eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 همین جوان ها که اسلحه دست گرفته و با محمد و نیروهایش می جنگیدند، وقتی به اسارت درمی‌آمدند، از اخلاق و رفتار محمد دچار حالتی می شدند که افکار گذشته را کنار می‌گذاشتند و از محمد چاره جویی می کردند. بسیاری از این زندانیان از محمد می خواستند که برنامه‌ای اجرا کند تا دیگر جوان ها در دامان ضد انقلاب نیفتند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
کار باید پیش رود درست هم پیش رود اما کارها تمامی ندارد حواستان باشد خلاف قانون اسلام کاری انجام نشود هدف وسیله رو توجیه نمی‌کند 🌷 https://eitaa.com/bashohadatashahadattt ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
بروجردی همواره از مصاحبه‌های مطبوعاتی و دوربین تلویزیونی گریزان بود. می‌خواست از هیاهو‌ها و جنجال‌ها دور بماند و گمنام باشد. همیشه اصرار می‌کرد که از من فیلم‌برداری نکنید؛ بروید از این بچه‌هایی که می‌جنگند، فیلم بگیرید. یک بار هنگام پاک‌سازی محور بانه_سردشت و حضور ایشان در شهرستان سردشت، یک فیلم‌بردار، دوربین خود را به طرف او گرفت و فیلم تهیه کرد. محمد با نهایت ادب نزد وی رفت و آن قطعه فیلمی را که مربوط به خودش بود، پس گرفت و پاره کرد. چنان نفس اماره‌ی خویش را سرکوب می‌کرد که حاضر بود برای اسلام به هر خدمت و مسئولیتی تن بدهد. برای او علی‌السویه بود که بگویند تو فرمانده‌ای یا مسئولیت پایین‌تری بر عهده‌ات گذاشته شده است. https://eitaa.com/bashohadatashahadattt ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌱بعضی‌ها را هر چقدر بخوانی خسته نمیشوی! بعضی‌ها را هر چقدر گوش دهی عادت نمی‌شوند! بعضی‌ها هرچه تکرار شوند باز بکرند و دست نخورده! مثل شهـدا... 🌺 شهـدا را یاد کنید با ذکر صلوات م
کار باید پیش رود درست هم پیش رود اما کارها تمامی ندارد حواستان باشد خلاف قانون اسلام کاری انجام نشود هدف وسیله رو توجیه نمی‌کند 🕊 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت:" این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره". فرمانده گفت:" خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری". یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت:" دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه". بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت:"ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است.می گم سه روز برات مرخصی بنویسند". سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت:"برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟برای من؟نمی خواد. من لیاقتش را ندارم". بعد هم با گریه بیرون رفت.بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛یازده ماه بعد هم به شهادت رسید.آخرش هم به مرخصی نرفت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
: من بروجردی را از یاد نمی‌برم و هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. غالباً هروقت كه بحث شهدا پيش می‌آید، شهيد بروجردی جلو چشم من است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄