● در روزهای فتنه 88 جمعیت زیادی روبهرویشان ایستاده بود. تعدادشان خیلی بیشتر از آنها بود. بعضی از فتنهگران آموزشدیده و آماده هر اقدامی بودند. بچههای حزباللهی حسابی خسته شده بودند. بعضیهایشان عقبتر از آنها بودند و هنوز نرسیده بودند. حاج محمد و برادر خانمش و یکی از دوستانش روبروی جمعیت ایستاده بودند. اوج درگیریهای فتنه 88بود. حاج محمد می گوید : «باید یه کاری کرد.» انگار که فکری به ذهنش رسیده باشد، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد میزند: #یا_حیدر! جمعیت روبهرو حسابی وحشت و شروع به عقبنشینی کردند. حسابی گیج شده بودند. بچههای خودمان هم از عقب رسیدند و توانستیم همه را متفرق کنیم. آن روز خود حضرت حیدر به ما مدد کرد...
●یکی از مسئولین می آید پیش حاج محمد و دوستانش و می گوید: «شما به چه اجازه ای و با مجوز چه کسی آمده اید در خیابان؟» حاج محمد میزند زیر کلاه آن بندهخدا و میگوید: «وقتی دزد بیاید در خانه ات مگر تو منتظر اجازه کسی میشوی؟
حالا دزد آمده در خانه ما و رهبرمان را هدف گرفته است و ما با مجوز دلمان آمده ایم.
روایت هایی از دوستان #شهید_پورهنگ
#شهیدانه 🕊 🕊
●➼┅═❧═┅┅───┄