم.
به بقیه هم میگم چون عادت کردین به پوشک الان نباشه سختتون میاد. وگرنه مادرای ما 5 یا 6 و گاهی 10 تا بچه رو با کهنه بزرگ کردن و راضی هم بودن.
عضویت در کانال بصائر حسینیه ایران 👇👇👇👇👇
🆔 https://eitaa.com/basaerehoseiniyeh
#تجربه_من
#فرزندآوری
#تحصیل
سلام دوستان من یک طلبه هستم وقتی 22 ساله بودم، ازدواج کردم تازه مهندس کامپیوتر شده بودم، ولی بعد از ازدواج مسیر زندگیم تغییر کرد و خیلی اتفاقی جامعه الزهرا قبول شدم، همزمان باردار شدم و ترم دوم بودم که با پسر دوماهه و همسرم توی امتحانات شرکت کردم، درس خوندن با بچه سخت بود ولی شیرین بود پسر دومم هم چند سال بعد به دنیا اومد، من همچنان درس می خوندم تصمیم گرفتم یک بچه دیگر بیارم، هم زمان سطح سه جامعه الزهرا هم درس می خواندم، بعد از گذشت چهار ماه از بارداری سوم، فهمیدم دوقلو حامله ام.
همه نگرانیم این بود که نتونم درسم را ادامه بدم، ولی به کمک خدا الان که دوقلوهایم دو ساله هستند، فقط پایان نامه ام باقی مانده، انگار خدا برکتی توی زندگی و وقتم گذاشته که معجزه آسا همه کارها و درسها خودش پیش می ره، همه ترمها معدل الف بودم، فقط همیشه از اول ترم برنامه ریزی دقیق داشتم و اگر یک روز از برنامه ریزی عقب می افتادم تا جبرانش نمی کردم دست بردار نبودم، حتی به قیمت شب زنده داری...
باور کنید خدا کمک می کنه فقط کافیه تصمیم بگیرید، تا امتحان نکنید باور نمی کنید همه فامیل به من می گویند تو جوری از زندگیت حرف می زنی که انگار هیچ سختی نداری. پس یا علی بگید و شروع کنید...
کانال«دوتا کافی نیست»
عضویت در کانال بصائر حسینیه ایران در پیام رسان ایتا
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🆔 https://eitaa.com/basaerehoseiniyeh
#تجربه_من
#فرزندآوری
دوسال که از ازدواجمون گذشت دلم برای بچه بدجور به تپش افتاد....
البته قبل از اون منع پزشکی داشتم و نمیتونستم باردار بشم...
بعد از چندماه باردار شدم و متأسفانه به خاطر نقص جنین منجر به سقط شد. 😢 خیلی ناراحت شدم و ناامید... خیال میکردم دیگه باردار نمیشم. و به لطف خدا چهارماه بعد از سقط باردار شدم.
زایمان زودرس و خیلی سختی داشتم. به طوری که حدود یک ماه توی بیمارستان بستری بودم و با وجود یک سزارین خیلی سخت و خونریزی شدید حین عمل، مجبور شدن دوباره منو عمل کنن...
دخترم یک سال و چهار ماهه بود که خبر خوش بارداری مجدد رو به همه دادم و خانواده ام کلا باهام قهر کردن...
شکر خدا این بار زایمان راحت تری داشتم و کلا دوروز توی بیمارستان بستری بودم.
من این بچه ها رو از امام حسین ع گرفته بودم و همه کارها و دردسرهاشون برام شیرین بود.
وقتی حساب میکردم که برای شب بیداری و رسیدگی به این فرشته ها خدا چه حسناتی قراره بهم بده، شرمنده میشدم و دعا میکردم خدا این توفیق رو بیشتر نصیبم کنه...
دوسال بعد بازهم باردار شدم و خدای مهربون بهمون یه پسر داد.... ودرست سر شش ماهگی پسرم فهمیدم که باز هم باردارم و خدا یه دختر دیگه بهمون هدیه داد.
حس میکنم این بچه آخری رو یه جور دیگه دوست دارم، آخه هدیه مستقیم خداست.
من همه بچه هامو نذر امام حسین کردم و براشون از ته قلبم دعاکردم که شهید بشن و به درد اسلام بخورن.
الآن دختر بزرگم هفت ساله ست و دختر کوچیکم یک ساله...
و از خدا خواسته ام که بهم توفیق بده تا بتونم دوتا بچه دیگه هم داشته باشم....
ضمنا من هر چهار تا بچه هامو به صلاحدید دکتر به روش سزارین به دنیا آوردم و الحمدلله مشکلی ندارم.
در مورد مسائل مادی هم بگم که تا بچه سومم توی یه خونه چهل و هشت متری ساکن بودیم و ماشین هم نداشتیم....
اما حالا یه کم وضعمون بهتر شده و خونمون شصت متر شده....
من معتقدم بچه ها رزق معنوی بیشتری رو باخودشون میارن تا رزق مادی....
آدم با بچه داری بیشتر اهل تفکر و تعمق در مسائل میشه.... در واقع شاید همون حکمت باشه که خدا به افراد بااخلاص وعده داده...
الآن از طرف خیلی از مذهبی ها هم مورد تمسخر قرار میگیرم... و به همه شون میگم رهبر توی این مورد خیلی تأکید کردن.... بیاین روی آقا رو زمین نندازیم... به هر حال حتی اگه سلامتی آدم هم به خطر بیفته ارزش داره.. چون یه سری از بنده های خدا برای اطاعت امر رهبر جانشون رو دادن، سلامتی که چیزی نیست... هرچند که خدا سلامتی رو بیشتر از قبل به آدم برمیگردونه....
«دوتا کافی نیست»
عضویت در کانال بصائر حسینیه ایران در پیام رسان ایتا
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🆔 https://eitaa.com/basaerehoseiniyeh
#تجربه_من
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#زایمان_خانگی
#قسمت_اول
متولد ۶۳ هستم و چهارمین فرزند از ۵ فرزند یه خانواده معمولی. دوران مدرسه دانش آموز درس خوان و ممتاز مدرسه بودم. وقتی به سن ازدواج رسیدم، خانواده بدون اینکه به من چیزی بگن با این بهانه که: "می خواد درس بخونه" همه رو رد می کردن. تا اینکه یه روز علی رغم شرم و حیا به مادرم گفتم که اومدن خواستگارها رو به من اطلاع بدن تا خودم تصمیم بگیرم
در رشته مورد علاقه و در شهر خودم در دانشگاه قبول شدم و سال چهارم دانشگاه یعنی سال ۸۶ ازدواج کردم. همسرم مرد مؤمن و با تقوایی بود که با وجود اینکه در یک تشکل دانشجویی فعالیت داشتیم من را ندیده بودند و با معرفی واسطه ها به خواستگاری اومدن. جلسات و صحبت های خواستگاری در منزل ما ولی به خاطر دوری راه بدون حضور خانواده ایشان انجام شد. تقریبا در مورد تمام مسائل زندگی فکر کرده بودند که یکی یکی مطرح می کردند
از مال دنیا چیزی نداشتند اما از نظر ایمان و تقوا و اخلاق برای من بهترین گزینه بودند
برای تک تک رسوم از مهریه و مراسم و لباس و آرایشگاه با خانواده ها اختلاف داشتیم ولی در نهایت وقتی آنها اصرار ما را دیدند کلیه رسم و رسوم خلاصه شد در یک مهریه کم (که بعدا همون رو هم بخشیدم ) و یک ماه عسل و یک ولیمه ساده با حضور تعداد کمی از فامیل
چند ماه اول ازدواج (چون درس من هنوز تموم نشده بود) در یک خوابگاه دانشجویی ۲۰-۳۰ متری زندگی کردیم و بعد به خاطر تحصیل همسرم راهی یه شهر دیگه شدیم
از ابتدای ازدواج بنا را بر زود بچه دار شدن گذاشتیم. من که براساس فرهنگ رایج جامعه فقط به ۲ بچه فکر می کردم با استدلال ها و راهنمایی های همسرم به حداقل ۴ فرزند راضی شدم
به خاطر فهم درستی که از دین داشتند همان اول زندگی این بهانه که : "اول خودسازی کنیم بعد بچه دار بشیم" را با این استدلال که : "قدم گذاشتن در راه حق همان و یاری و نصرت الهی همان" کنار گذاشتیم و از همان ابتدای زندگی از خدای متعال فرزند خواستیم
سه ماه بعد از ازدواج اولین فرزندم در وجودم شکل گرفت. شادی وصف ناپذیر مادر شدن با ویار بسیار سخت و تنهایی و غربت و زندگی در یک زیرزمین نمور همراه شد
همسرم صبح خیلی زود بیرون می رفتند و شب به خانه برمی گشتند و در تموم این مدت من در انتظار ایشون بودم تا برگردن
بالاخره تاریخ زایمان رسید اما هیچ علامتی از درد زایمان نبود. وارد ۴۲ هفته شده بودم که به بیمارستان رفتم و با آمپول فشار دردها شروع شد و بالاخره بعد از چند ساعت دختر کوچکم در خرداد ماه ۸۷ در آغوشم قرار گرفت
مادرم فقط ۱۰ روز پیش ما بود و بعد از اون، من بودم و نوزاد بی قراری که شبها تا صبح گریه می کرد
مدتی به همین صورت شبها با بی خوابی گذشت تا اینکه با راهنمایی یک پزشک طب سنتی با روغن مالی ملاج با بادام شیرین و تمام بدن با گل بنفشه مشکل برطرف شد
دخترم کمتر از دو سال داشت که دختر دومم با ویار و تهوع ابراز وجود کرد. تا ۱ سال و ۹ ماهگی (که در روایت به عنوان حداقل شیردهی دیده بودم) به دخترم شیر دادم
دختر دومم را در خانه مامایی با تجربه به دنیا آوردم. در این مدت ما ۴ اسباب کشی در شرایط مختلف بارداری را بدون کمک تجربه کردیم
۱۰ روز بعد از تولد دختر دومم پنجمین اسباب کشی به آپارتمان خودمان بود(که البته نوساز نبود) و تقریبا همون زمان هم یک پراید نسبتا قدیمی خریدیم
فرزند سومم را بعد از ۲ سال شیردهی به دختر دومم باردار شدم. خانواده همسرم منتظر پسر بودند و این باعث شد که چند ماه اول بارداری با استرس زیادی همراه بشه. خدا به واسطه پسرم منو نجات داد از حرف و حدیث ها و استرس ها و در خانه ی همان ماما که دختر دومم رو به دنیا آورده بودم ، به دنیا اومد
محمدم هنوز یک ساله بود که فرزند چهارم را باردار شدم. مدت شیردهی را همان ۱ سال و ۹ ماه ادامه دادم
در تمام این سالها خیلی وقت ها می شد که همسرم به مأموریت های چند روزه می رفتند و من با سه بچه کوچک در شهر غریب تنها می ماندم. البته ایشان همه ی خریدهای خانه که برای اون چند روز لازم بود را انجام می دادند
تا اینکه به خاطر مسائل کاری همسرم، به زادگاهم برگشتیم. برای تولد فرزند چهارمم تاریخ دقیق زایمان نداشتم و از تاریخ تقریبی که از سونوگرافی گفته می شد، گذشت
چون در بیمارستان گفته بودند ممکن است سزارین بشم شب از حضرت زهرا س کمک خواستم چون دوست داشتم بچه طبیعی به دنیا بیاد تا مشکلی برای بعدی ها نداشته باشم. صبح دردها شروع شد و در فاصله کمی دردها انقدر شدید شد که قبل از اینکه همسرم از محل کار برسن و منو بیمارستان ببرن بچه در خانه به دنیا اومد در حالی که تنها بودم. تلفنی از یک ماما کمک خواستم و اون مامای مهربون برای بریدن بند ناف و .. اومد.
👈ادامه پستهای بعدی
#بصائرحسینیه_ایران
✅ با ما در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر
🆔@basaerehoseiniyeh