eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به آغازدوباره ات سلام به بودن دوباره ات سلام به روز سلام به انرژی وشور سلام به خورشیدوطبیعت سلام به تو ای دوست روز را پر شور وبا نشاط آغازکن
امیرالمؤمنین امام على عليه السلام ـ به قنبر ، كه خواست به كسى كه بدو ناسزا گفته بود ناسزا گويد ـ فرمود : آرام باش قنبر! دشنامگوىِ خود را خوار و سرشكسته بگذار، تا خداى رحمان را خشنود و شيطان را ناخشنود كرده و دشمنت را كيفر داده باشى . قسم به خدايى كه دانه را شكافت و خلايق را بيافريد ، مؤمن، پروردگار خود را با چيزى همانند بردبارى و گذشت خشنود نكرد و شيطان را با حربه اى چون خاموشى به خشم نياورد و احمق به چيزى مانند سكوت در مقابل او مجازات نشد . 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt 📚الأمالي للمفيد : 118/2.
جان را سپردید و رفتید عقیده‌تان این بود از سر مَباد کم شودش تارِ مویِ وطن... ❤️ سلام صبح و عاقبتمون شهدایی🌱 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
✍این انقلاب، آنقدر تلاطم و سختی دارد ڪه یڪ روزی شهدا آرزو می‌ڪنند زندہ شوند و برای دفاع از انقلاب دوبارہ شهید شوند.. 🌷 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt 🌹 ~~---
زمان: حجم: 755.6K
صداےملڪوتۍاذانِ‌ •شھید‌ابراهیم‌هادے 💚✨ . 🌙 °•🌱|
۲۶بهمن ما سالروز شهادت مرد خدای محمد هادی ذوالفقاری 🌷شهید محمدهادی ذوالفقاری🌷 اولین بار که ایشان را دیدم با یک خودرو به سمت نجف برمی گشتیم، موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادی السلام رسیدیم، هادی به راننده گفت: نگه دار، تعجب کردم، گفتم: شیخ هادی اینجا چکار داری؟ گفت: می خواهم برم وادی السلام. گفتم: نمی ترسی؟ اینجا پر از سگ و حیوانات است، صبر کن وسط روز برو توی قبرستان، هادی برگشت و گفت: مرد میدان نبرد از این چیزها نباید بترسد، بعد هم پیاده شد و رفت. بعدها فهمیدم که مدتها در ساعات سحر به وادی السلام می رفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت می شده. ✍راوی: دوست عراقی شهید شادی روح پرفتوح همه شهدا صلواتی عنایت فرمایید : 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد دلبری هست به هر حال به پا برخیزد...   🌱لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است هر زمان از دلِ پُر درد صدا برخیزد... 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt ‌‌‌‎‌‌‌
2.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید ی که از نحوه شهادتش مطلع بود🥺💔 شهیدی که بعد از حدود پنج سال گمنامی مادرش اعمال تدفینش را انجام داد🥺💔 💚شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده 💚تعالی درجات شهدا هزارااان هزارسلام ودرودوصلوات .━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌻 💥 لحظه ها بر خلاف گذشته,کند میگذشت وانگار هر ده دقیقه یک ساعت طول میکشید,همینجور که دور تسبیحم تمام میشد ,صدای ویبره موبایلم شروع به وینگ وینگ کردن ,کرد ,به سرعت خودم را به اوپن رساندم وگوشی را برداشتم ,چشام را بستم وگفتم:سلام یوزارسیفم...چه خبرا؟چرا زودتر زنگ نزدی؟که با,صدای پدرم از پشت گوشی جا خوردم,پدرم که انگار خنده تو لباش بود گفت:یوزارسیف؟!! با حالتی که حاکی از خجالت بود گفتم:فکر کردم یوسف هست.. پدر:بگذریم,نتیجه کنکور چی شده؟؟ من:نمیدونم,قرار شده یوسف نگاه کنه وبه منم بگه... پدر:که اینطور...هروقت نتیجه به دستت رسید منم بی خبر نذار,راستی امروز ساسان را گرفتن,گفتم بهت بگم که خوشحال شی... با خوشحالی گفتم:خدا را شکررر,چشم ,به محض اینکه نتیجه را فهمیدم ,به شما زنگ میزنم. تا گوشی را قطع کردم ,هنوز زمین نگذاشته بودم که دوباره زنگ خورد واینبار چشم بسته جواب ندادم ودیدم اسم سمیه است,وصلش کردم:الو سمیه,شیری یا روباه؟؟ سمیه که انگار حالش خیلی خوش بود گفت:زر زری جون ,من تربیت معلم قبول شدم,الان شما بایه معلم مملکت صحبت میکنید... دوباره خنده ای زدم وگفتم:خدا را شکرررر,بازم همت علیرضا,زود بهت خبر داده ,از یوزارسیف ما که خبری نشد ویکهو با یه فکر تمام تنم یخ کرد,نکنه نکنه من قبول نشدم؟که با حرف سمیه مطمین شدم که خبرایی هست.. سمیه:خوب دختر خوب ,حتما یه دلیل داشته که خبری به دستت نرسیده ,حالا خودت را ناراحت نکن ,هنوز تو تازه دیپلم گرفتی وسالها درپیش داری به قول قدیمیا شب دراز است وقلندر,بیدار,حالا فوقش الان نشد ,سال دیگه... بند دلم پاره شد وبالکنت گفتم:نکنه من قبول نشدم؟سمیه, جان علیرضا توچیزی میدونی؟ سمیه پقی زد زیر خنده وگفت:خط قرمز من جان علیرضاست لطفا قسم نده,الانم بیا در را باز کن که پشت درخونه تان ,زیر پامون علف سبز شد... بااین حرفش کاملا فهمیدم که من چیزی قبول نشدم... حتما چون جایی قبول نشده بودم ,یوزارسیف از سمیه خواسته بیاد کنارم تا دلداریم بده...اشکم سرازیر شد,اخه من خیلی خیلی تلاش کرده بودم...اخه جواب بابا را چی بدم؟؟ اینقدر توبهت بودم که یادم رفت سمیه پشت دره وبا صدای,ایفون به خود امدم.. ادامه دارد... 📝نویسنده :ط_حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌻 💥 ایفون را برداشتم وگفتم:ببخشید سمیه جان ,حواسم نبود الان کلید را میزنم بیا بالا... سمیه از پشت گوشی تلفنم دوباره خنده ای زدگفت:نه خیرم ,خانم خانما ,باید خودت بیای پایین ,اخه ناسلامتی معلمم هااا بپر بیا پایین... با بی حوصلگی گفتم:داد از دست تو ورپریده وچادرم را سرم کردم,در ورودی خانه ما جدا از در ورودی واحدپایین بود,در واحدمان را که باز کردم ,زن داداشم جلو در واحد خودشون بود وبه محض دیدن من گفت:زری جان,ساسان را گرفتن,توچکار کردی کنکور را؟ با لبخند گفتم:خدا را شکر,پول حلال گم نمیشه,تبریک میگم,کنکور هم نمیدونم ,قراره یوسف نگاه کنه وخبرش را بگه... زن داداش سری تکان داد وتعارفی کرد ورفت داخل خونه اش... با دوو خودم را به در خونه رساندم ,اخه چند دقیقه ای که با زن داداشم صحبت کرده بودم ,سمیه پشت در حیرون بود... به محض اینکه در را باز کردم,یه دسته گل رز سرخ,مثل دسته گل خواستگاریم جلو صورتم گرفته شد... دسته گل را زدم کنار وهمینطور که محو گلها بودم گفتم:چقد خودت را تحویل میگیری دختر... وبا خنده ی یوزارسیف به خود امدم که گفت:نه زر زری بانو....خانم دکتر را تحویل گرفتیم.... وبااین حرفش انگار دنیا را به من داده بودند...یعنی سمیه باز اتیش سوزونده بود واینبار دست یوزارسیف هم بند شده بود ویا به قول معروف کمال همنشین در,او اثر کرده بود ,با شیطنت خبر خوش ,قبول شدنم را به من دادند.... خدا را شکر....زندگی چقدر خوش میامد وخوش میگذشت ....بهرام به خواسته اش رسیده بود. بابا بالاخره دخترش,پزشکی قبول شده بود ومن در کنار یوزارسیفم ,عشق دنیا را به جان میکشیدم وقرار بود اول هفته,قبل از شروع کلاسهای دانشگاه به اتفاق علیرضا وسمیه ,ماه عسل بریم سوریه واین ارزویی بود رو دلم که داشت براورده میشد...من ...یوزارسیف وحرم بی بی.... بعضی وقتا دلم هری میریخت پایین اخه,همه چی خیلی خوب پیش میرفت,میترسیدم که همش یه خواب باشه...اما چه کنم غیر,از توکل برخدا ... ادامه دارد... 📝نویسنده: ط_حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
26.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🇮🇷 مادر برام قصه بگو قصه ی ایرانو بگو 👈اجرای گروه سرود بسیار زیبای ۲۰۰نفره در اصفهان میدان امام(ره) 🇮🇷✌️ سرودی نوستالژی که هر بخشش یادآور مناسبتی و خاطرات خوش و تلخ ایران ماست # ایران وطنم 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt
💠 امام خامنه ای خطاب به دشمنان: اگر ادعا دارید جمهوری به بن‌بست رسیده، پس چرا میلیاردها دلار خرج براندازی‌‌اش می‌کنید؟ 🔸بعضی گفتند که جمهوری اسلامی به بن‌بست رسیده، خب اگر به بن‌بست رسیدیم، دشمن چرا این‌قدر خرج میکند که ما را به زمین بزند؟ خب حکومتی که به بن‌بست رسیده دیگر زمین زدنش خرج نمیخواهد که، خودش زمین میخورد! 🔹میلیاردها دلار دارند خرج میکنند در دنیا، بسیاری، از کشورهایی که پولی دارند، ثروتی دارند و برخلاف جهت ملت ایران حرکت میکنند دارند خرج میکنند جمهوری اسلامی را منحرف کنند. به زبان هم می‌آورند، تصریح هم میکنند. چرا میکنند؟ اگر ما به بن‌بست رسیده بودیم، اگر ما داشتیم از پا می‌افتادیم ــ همانطور که بعضی‌ها میخواهند وانمود کنند ــ احتیاج نبود این همه پول خرج کنند آنها. ۱۴۰۱/۱۱/۲۶ ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ 🕊باشهداتاشهادت🕊 @bashohadatashahadattt