السَّلام علیکَ یا مَن بِزیارتهِ
ثواب زیارة سیدالشُّهدا یُرتجی ..
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#یاسیدالکریم
@bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#قسمت_بیست_و_نهم
راوی: جمعی از شاگردان شهید
«من یقین دارم اینکه خدا به احمداقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل و صبوری که در راه تربیت بچه های مسجد از خود نشان داد»
این جمله را یکی از بزرگان محل می گفت...
مدارا با بچه ها در سنین نوجوانی، همراهی با آن ها و عدم تنبیه، از اصول اولیه تربیت است.
احمداقا از شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد.
اما دربارهی بچه های مسجد باید گفت که نوجوانهای مسجد امین الدوله با دیگر محله ها و مساجد فرق داشتند. آنها بسیار اهل شیطنت و...بودند
شاید بتوان گفت: هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمداقا اهل سکوت و معنویت نبودند. نوع شیطنت آنها هم عجیب بود.
در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ساده ای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود، برای همین بارها دیده بودم که احمدآقا در نظافت مسجد کمکش می کرد اما بچه ها تا می توانستند او را اذیت می کردند!
یک بار بچه ها رفته بودند به سراغ انباری مسجد.
دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. یکی از همان بچه های مسجد گفت: من می خوابم توی تابوت و یک پارچه می اندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انباری مسجد « جن و روح» داره!👻
بچه ها رفتند سراغ خادم مسجد و او را به انباری آوردند. حسابی هم او را ترساندند که مواظب باش اینجا....
وقتی میرزا ابوالقاسم با بچه ها به جلوی انباری رسید، آن پسر که داخل تابوت بود شروع کرد به تکان دادن پارچه! اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود.
خلاصه بچه ها حسابی مسجد را ریختند بهم!
🔸ادامـــــه دارد...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_احمدعلی_نیّری
@bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿دنیا همه را میشکند
عده ای از آنجا که میشکنند
قوی میشوند...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_بروجردی
@bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#قسمت_سی_ام
ادامه قسمت قبل#بچههای_مسجد
یا اینکه یکی دیگر از بچهها سوسک را توی دست می گرفت و با دیگران دست می داد و سوسک را در دست طرف رها می کرد و...
چقدر مردم به خاطر کارهای بچه ها به احمدآقا گله می کردند اما او با صبر و تحمل با بچه ها صحبت می کرد.
درست در همان زمان که احمدآقا از مسائل معنوی می گفت: برخی از بچهها به فکر شیطنتهای دوران بچگی خودشان بودند. می رفتند مُهرهای مسجد را میگذاشتند روی بخاری!
مهرها حسابی داغ می شد، بعد نگاه می کردند که مثلا فلانی در حال نماز است. به محض اینکه می خواست به سجده برود می رفتند مُهرش را عوض می کردند و....
یا اینکه به یاد دارم برخی بچه ها با خودشان ترقه می آوردند، وقتی حواس خادم پرت بود می انداختند توی بخاری و سریع می رفتند بیرون!
✨احمدآقا در چنین محیطی مشغول تربیت بود.
بچهها و سختی کار را تحمل می کرد و الحمدلله نتیجه گرفت. به جرئت می گویم آن تعداد شاگرد ایشان همگی به درجات بالای علم و معرفت رسیدند.
🔸 ادامه دارد...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_احمدعلی_نیّری
@bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿برام مهم امام زمان(عج) بود!
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_مجید_سلمانیان
@bashohadaaa1
حواسشان به ما هست!
شاهدند و میبینند
شهدا را میگویم ...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهدا_زنده_اند
@bashohadaaa1
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#قسمت_سی_و_یکم
ادامه قسمت قبل#بچههای_مسجد
یکی از بچه ها که قد بلندی داشت رفت یک عبا و عمامه برداشت! بعد خیلی جدی پوشید و بعد از نماز وقتی همه رفته بودند وارد مسجد شد.
فقط ما نوجوان ها توی مسجد بودیم، احمداقا هم نبود میرزا ابوالقاسم که ذاتاً قلب بسیار مهربان و پاکی داشت رفت به استقبال ایشان و گفت: حاج آقا از قم آمدید؟ او هم گفت: بله!
بندهی خدا چشمانش درست نمی دید. بعد گفت: بیایید یه خورده این بچه ها رو نصیحت کنید.
بعد رو به ما کرد و گفت: بیایید جلو از حاج اقا استفاده کنید. حاج آقا هم خیلی جدی آمد در بین بچه ها و روی صندلی نشست!
بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبت کرد!
میرزا ابوالقاسم هم جلویش نشست و به حرف هایش گوش می داد.
همهی ما چند نفر مرده بودیم از خنده😆
اما به سختی جلوی خودمان را گرفته بودیم
او خیلی جدی ما را نصیحت کرد، حرف های احمدآقا را برای ما تکرار می کرد، تا اینکه در آخر بحث رفت سراغ موضوع تیله بازی و...
میرزا یک دفعه از جا بلند شد. باچشمان ضعیفش به چهرهی آن شخص خیره شد. بعد گفت: تو .....نیستی؟!!!
خدا می داند بعد از هرشیطنت بچه ها، چقدر موج حملات کلامی اهل مسجد به سمت احمداقا زیاد می شد.
او با همه سختی ها و محکوم شدن ها با لبخندی بر لب همه این تلخ کامی ها را به جان می خرید.
می دانست که پیامبر گرامی اسلام به
✨امیرالمومنین(ع) فرمودند:
یا علی، اگر یک نفر به واسطهی تو هدایت شود،
برتر است از آنچه آفتاب برآن می تابد
ثمرهی زحمات او حالا مشخص می شود.
از میان همان جمع اندک شاگردان ایشان چندین پزشک، مهندس، مدیر و انسان وارسته تربیت شد که همگی آن ها رشد معنوی خود را مدیون تلاشهای احمداقا می دانند.
آنها هنوز هم در مسیری که احمداقا برایشان هموار کرد قدم برمی دارند.
به قول یکی از شاگردان ایشان: زحمتی که احمداقا برای ما کشید اگر برای درخت چنار کشیده بود، میوه می داد.!
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_احمدعلی_نیّری
@bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿خودتان را پیدا کنید
آنگاه از خود فرار کنید و
به دریا برسید..
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_علی_حیدری
@bashohadaaa1
شهیدان هوایی دگر داشتند
ز غیرت دلی شعله ور داشتند
شهیدان که دل را به دریا زدند
عجب پشت پایی به دنیا زدند..
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#باشهدا
@bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿تو به ما
درسِ ولایت مداری دادی..
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_آرمان_علیوردی
@bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 زندگینامه بزرگوارانه
شهیده ناهید فاتحی کرجو..💔
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهیده_فاتحی_کرجو
@bashohadaaa1
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#قسمت_سی_و_دوم
#آیینه_ورزان
راوی: حجت الاسلام اسلامی فر
چند سالی است که برای تبلیغ از طرف حوزه علمیهی قم به منطقه دماوند می روم. ماه رمضان و محرم را در خدمت اهالی با صفای روستای آیینه ورزان هستم.
به دلیل ارادتی که به شهدا دارم همیشه روی منبر از آن ها یاد می کنم.اولین روزهایی که به این روستا آمدم متوجه شدم مردم مؤمن اینجا پانزده شهید تقدیم اسلام و انقلاب کردند.
من همیشه از شهدا برای مردم حرف میزنم و نام شهدای روستا را روی منبر می برم.
اما برای من عجیب بود.وقتی به نام شهید احمدعلی نیری می رسیدم مردم بسیار منقلب می شدند.!
چرا مردم با یاد این شهید این گونه اند؟ مگر او که بوده؟!
از چند نفر قدیمی های روستا سؤال کردم.گفتند: او در اینجا به دنیا آمد اما ساکن تهران بود.
فقط تابستان ها به اینجا می آمد و حتی این سال های آخر هم کمتر احمدعلی را می دیدیم.
اما نمی دانید که این جوان چه انسان بزرگی بود.هرچه خوبی سراغ داشتیم در وجود او جمع بود.
یکی از قدیمی های روستا که از مالکان بزرگ منطقه و از بزرگان دماوند به حساب می آمد را دیدم.
به ظاهر اهل مسجد و....نبود.جلو رفتم و سلام کردم.
گفتم: ببخشید شما از شهید احمد نیّری خاطره ای داری؟
نگاهی به من کرد و با تعجب گفت: احمدعلی رو می گی؟!
با خوشحالی حرفش را تأیید کردم. نگاهی به چهرهام انداخت. اشک در چشمانش حلقه زد.
چند بار نام او را تکرار کرد و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن!
ناراحت شدم. کمی که حالش سرجا آمد دوباره سوالم را مطرح کردم. با بغضی که در گلو داشت گفت: «احمد را نه من شناختم ، نه اهالی اینجا، نه هیچ کسی دیگر.
احمد را فقط خدا شناخت. او یک فرشته بود در لباس انسان. احمد مدتی به اینجا آمد تا بچه های ما و اهالی این منطقه خدا را بشناسند و از وجود او استفاده کنند.»
🔸ادامه_دارد...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_احمدعلی_نیّری
@bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿خواست معلم شود تا فرزندانی انقلابی
تربیت کند ولی شهید شد تا الگویی برای
دخترانِ اسلام باشد...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهیده_فائزه_رحیمی
@bashohadaaa1
گاهی برای پرواز و
اوج گرفتن ؛
باید برای انجام کارِ خیر
یا گرفتنِ دستی،
خیلی پایین بیاییم ..
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#باشهدا
@bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمین نمی ماند!
آنکه پرواز آموخته..
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#باشهدا
@bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#قسمت_سی_و_سوم ادامه قسمت قبل
#آیینه_ورزان
دوباره اشک از چشمانش جاری شد.بعد ادامه داد: وقتی احمدعلی به اینجا می آمد همهی بچه ها را جمع می کرد.آن ها را می برد مسجد و برایشان صحبت می کرد.
قرآن به بچه ها یاد می داد.احکام می گفت.با بچه ها بازی می کرد و...
بیشتر این بچه ها از لحاظ سنی از احمدعلی بزرگ تر بودند.اما همه او را قبول داشتند.
همه اهالی او را دوست داشتند.احمد استاد جذب جوان ها به مسجد و خدا و دین بود.
بچه ها دور او در مسجد جامع آیینه ورزان جمع می شدند و یک لحظه از او جدا نمی شدند.
خیلی از اهالی اینجا را احمدعلی هدایت کرد.
چند تا از آنها راه خدا و دین را رفتند و بعد از احمد شهید شدند.
یادش بخیر احمد چه آدمی بود.ما بزرگتر ها هم تحت تاثیر او بودیم..
خدا می داند وقتی توی کوچه و باغ ها راه می رفت انگار همه در و دیوار به او سلام می کردند!
پیرمرد این ها را گفت و دوباره اشک از چشمانش جاری شد.
همسر همین آقا وقتی اشک ریختن شوهرش را دید با تعجب پرسید: حاج اقا چی شده؟! من پنجاه سال با حاجی زندگی می کنم، تا به حال ندیدم حاجی گریه کنه!
شما چه گفتید که اشک حاجی رو در آوردید؟!
حتی بعضی از بچه ها احمداقا را می شناختند .می گفتند: از پدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و...
🔸ادامـــــه دارد..
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_احمدعلی_نیّری
@bashohadaaa1
🌿استاد شهید مرتضی مطهری
را دریابید..
شهید «مرتضی پالیزوانی» در وصیتنامه خود آورده است:
«ای مردم از امام خمینی و استاد شهید مرتضی مطهری غافل نشوید و راه فلسفی استاد را بروید که اسلام از همه چیز مهمتر است.»
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_مرتضی_مطهری
#شهید_مرتضی_پالیزوانی
@bashohadaaa1
34.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_دانلود
شهید مرتضی پالیزوانی رحمةاللهعلیه، از شهدای دوره دفاع مقدس و از نخبگان رشته فلسفه بود. این شهید بزرگوار علاقه بارزی به روش زندگی و روشنگری شهید مرتضی مطهری رحمةاللهعلیه داشت و تمام توان خود را برای ادامه راه استاد خود قرار داد. این علاقه به حدی بود که علاوه بر منش و روش زندگی، روز و ساعت شهادت هر دو بزرگوار هم به هم شبیه شد.
🌿گفتگو با همسر شهید پالیزوانی به مناسبت روز شهادت شهید مطهری و شهید پالیزوانی رحمةاللهعلیهما..
#باشهدا
@bonyad_shahidpalizvani
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#قسمت_سی_و_چهارم
راوی: دکترمحسن نوری
به جرئت می توانم بگویم که احمدآقا خودیت نداشت.نفسانیتی نداشت که بخواهد بین او و معبودش حجاب شود.برای همین به نظر می آمد که به برخی از اسرار غیب دست پیدا کرده.
گاهی اوقات مسائلی برای ما مطرح می کرد که در رابطه با هدایت ما مفید بود.پیش بینی ها و خبر از آینده می داد که برای ما بسیار با ارزش بود.
من از دوستان احمدآقا بودم.خاطرم هست یک روز در این سالهای آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود! من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت..
احمدآقا مخفیانه به من گفت: شما دوتا حاجت داری که این دو حاجت را از خدا طلب کردی.
اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه ، موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبهی خوبی از اعمال و نفس خودت داشته باشی یا نه.
من خیلی تعجب کردم.ایشان به من توصیه کرد: اگر می خواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل عاشورا و یک روز بعد عاشورا مراقبهی خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند.
بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجتها را خدا برای این عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه.
خداروشکر، من آن سال حال خوبی داشتم.خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند.
محرم آغاز شد..
در روزهای دههی اول مراقبهی خودم را بیشتر کردم.در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند.
بعد از دو، سه روز احمداقا من را در مسجد امین الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت دستم را فشار داد و به من گفت: بارک الله وظیفه ات را خوب انجام دادی.خداوند یکی از آن حاجت هایت را به تو می دهد.
✨بعد به من گفت: می خواهی بگویم چه حاجتی داری؟!
من روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقه ای که به ایشان داشتم گفتم: نه نیازی نیست.
چند روز بعد حاجت اول من روا شد..
🔸ادامه دارد...
❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀
#شهید_احمدعلی_نیّری
@bashohadaaa1