eitaa logo
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
9 فایل
کانال با شهدا تاظهور به معرفی شھدا جانبازان آزادگان می.پردازد انگیزه های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی شهدا،نگذارید یادشهدا فراموش شود امام خامنه ای خادمین #شهدا @sadate_emam_hasaniam @shahiid61 دکترمحسن خاکزاد پاسخگو به شبهات مذهبی وسیاسی روز
مشاهده در ایتا
دانلود
°/قیمــٺ ندارد جاڼ تو قیمت ندارد ناله ے هـــرچه دلــــار و درهـم دنیاسٺ یک جاڼ فداے خنـــــــده‌ے‌آخـر/ یاد همه شیرمردان جاودان 🌹 _______________🌷_______________ ...قیمت شما را خدا معین کرد و خود هم خرید. به بالاترین قیمت های عالم بالا هم خرید. زندگی کنیم به سبک تا خریدار ما بشود خدا...!!! 🌘🕊🕊🌘
مادری بود بنام ننه‌ علی. آلونکی ساخته بود در بهشت‌ زهرا (س)کنار قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ او بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم... 🌹یاد کنیم همه ی مادران و همسران شهدا را با ذکر صلوات بر محمد و آل محمدوعجل فرجهم🌹 _______________ مراقب بازماندگان شهدا، بویژه مادران شهدا باشیم...!!! 🌘🕊🕊🌘
💠 شهید عبدالحسین برونسی 🔹همسر شهید برونسی می گوید: ▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔺بعد از ، همان رفيقش می‌گفت: ▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. —📚منبع: کتاب
...مسلمان یک ماموریت ویژه دارد. اطاعت از حجت خدا در تمام شرائط. حال که وجود زیبای امام معصوم علیه السلام در غیبت است‌، ✍️واجب است تا از ولی امر مسلمین که نائب حجت خداست اطاعت شود. ✍️گاهی در ناهمواریهای مسائل روز، این اطاعت پذیری به چالش میرود. اما، ✍️ارواح مطهر شهدا میتوانند راه را هموار سازند و زمینه های چالش را بردارند. 🌷اطاعت از ولایت به سبک اگر باشد‌، هم دنیا را سوار خواهی شد هم در آخرت مورد توجه حضرت سلام الله علیها واقع میشوی. ⁉️مراقب ماموریت خود باشیم!!!. ↙️↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
🌹لحظاتی با شهدا🌹 📌 تا آخر بخوانید/ *شهیدی که سرش را زنده بود از تنش جدا کردند* 🔹️ *عباسعلی فتاحی* بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت ◇ تک فرزند خانواده هم بود، زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه ◇ مادر گفت: *عباسم!* تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ ◇ *عباسعلی* گفت: امام گفته. ◇ مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم... 🔹️ *عباس* اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته ◇ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب ، فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. ◇ گفتند: آقای *عباسعلی فتاحی!* تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه... ◇ بالاخره *عباسعلی* با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. 🔹️یه روز *شهیدخرازی* گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن ، پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود ◇ پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون *عباسعلی* بود ◇ قبل از رفتن *حاج حسین * خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... 🔹️تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... ◇ اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای *عباسعلی* و اسیر شد... ◇ زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه *عباسعلی* توی شکنجه ها لو بده 🔹️پسر عموی اومد و گفت: *حاج حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه* برید عملیات کنید... ◇ عملیات المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت ◇ پسر عموی *عباسعلی* اومد و گفت: این *عباسعلیه*! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... 🔹️ عراقی میگفتند: روی پل هر چه *عباسعلی* رو کردند چیزی نگفته ◇ اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند. ◇ جنازه اش رو آوردند تحویل مادرش بدهند. ◇ گفتند به مادرش نگید سر نداره، وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! ◇ گفتن مادر بیخیال. نمیشه... ◇ مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. ◇ گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین 🔹️یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین *عباسم* سر نداره؟ ◇گفتند: ! سر *عباس* تو رو بریدند. ◇ مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم... ◇مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن *عباس* رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی و ) و خم شد رگهای *عباس* رو بوسید. و مادر *شهید عباسعلی * بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد... ** ↙️↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580 ═✧❁🌷یازینب🌷❁
🌹شهید ماه اسفند؛ سردار شهید عبدالحسین 🌹سهم خانواده من 🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🌹 بعد از شهادتش، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک یادش گرامی وراهش پررهرو https://eitaa.com/bashohadataazohoor