شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت «می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب.» بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.
#سیره_شهدا
#نماز_شب
🕊شهید زین الدین🥀
@bashohada_313
🔺️اذان و نماز شب...
احمد یک عمر با دعا و نماز زندگی کرده بود؛ آن هم در دوره فساد پهلوی.
اذان که می گفت تمام بدنش می لرزید و کسانی که صدایش را می شنیدند، گریه می کردند.
شهید قاسم سلیمانی عاشق اذانش بود. نمازها را هم پشت او به جماعت می خواندیم.
🔶️در هر فرصتی از جمع فاصله می گرفت و مشغول نماز می شد.
هر چه اصرار می کردم که این چه نمازی است که می خوانی؟ پاسخی نمی داد.
🔷️ آخرش اصرارم به زبانش آورد. داشت قضاهای نماز شبش را می خواند.
شهید احمد عبد اللهی
#نماز_شب
@bashohada_313