eitaa logo
باسیّدالشهداءوشهداتـٰاظُهـور🌹
2.5هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
17 فایل
✨﷽✨ فعالیت مجموعه تقدیم به صاحب الزمان(عجّ) و روح تابناک حضرت زهرا(س) و تمام شهیــدان تا ازاین طریق مارا موردعنایت خویش قراردهند و دست مان در دنیا و آخرت بگیرند. {کاربرای رضای خـدا} قرآن صوتی نذرظهـور http://www.parsquran.com/book/ @askarii_313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بِسمهِ تعالیٰ ‍ 🌹 حتماً بخونید ⬇️ لاک جیغ قرمز.. مانتوی جلوباز آلبالویی.. کفشای خوشرنگ ده سانتی.. موهای شینیون شده.. به قول مادرجون هفت قلم آرایش! تولد شیدا بود؛ حسابی شیک و پیک کرده بودم! کفشا اذیتم میکرد؛ پام چندباری پیچ خورد..اما مهم نبود! توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم! 🔹خستگی از سروکولم بالامیرفت کلید در رو چرخوندم؛ وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم.. قطره های خون روش خودنمایی میکرد.. بی توجه به اون، رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم، خستگیم در بره.. شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛ یهو با صدای سرفه یه مرد و یالا گفتنش شالی رو که معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم.. سربه زیر گفت سلام! من اما زل زدم بهش و گفتم سلام! مثل پسرای کوچه بازار چشماش چارتا نشد و از حدقه نزد بیرون.. حتی یه لحظه نگاهمم نکرد! نیشش تا بناگوش باز نشد..! انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده.. فقط عرق شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست.. من برعکس اون؛ در ریلکس ترین حالت ممکن بودم! 🔹با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه.. مادرجون گفت دوست وحیده؛ تازه از مأموریت اومده... خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر.. [چرا خجالت کشید؟! چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد!] صدای مادر جون منو به خودم آورد لیلی جان بیا برای خداحافظی.. رفتم برای بدرقه.. آستین سمت چپش کاملا خونی بود! خونی که خشک شده... پرسیدم دستتون زخمیه؟ گفت نه..! خون زخمای دوستمه... تو بغل خودم شهید شد؛ امروز آوردیمش.. منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم.. [مادر جون] خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت.. [آقا محسن] وظیفه ست مادر... هر قطره ی خون من فدای تار موی ناموسم.. تا اینو گفت سنگینی نگاه مادرجونو رو خودم حس کردم کمی موهامو زدم زیر شال... 🔵آقا محسن برای حفظ حریم من و امثال من می جنگید... اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم! آزادی پوچ! 🔹یاعلی گفت و رفت! من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم! پوتین وخاک وخون.. ناموس و تار مو... مانتوی جلو باز و حیا... کفش جیغ و لاک جیغ..! حجاب و حجاب و حجاب! یه شهید و یه پلاک! خدایا ماهارو شرمنده خون پاک شهدا نکن اَللّهُم صلّ علیٰ محمّد وَآل محمّد و عجّل فرجهُم بحقّ عمه جان صاحب الزّمان🌹 🤲