💠شروع فصل دوم💠
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
#حجره_پریا 1
هنوز قم فرودگاهش راه نیفتاده بود... هنوز فارس زندگی میکردم... از فرودگاه شیراز رفتم فردوگاه تهران... از اونجا هم ماشین اداره اومد دنبالم و به طرف قم حرکت کردیم.
من خیلی به اتوبان قم-تهران علاقه دارم. منو یاد یکی از تصمیمات بزرگ زندگیم میندازه که هنوزم که هنوزه سایه شیرینش بر زندگیم هست. توی همون اتوبان بود که راه من از راه یکی از بهترین رفقای دوره جوونیم جدا شد. اون موند و من رفتم. دو سه سال بعد، اون هم مجبور شد پاشه بیاد و دل از سایه دنج و راحت شهرستان بکنه!
به راننده گفتم مجتمع مهتاب توقف کنه. پیاده شدم و رفتم تجدید وضو کردم و چند قدمی راه رفتم. دلم میخواست تا رسیدم برم حرم و برای نماز صبح، حرم باشم... نمیدونم اون موقع سحر، تا حالا از طرف اتوبان تهران-قم وارد قم شدین یا نه؟ خیلی با حاله... خیلی خلوته و آدم احساس میکنه داره میره خونه عزیزش... عزیزش الان منتظرشه و در را باز گذاشته تا برسم و برم پیشش...
کم کم وارد قم شدیم...
خورده نگیرید اگر دارم این لحظات را تا این حد ریز بیان میکنم... دوس دارم... عاشق این لحظاتم... تمام پروژه و پرونده، فدای همین لحظات ناب سحر قم و میدون 72 تن و دور زدن دور میدون و رفتن به طرف حرم و... دیدن گنبد و...
از دور گنبدش پیدا بود... دستمو رو سینم گذاشتم و یه سلام کردم... السلام علیک یا فاطمه المعصومه... خانم جان! بازم محمد اومد پیشت... اما اینبار مثل چند سال پیش نیستم... تجربه حرفه ای و کاریم یه طرف... اما بار گناهم زیاد شده و دلم مثل قبلا خیلی نرم نیست... همین که از بین اون همه کارشناس امنیتی، به من توفیق دادی که بیام اینجا و در همایش دو روزه شرکت کنم و دو سه تا سخنرانی کنم، خدا را شکر... دستت طلا... نوکرتم...
به راننده گفتم از طرف پل آهنچی برو...
ساکمو گذاشتم تو ماشین و پیاده شدم ... از پل آهنچی رفتم اون طرف و قدم قدم به طرف حرم نزدیک شدم... خلوت خلوت... سه چهار نفر شاید روی پل و اون طرف پل بودند... یه نسیم سحری هم میوزید... خیلی ملایم از روی صورتم گذشت و اشکمو رو صورتم جا به جا میکرد...
هنوز نیم ساعت تا نماز صبح وقت داشتم... ایستادم رو به روی تابلوی اذن دخول و جاتون خالی... عاشق این تیکه از زیارتش هستم: «... اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَخْتِمَ لِي بِالسَّعَادَةِ فَلا تَسْلُبْ مِنِّي مَا أَنَا فِيهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ...» خدایا عاقبتم ختم به خیر بشه... ختم به سعادت بشه... سعادتم فقط شهادتمه... خدایا همینی که هستم ازم نگیر... از دستم نگیر... همینایی که دارم برام عزیزن... همین آبرو و خورده هوش و خانم گل و بچه های تپل و همکارای بااخلاص و ... از همه مهمتر... محبت حضرت زهرا... با همینا زنده هستم...
به محض اینکه اذن دخولم تموم شد، صدای گوشیم شنیدم... الله سبحان الله... الله حمدا لله...
دیدم خانمم هست... برداشتم و گفتم: «ببین کی زنگ زده ... ببین کی پشت خطه... تو بیداری کلک؟!»
گفت: «نشستم حسابش کردم... با کلی محاسبات پیچیده فهمیدم که همین حالا یا رسیدی حرم یا داری اذن دخول میخونی!»
گفتم: «ماشالله به این همه هوش و ذکاوت! میخوای از دفعه دیگه من بشینم بچه ها را تر و خشک کنم... تو بیا ماموریت و همایش! موافقی؟»
با یه لبخند زیرکانه گفت: «نه آقا جونم! از پس مسئولیتای من بر نمیایی! بچه های خانم خونه را فقط خانم خونه میتونه جیگر و دل و قلوه تربیت کنه... نه هیچکس دیگه... نه حتی باباش... اما کارای تو... حالا کاری نداریما... اما خداییش حتی تو هم نباشی، هستند کسانی که بتونند... حالا ولش کن... وارد مسائل پیچیده نمیشم... از خودت بگو... خودت چطوری؟!»
گفتم: «بععله... خوشم میاد که حرف خودت میزنی و بعدش مثلا ترحمم میکنی و کشش نمیدی! ... هیچی... سلامتیت! نگفتی چرا نخوابیدی؟! گفتم شاید خواب باشی که برات اس ندادم!»
یه خمیازه کشید و گفت: «وقتی نیستی خوابم نمیبره... مخصوصا شب ها... آبادی خونه به سوپر منشه دیگه! حالا خوب یا بد... معتاد یا ورزشکار... با سواد یا بی سواد... امنیتی یا جاسوس...»
گفتم: «نه وجدانا زنگ زدی لیچار بارم کنی؟ ... یا زنگ زدی حرصم بدی؟ ... یا هر دو مورد؟ ... یا گزینه دو صحیح است؟!»
گفت: «نه دورت بگردم... من و لیچار؟ من و حرص؟ اینم حرص دادن شما؟ شما که اینقد آقایی! شما که اینقد ماهی! شما که اینقد مهربونی! .......»
گفتم: «قم، خاکش گیراست... اما اگر کارم طول کشید میتونی بیایی پیشم؟ قم اصلا مجردی صفا نداره!»
گفت: «شما جون بخواه! چشششم... تو فقط لب تر کن!»
خدافظی کردیم... با شنیدن صداش، هرچند نود درصدش تیکه و لیچار بود، اما خیلی با حال بیشتری رفتم برای زیارت...
خدا حفظ کنه همه انسان های لطیف محرم مهربون مو بلند و اهل لیچار و شیرین زبون...
ادامه دارد..
@Mohamadrezahadadpour
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ظهور حضرت مهدی (عج) در بیان عالم اهل سنت
#مهدویت
http://eitaa.com/joinchat/2777415681C92efedaa81
با شخصیت ها
بسم الله الرحمن الرحیم... #مهدویت 2 قرار شد مطالب #مهدویت با مطرح کردن پرسش های تحلیلی تقدیم تون ک
بسم الله الرحمن الرحیم
#مهدویت 3
🌹وجود امام معصوم(علیه السلام) بر روی زمین چه فایده هایی برای اهل زمین دارد؟!
1. امام واسطه "فیض"
🍃خداوند امام زمان(عج) را تعیین كرده است تا در میان مردم باشد و به #هدایت آنان بپردازد،
🔻ولى این مردم هستند كه مانع #ظهور آن حضرت میشوند؛ و هر گاه مردم براى #حكومت واحد جهانى، آمادگى كامل پیدا كنند، خداوند متعال ولی خودش رو آشکار خواهد کرد!
http://eitaa.com/joinchat/2777415681C92efedaa81
با شخصیت ها
بسم الله الرحمن الرحیم #مهدویت 3 🌹وجود امام معصوم(علیه السلام) بر روی زمین چه فایده هایی برای اهل
✅ با این حساب خداى مهربان، در عنایت و مهربانى كوتاهى نكرده، بلكه #تقصیر مردم است كه امام زمان(عج) #غایب شده و #ظهورش به تأخیر افتاده است؛
👌 اما باید دانست كه فواید وجود امام علیه السلام اختصاص به راهنمای های ظاهرى ایشان ندارد،
🍃 بلكه وجود مقدسش از نظر «تكوین و تشریع» فواید دیگرى نیز دارد كه مهمترین آن «واسطه فیض» بودن است،
✔️ چرا كه بر اساس دلیلهایى كه در روایات به آن اشاره شده، اگر #امام نباشد، رابطه عالم و آفریدگار جهان منقطع میگردد، زیرا تمام فیض هاى الهى به واسطه #امام بر سایر مردم نازل میشود؛
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2777415681C92efedaa81
🍃به طور کلّی به واسطه ی وجود مقدس امام معصوم (ع) است كه به عالم هستى #فیض داده میشود.
🍃و به واسطه او آسمان و زمین پا برجاست.
«إنَّ الأئمّةَ نُور اللهِ عَزَّوَجَلَّ(اصول کافی ج 1)؛ ائمه #نور خدا هستند.»
👌اگر ائمه نباشند دنیا #تاریك است،
منتها این را كسى میفهمد كه #ظلمت و #نور را میشناسد.
🌹خوشبحال کسی که این #حقائق رو میفهمه...
👇👇
🍃در روایتى از امام صادق(علیهالسلام) آمده است:
«وَ بِنا أثمرت الأشجار و أینعت الثمار و جرت الأنهار و بنا ینزل الغیث السماء؛
🍃👌به وسیله ما تمام #درختان به ثمر می نشینند و #میوهها میرسند و #رودخانه ها جارى میشوند....و به وسیله ما #باران از آسمان میبارد.»
#اصول_کافی