🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
🌷وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 #قسمت_سوم 🌿خطاب به برادران و خواهران مجاهدم... 🔹️خواهران و براد
🌷وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی🌷
#قسمت_چهارم
🌿 خطاب به برادران و خواهران ایرانی...
برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند كه جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، كما اینكه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران كردید؛ از اصول مراقبت كنید. اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این حكیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه ای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید.
🌿 برادران و خواهران، پدران و مادران، عزیزان من!
🔹️جمهوری اسلامی، امروز سربلندترین دوره خود را طی میكند. بدانید مهم نیست كه دشمن چه نگاهی به شما دارد. دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان] چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل كردند، چه اتهاماتی به او زدند، چگونه با فرزندان مطهر او عمل كردند؟ مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار تفرقه نكند.
🔹️بدانید كه می دانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود كه اوّل اسلام را به پشتوانه ایران آورد و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد. اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاكم نبود، صدام چون گرگ درنده ای این كشور را میدرید؛ آمریكا چون سگ هاری همین عمل را میكرد، اما هنر امام این بود كه اسلام را به پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد. انقلاب هایی در انقلاب ایجاد كرد. به این دلیل در هر دوره هزاران فداكار جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاك ایران و اسلام نموده اند و بزرگترین قدرت های مادی را ذلیل خود نموده اند. عزیزانم، در اصول اختلاف نكنید.
🔹️شهدا، محور عزّت و كرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلكه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافته اند. آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همان گونه كه هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا كنید. به فرزندان شهدا كه یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام كنید، همان گونه كه از فرزندان خود با اغماض میگذرید، آنها را در نبود پدران، مادران،همسران و فرزندان خود توجه خاص كنید.
🔹️نیروهای مسلّح خود را كه امروز ولیّ فقیه فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهب تان، اسلام و كشور احترام كنید و نیروهای مسلح می بایست همانند دفاع از خانه ی خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام كنند و نسبت به ملت همانگونه كه امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیروهای مسلح می بایست منشأ عزت ملت باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت كشورش باشد.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#ماملت_شهادتیم
#ماملت_امام_حسینیم
#لبیک_یاخامنه_ای
#باشهدا_تاظهور
#یازیـــنــب
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
🌷 #هر_روز_با_شهدا #قسمت_سوم #تخصصیترین_جراحی_سرپایی_در_اسارت!!! 🌷....سوزش پا و بوی سوختگی گوشت
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#قسمت_چهارم
#تخصصیترین_جراحی_سرپایی_در_اسارت!!!
🌷....و نمیدانستند در آن سولهی دور افتاده، چه تعداد اسیر در اختیار عراقیهاست. اگر همه را هم میکشتند، کسی نمیفهمید. معلولهای عقدهای عراقی هم، بدشان نمیآمد به تلاقی آنچه از دست داده بودند، کمی سر به سرمان بگذارند. درد کمی آرام شده بود و امدادگر، داخل زخم را نگاه میکرد. سرش را که بالا میآورد، توجهی به من نمیکرد و خونسرد، جواب رضا را میداد. انگار اتفاقی نیفتاده و کسی فریاد نمیکشد. - یادت میآد روز اول، وقتی گفتن پوتینها رو در بیاریم، چه اتفاقی افتاد؟ - به خاطر همون قضیه، امروز همه پا برهنهایم. به خدا خیلی بیمعرفتن. من چیزی یادم نیامد. آنها خندیدند و من زیر فشار درد، تلاش میکردم خود را از دست آنها خلاص کنم.
🌷امدادگر مثل کسی که داخل خمره دنبال چیزی میگردد، با این طرف و آن طرف کردن انگشتش میان حفرهی زخم، سعی داشت ترکش را بیرون بکشد. وقتی آن را لمس میکرد یا انگشتش به آن میخورد، از شدت درد، پیچ و تاب میخوردم. آنقدر فریاد کشیدم تا از حال رفتم. وقتی به حال آمدم، متوجه شدم میان دایرهی اسرا، روی زمین دراز کشیدهام. رضا رهایم کرده و عرق روی پیشانیام را پاک میکرد. امدادگر هم ترکش را کف دستم گذاشت و گفت: «تحویل بگیر. نخش کن بنداز گردنت.» نفس راحتی کشیدم و سرم را بلند کردم تا زخم را ببینم. رضا هنوز تند تند، به سیگار پک میزد و خاکسترش را با احتیاط کف دست یکی از اسرا میریخت.
🌷چند بار سرفه کرد و دود را به طرف صورتم هل داد. معترض گفتم: «تو فیلمها، دم آخر یه سیگار روشن میدن به مجروح و یکی هم دلداریش میده. اینجا از این خبرا نیست؟ حداقل بپرسید وصیتی دارم، ندارم. چیزی میخوام، نمیخوام. بیانصاف نباشید.» جواب هر دو، لبخندی بود که به لب آوردند. رضا درحالیکه نشان میداد حال خوشی ندارد، سیگار بعدی را روشن کرد و امدادگر مشغول آماده کردن ضماد زخم شد. وقتی اولین قسمت خاکستر سیگار را روی زخم پایم ریخت، لحظهای سوزش تندی وجودم را پر کرد. آنها که بالای سرم ایستاده بودند، خندیدند. یکی از میانشان گفت: «با این زیر سیگاری، حالا میچسبه سیگار بکشی.»
راوی: آزاده سرافراز سورن هاکوپیان
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
↩️ ادامه دارد ان شاءالله
#باشهداتاظهور↙️↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
═✧❁🌷یازینب🌷❁
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر #قسمت_سوم 🔻حمله به مقر فرماندهی و توپخانه در عمق بیست کیلومتری 🔸
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر
#قسمت_چهارم
''حماسه علی آقای ۲۰ ساله در عین خوش و مجروحیت شدید''
🌷 حاج علی با قدرت خود را به چزابه رسانید، منطقه ای عاشورایی که بیش از هزار نفر از بهترین فرزندان، امت در آن به شهادت رسیدند. قهرمانِ ما در چزابه، کنار شهیدانی چون احمد فروغی، #حسین_خرازی و #مصطفی_ردانی_پور فرماندهی کرد، آر پی جی شلیک کرد، برای امام حسین (ع) اشک ریخت و بر استوار ماندن راه امام خمینی (ره) پایداری کرد.
🌹 زمین مقدسی که زاهدی و یاران او در آن بر غربت حسین فاطمه (ع) گریستند، اکنون معبر ورود برای زیارت کربلاست.
🔸 حماسه عین خوش صحنه بزرگترین نبردی بود که فاتح پیروز آن، شهید حسین خرازی بود. در این زمان علی زاهدی به عنوان فرمانده عملیات لشکر امام حسین انتخاب شد و در تقسیم کاری که صورت گرفت، قهرمانِ ما، به عنوان فرمانده منطقه تِیشکن برای آمادهسازی عملیات انتخاب گردید و کلیه فرماندهان گردانها و واحدهای رزمی تحت فرماندهی او کارهای شناسایی را شروع کردند.
🔰 این مسئولیتِ بسیار مهم، در عمق ۱۵۰ کیلومتری پشت جبهه دشمن برای جوانی بیست ساله، از مسائل مهم و قابل توجه در مدیریت دفاع مقدس است. مردی که همه آموختههای خود را در خط مقدم نبرد با تکیه بر آیات الهی آموخته بود که «ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم».
🔻 در نبرد فتح المبین، اولین روزهای نوروز سال ۱۳۶۱، نقطه عطف محاصره بیش از چهار هزار نفر از رزمندگان تحت امر حسین خرازی در عین خوش بود که با درایت و شهادت طلبی بزرگمردی چون علی زاهدی و مصطفی ردانی پور به خیر گذشت؛ زمانی که دشمن ارتفاعات ۲۰۲ را تصرف کرد و در آستانه سقوط منطقه، این دو بزرگمرد، در کنار دیگر یاران خود منطقه مهم و راهبردی ابو غریب را از دشمن باز پس گرفتند.
حماسه ای که هزینه سنگین آن شهادت فرمانده گردانهایی چون رضا قانع، سید مرتضی میرکاظمی، حسین بالایی، مرتضی تیموری و مجروحیت شدید مصطفی ردانی پور و حاج علی بود.
🔹 پیروزی بزرگ فتح المبین، پیروزی بزرگی بود که موازنه قدرت در صحنه نبرد را به نفع جبهه حق سوق داد. مجروحیت شدید علی زاهدی در نقطه ای حساس روی داد که اگر دشمن می توانست از آن عبور کند، کل عملیات با شکست رو به رو میشد؛ عملیاتی که باعث شد تحلیلگران بزرگ غربی به این باور برسند که چشم انداز نهایی ایران و سرانجام سقوط رژیم صدام حسین را باید زنگ خطری برای بسیاری از کشورهای منطقه تلقی کرد.
⏪ ادامه دارد...
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #سردارشهید_زاهدی
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
#دست_تقدیر۳ #قسمت_سوم🎬: محیا همانطور که قلبش تندتر از قبل می تپید به عقب برگشت و چهرهٔ سبزه و نمکین
#دست_تقدیر۴
#قسمت_چهارم🎬:
روی حیاط بزرگ خانه ابو حصین، زیر درختان خرمای سر به فلک کشیده، گوش تا گوش تخت های چوبی که با قالیچه های لاکی پوشیده شده بودند، چیده بودند، ابو معروف و جمعی از دوستانش ساعتی بود که به مهمانی آمده و روی تخت ها نشسته بودند و انواع وسائل پذیرایی هم برایشان مهیا بود.
ابو معروف پُکی به قلیان زد و همانطور که دود از سوراخ دماغ و دهنش خارج میشد، سرش را به گوش ابوحصین که در کنارش نشسته بود نزدیک کرد و گفت: خوب ابو حصین، چرا خبری از برادر زاده ات محیا نیست؟! مگر نگفتی قراره است مثلا من او را ببینم و ...
ابوحصین به میان حرف او دوید و گفت: حالا تو که بارها محیا را دیده ای، درست است او تو را به درستی نمی شناسد و اصلا در ذهن ندارد، اما تو پیش از این عاشق و دلباخته او شدی، همانطور که من مهر مادرش رقیه را به دل گرفتم و آن نقشه را هم با همکاری یکدیگر انجام دادیم وگرنه برادرم خالد که جوان بود و وقت مرگش نبود.
ابو حصین که انگار از کار قبلی اش پشیمان شده بود، آهی کشید و گفت: خالد برادر خونی من بود، گرچه مادرمان یکی نبود، اما برادرم بود، خدا شاهد است من او را دوست داشتم، اما چه کنم که او و مادرش در اقبال و بخت همیشه یک قدم از من و مادرم جلوتر بودند.
ابو معروف نی قلیان را روی بینی اش گذاشت و گفت: هیس! امشب این عذاب وجدان کار دستت می دهد و در همین حین عالمه و رقیه هر دو در چادر بلند و سیاه عربی، در حالیکه هر کدام سینی مملو از خوراکی در دست داشتند روی حیاط امدند.
حصین به طرف مادرش و جاسم به طرف زن عمویش رفت تا سینی را بگیرد.
چشمان هیز ابو معروف به آن دو زن دوخته شده بود و زیر لب به طوریکه ابو حصین بشنود گفت: الحق که خالد چه پری زیبایی صید کرده بود، این دو زن که کنار هم ایستاده اند قابل مقایسه با هم نیستند..
ابو حصین با لحن تندی گفت: کمتر ملت را دید بزن، تو هم که شاه پری صید کردی..
ابو معروف که انگار از این حرف قند در دلش آب می شد قهقه ای زد و سرش را نزدیک گوش ابو حصین آورد و گفت: کاش امشب به جای این میهمانی مسخره که همه از من روی می پوشانند، مجلس عقدمان به راه بود، ابو حصین! دست بجنبان، طاقت من از کف رفته و از طرفی اوضاع مملکت هم دگرگون است، می خواهم قبل از اینکه باز اتفاقی دامن گیر این کشور شود، نوعروسم را به خانه ببرم.
ابو حصین خیره به صورت پهن و چشمان ریز و لبهای کلفت و گوشتی او شد و همانطور که به موهای سفید ابومعروف که از زیر چفیه عربی اش بیرون زده بود نگاه می کرد،سری تکان داد و گفت: موضوع را تازه با ام محیا درمیان گذاشتم، او به هیچ کدام از وصلت ها راضی نیست، اما رضایت او برایم شرط نیست، ما انقدر قدرت داریم که به خواسته خودمان برسیم.
در نظر دارم آخر هفته آینده مجلس عقد را به راه اندازم، اما نه اینجا...
باید با نقشه پیش رویم، اگر باد به گوش ام حصین برساند که چه در سر دارم، این زن حسود و کینه توز که تا به حال نگذاشته من هوو سرش بیاورم، هم خودش و هم ام محیا را می کشد.
ابو معروف با تعجب به او نگاه کرد و گفت: منظورت چیست؟!
ابو حصین سر در گوش ابو معروف برد و شروع به سخن گفتن کرد و ابو معروف سرش را مدام تکان میداد و هراز گاهی لبخندی میزد.
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580