🤍❤️🤍❤️🤍❤️🤍
#رمان
#قسمت_شصت_و_پنجم
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
طاها خواست چیزی بگه ولی همون لحظه غذاهارو آوردن.
_ بهتره فعلا غذامونو بخوریم.
سری تکون دادم و مشغول خوردن غذام شدم.
بغض گلومو فشار میداد و قورت دادن غذا برام سخت بود.
سعی میکردم به روی خودم نیارم.
_ مطهره سادات!
+ جانم؟
_ برم؟
+ کجا؟
_ نیستی ها خانومی.الان پنج ساعته دارم چی میگم.
+ ببخشید حواسم نبود.
_ خدا ببخشه.گفتم سه روز دیگه اعزام داریم.برم؟
بغضمو با آب دهنم پایین فرستادم.
+ برو.برو خدا پشت و پناهت.
_ دمت گرم بانو.خیلــــــــــــی نوکرم.
خندمو جمع کردم و جدی گفتم
+ ولی قول بده برگردی.اونم صحیح و سالم.
سرشو انداخت پایین و سکوت کرد.
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh