eitaa logo
با شخصیت ها
229 دنبال‌کننده
353 عکس
199 ویدیو
56 فایل
🍃کانالی برای با شخصیت ها👌
مشاهده در ایتا
دانلود
با شخصیت ها
ادامه دارد .... بعد از نماز انشالله🌹
مطلب آخر رو الان تقدیم می کنم🌹🌹🌹
روش ائمه علیهم السلام در شناساندن خدا به کسانی که قرآن و امام و روایت و حدیث رو قبول ندارن . . . البته یکی از مثال ها 👇👇👇👇👇👇👇
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 📚📚📚یکی از منکران خداوند به نام دیصانی نزد امام صادق علیه السلام آمد و از ایشان خواست تا او را به وجود معبودش راهنمایی کند. 👈 آن حضرت به او گفتند : بنشین. 🐤🐦🐧🐔در آنجا یکی از کودکان امام علیه السلام تخم پرنده ای در دست داشت و با آن بازی می کرد ، حضرت تخم پرنده را گرفتند و فرمودند: ⚠️⚠️⚠️ای دیصانی! این تخم سنگری است پوشیده که پوست کلفتی دارد و زیر پوست كلفت پوست نازکی است و زیر پوست نازك طلایی است روان و نقره ای است آب شده که نه طلای روان به نقره آب شده آمیزد و نه نقره آب شده با طلای روان درهم شود و به همین حال باقی است، نه مصلحی از آن خارج شده تا بگوید من آن را اصلاح کردم و نه مفسدی درونش رفته تا بگوید من آن را فاسد کردم و معلوم نیست برای تولید نر افریده شده یا ماده، ناگاه می شکافد و مانند طاووس رنگارنگ بیرونمیدهد.‼️ 🐣🐣🐣 🤔آیا تو برای این، مدبری در می یابی؟ 😞دیصانی مدتی سر بزیر افکند و سپس گفت: گواهی دهم که معبودی جز خدای یگانه بی شریك نیست و اینکه محمد بنده و فرستاده اوست و تو امام و حجت خدایی بر مردم و من از حالت پیشین توبه گزارم.🙏🙏🙏 احتجاج ج۲ ص ۳۳۳ 🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
با شخصیت ها
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 📚📚📚یکی از منکران خداوند به نام دیصانی نزد امام صادق علیه السلام آمد و از ایشان خواس
یه توضیح کوچولو برای فهم بهتر متن اون قسمت که میفرماید نه مصلحی رفته تا بگوید من اصلاح کردم و نه فاسدی رفته تا بگوید من خراب کردم 👇👇👇👇 منظور اینه که بعضی از تخم ها جوجه میشه 🌸به صلاح رسیده🌸 یا جوجه نمیشه و خراب میشه🌸فاسد شده🌸 اما کسی نمیتونه بگه من خرابش کردم یا من باعث شدم جوجه سالم بدنیا بیاد👌
🌹بر محمد و آل محمد صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شخصیت ها
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 📚📚📚یکی از منکران خداوند به نام دیصانی نزد امام صادق علیه السلام آمد و از ایشان خواس
خوب حالا باید یه مطلب رو با استفاده از این روش امام علیه السلام توضیح بدم خدمتتون 💯 و اون اینکه : 1⃣در استدلال کردن نیاز نیست حتما دلایل پیچیده و وحشتناک و با کلمات عجیب و غریب بیاریم 2⃣خدا واضح تر از اونه که اینقدر بخواد پیچیده بیان بشه 3⃣ دلیل باید بر قلب انسان ها بشینه طوری که عقلا هم نتونه ردّش کنه و در عین حال ساده و همه فهم باشه 4⃣ روش ما در کانال در تمام بخش ها بر همین هست و اگر متنی احساس کردیم مشکل هست یا پیچیده شده توضیحش میدیم تا بشه راحت بیان کرد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
به این روش ها هم میشه بیان کرد😉
🌸🌸🌸راهکار🌸🌸🌸 👌👌👌راه افزایش توانایی در ساده و محکم بیان کردن استدلال مطالعه زیاد قرآن و روایات هست👌👌👌
45 دکتر آروم بهم گفت یه کاری کنین این خانم نخوابه... چون فکر کنم به سرش ضربه خورده... منم بخاطر اینکه خوابش نبره، فکرش مشغول کردم... مثلا ازش پرسیدم: «فکرش میکردین اینجوری بشه؟!» پریا گفت: «گاهی گمان نمیکنی و میشود... گاهی نمیشود که نمیشود... اصلا فکرش نمیکردم... ینی هیچکدوممون فکرش نمیکردیم با چند شب مناظره میتونیم اینقدر اثر گذار باشیم... اونم با کیا؟! با کسانی که حرفای کفرآمیز میزنند و همکلاسیای دوره دانشگاهمون را مسموم به فکرهای ملحدانه میکنند... شنیده بودم که اگر به ثواب و اثر کارای خیر فکر نکنی و فقط سرت بندازی پایین و مثل بچه آدم عمل کنی، جوری اون کار گل میکنه که باورت نمیشه و مبهوت میشی... اما دیگه اینجوری فکرش نمیکردم!!» گفتم: «چه چیز آتئیست ها و ملحدها براتون جالبتره؟ مخصوصا وقتی باهاشون بحث و جدل میکردین!» گفت: «چیز جذاب و دهن پر کنی نداشتن و ندارن... بعضیاشون خیلی مسلط هستن... بعضیاشون هم هنوز تکلیفشون با خودشون معلوم نیست ... مثل همین عطای بیچاره...» پرسیدم : «عطا؟ چطور؟!» گفت: «نمیدونم... دقیق نمیدونم... حرفاش عمق داشت اما قابل پیش بینی نبود... ازش بوی پیروز و یکه تاز میدون نمیومد... اعتماد به نفس همین نسیم خجالتی خودمون در بحث، از عطا بیشتر بود... معلوم بود که عطا دو سه شب آخری بهم ریخته... اما دلیلش نمیفهمیدیم... نظام فلسفیش که مشخص بود... بوی نیچه و هگل خدا نشناس میداد... اما انگار یکی مجبورش کرده بود... انگار برای پول و شهرت داشت با ما بحث میکرد...» گفتم: «متوجه نمیشم!» گفت: «چون مدام دلایلش را جوری تکرار میکرد که انگار داره به بعضیا نشون میده که خوب درس خونده! مثل بچه ای که تا دیده در خونه باز هست، دویده وسط کوچه و داره میدوه که بره سر کوچه... اما میدونه که مامانش داره از لای در نگاش میکنه و هواش داره ... اونم هی میدوه و پشت سرش نگاه میکنه... چون هم نگرانه و هم باید به مامانش ثابت کنه که میتونم خودم برم تا سر کوچه و برگردم! وگرنه دلیلی نداره وقتی عطا داره با نسیم بحث میکنه، مدام دم از اساتیدش و دروس دانشگاهشون و تفاوت سبکش با ما و اینا حرف بزنه!» خیلی تعبیر دقیق و جالبی گفت! ولی بهش نگفتم که خود عطا هم به من گفته بود که اون شبها اساتیدش هواش داشتن و بهش فکر میرسوندند! یاد ملکوت 22 افتادم... یه کم از پریا فاصله گرفتم... بیسیم زدم و گفتم: «حاج آقا جسارتا اعلام وضعیت! حالتون خوبه؟!» فورا جوابم و داد و با یه نفس عمیق گفت: «نه حاجی! خوب نیستم!» گفتم: «بلا به دور! چرا؟! چیزی شده؟!» گفت: «الان وارد خونه شدم... دو نفر بودند که پنچر شدند! الان هم دست و پاشون شکسته و افتادن وسط حیاط... اما عطا...» با هیجان گفتم: «حاجی! عطا چی؟!» گفت: «اومدم زیر زمین... خیلی بوی بد میومد... زیر زمین نمور و زشت... عطا اونجا بود... خونی و کثیف و ... خلاصه اصلا یه وضعی داشت... تا رسیدم بالای سرش... انگار کار خدا بود... حرف که نمیزد... کلی بنده خدا زور زد تا اینکه تونست چند تا کلمه به زور حرف بزنه... تا بهش گفتم من کی هستم و اومدم دنبالش شروع کرد و تند تند و با کلمات بریده بریده برام حرف زد!» ملکوت 22 حرفای عطا را اون لحظه ضبط کرده بود و بعدش من کامل شنیدم... اجازه بدید مهم ترین جملاتش را براتون بگم.... عطا گفته بود: «من اون مامورتون را نزدم... من آدرس اون دخترا را از یکیشون کش رفتم و میخواستم ببینمشون... و حتی اگر شده بهشون بگم چه خطری در کمینشون هست... خطری که به خاطر هک کردن سیستم من متوجه اونا شده... نه بحث و مشجاره در طول اون 14 شب... من میدونستم که اساتیدمون (عطا نمیدونست که اساتیدش از ماموران و دانش آموخته های سازمان میت هستند!) فهمیدند که اطلاعات سیستم من هک شده... چون برای اونا خیلی مهم بود... اینقدر مهم که وقتی فهمیدن، کلی مواخذم کردن... جوری که سر و کارم به بیمارستان افتاد... یه جوری از دستشون در رفتم... با خودم گفتم وقتی با من اینجوری برخورد میکنند دیگه قراره با دخترا چیکار کنن؟! حدس زدم که که جون دخترا در خطر باشه... میدونستم که ازشون نمیگذرن... اما نمیدونستم منتظر میمونن تا من بیام ایران و دستگیر بشم و در بیمارستان قم بیان سراغم و فراریم بدن ... نمیدونم چطوری رد منو زدند و فهمیدن که بیمارستانم اما اونا فقط دنبال یه چیزی بودند... اونا فقط میخواستن آدرس اون دخترا را از طریق من بفهمند... و اتفاقا فهمیدند ... چون من بی خبر بودم و ناخواسته بردمشون منطقه ای که آدرسش داشتم و میدونستم باید برم اونجا...
اون روز که همکار شما را زدند اونجا بودم... همکار شما تا منو دید به جای اینکه منو بگیره و بزنه، زود اومد و خودشو انداخت روی من... نه اینکه منو بگیره... بلکه یه جوری ایستاد جلوی من و پشتش به من بود و دستاش هم باز کرد که کسی منو نبینه... اون لحظه نفهمیدم چرا منو پشت سرش خودش قایم کرده و گیج بودم... اما تا به خودم اومدم دیدم سوراخ سوراخش کردند... من وقتی داشتن توی اون کوچه راه میرفتم، حواسم به پشت سرم نبود که داره یه موتور میاد به طرفم تا کارمو بسازه... ولی همکار شما فهمیده بود و اومد جون منو نجات بده که خودش کشته شد! بعدش فورا موتوری ها فرار کردند... من هم تا دیدم شلوغ شده میخواستم فرار کنم که وقتی یه کم از کوچه اونا دور شده بودم، منو پیدا کردن و انداختنم توی ماشین و یه کیسه هم کشیدن روی سرم... من نگران اون دخترا هستم... لطفا اونا را پیدا کنین... اینا آدمای بی رحمی هستن... وقتی منو اینجوری زدند، خدا به داد اون دخترا برسه! و ...» به ملکوت 22 گفتم: «حاجی الان حال عطا چطوره؟! منتقل به بیمارستان....؟!» ملکوت با آه و افسوس گفت: «متاسفانه تموم کرد! عطا جون داد... توی همین زیر زمین... تنها و غرق در خون و تعفن و کثافت خودش...» ادامه دارد... دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب را سکوت اعتبار میبخشد، انسان رامتانت و صبر پروردگارا یاریمان کن معتبر،‌ مهربان و دستگیر باشیم شبتون بخیر...🌙
هی نگاهت بکنم، گم بشوم در چشمت گم شدن در شبِ چشمان تو پیدا شدن است... -شهدایی⛅️
نویسنده «حیفا»: باید میزان ضریب‌هوشی امنیتی مردم را افزایش داد/ زنان نقش اول تمام رمان‌هایم هستند محمد رضا حدادپور جهرمی: 💠متن مصاحبه با خبرگزاری تسنیم http://tn.ai/1879366
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 👈شروع حرکت چه زمانی واقع میشود؟ ☘از وقتی که فهمیدیم از همه ی چیزهایی که با آنها اُنس داریم ، بزرگتریم . 🌺بزرگتریم چون آنها به ما ختم شده اند و ما میوه ی این درخت هستیم و نباید دوباره پست شویم و به خاک و ریشه و سنگ برگردیم ...
👌تا این بینش حاصل نشه ، دانش سودی به حالش نداره ... 🌹عظمت انسان در بینش اوست ، نه دانش او🌹
‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ ⚠️وقتی این بینش نباشد که ارزش و قدر تو خیلی بالاست و باید برای کسب جایگاه اصلی خودت سیر و سلوک داشته باشی و تلاش کنی و حرکت کنی .... ❌آنوقت مجموعه ی آگاهی و دانش انسان وسیله و دستاویزی برای قدرت ها و طاغوت ها می شود ... ⛔️چون انسانی که بینش ندارد ، دانش او نقطه ی ضعفش می شود ... 👺از او مُهره ای میسازند تا در نقشه های جهنمیِ خودشان بهره برداری کنند ...
🔶🔶🔶وقتی مسیر درست حرکت را نشناختیم و در آن قدم نگذاشتیم در حقیقت با هر قدمی داریم از مقصد دور می شویم ...
🔴🔴🔴و مشکل اینجاست که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در حرکت هستیم و امکان توقف نداریم .... 🔵🔵🔵فقط باید جهت درست حرکت را پیدا کنیم ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 3⃣نیاز انسان 🔷🔷🔷وقتی انسان امتداد عظیم خود را حس کرد ، حرکت عظیمش را شروع می کند و در رابطه با این حرکت مستمر و با توجه به رابطه های پیچیده او با هستی و جامعه و نیروهای دروني خود، نیازهایی می بیند 🔷🔷🔷 🤔🤔🤔از طرفی این "نیازها" و «خواسته ها» در دسترس نیستند و برای رسیدن به آنها باید بکوشد 👌👌👌 🌳 در نتیجه ضرورت حرکت از این ناشی می شود که نیازهای آدمی، آماده و در دسترس نیستند 🌕 کسی که با این همه در رابطه است و برای این رابطه ها نیازهایی را احساس کرده، دیگر نمی تواند بی تفاوت و منتظر باشد بلکه باید خود شروع کند و در این شروع، محتاج شناخت این نیازها و تنظیم و تأمین آنهاست 🌕 🌹🌹🌹پس نیاز، قدر و ساختِ ماضرورت حرکت را به وجود می آورند و ضرورت این حرکت حتی از تنفس ما بیشتر است؛ چون ما با مرگمان ادامه داریم و در مرگمان تولد را یافته ایم که به تعبير «سحره» مرگ یک جهش و انقلاب است: «إنا إلى ربنا منقلبون»؛ مرگ یک انتقال و امتداد است.🌹🌹🌹 👈👈👈اگر از خودمان سؤال نکنیم که وقت خود را با چه چیز پر کرده ایم؟ از ما سؤال خواهد شد: «لتسئلنّ يومئذ عن النعیم» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸