#چند_خاطره
🌼 #ایثار|وقتی سرِ سفره مینشستیم؛ اگه غذا کم میومد، حاضر بود خودش نخوره و به برادر و خواهر و پدرش بده...
🌼 #احترام_به_والدین|خیلی اهل مراعات بود توی احترام به پدر و مادر. بعضی اوقات ما برادر و خواهرها لج میکردیم و پول توجیبی میخواستیم. علیاصغر سهم پول توجیبی خودش رو به ما میداد و میگفت: «الآن مامان و بابا ندارند! چقدر شما سخت میگیرید!»
🌼 #پیشگویی|وقتی میخواست بره واسه عملیات. روی دیوار اتاقِ امور مالی سروآباد کردستان؛ با خط خودش نوشت: اینجانب علیاصغر مهردادی، اعزامی از بهشهر؛ پایان مأموریت و تاریخ شهادت!... انگار بهش الهام شده بود کِی شهید میشه... حتی به دوستاش گفته بود: من تیر به پیشونیام میخوره... و همینطور هم شد...
👤خاطراتی از زندگی شهید علیاصغر مهردادی
📚منبع: کنگره شهدای استان مازندران
▫️۱۳خرداد؛ سالروز شهادت علیاصغر مهردادی گرامیباد
#شهــــــدآء
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#چند_خاطره
🔸معلوم میشه کی بچهست...
🌼 #عشقِجبهه|دوست داشت بره جبهه؛ برا همین سعی میکرد من و مادرش رو راضی کنه. یه روز وقتی توی تلویزیون تصاویر اعزام بچههای کم سن و سال به جبهه رو دید، گریه کرد و گفت: ببینید اینا هم مثل من بچه هستند، ولی میرن جبهه... منم وقتی اشکاش رو دیدم، گفتم: حالا که اینقدر علاقه داری: من حرفی ندارم، برو به امان خدا...
🌼 #معلوممیشهکیبچهست|وقتی اعزام شدیم جبهه؛ بچهها [بخاطر سن کم و جثهی ضعیفِ قربانعلی] باهاش شوخی میکردند و بهش میگفتند: ما باید برات شیرِ خشک در نظر بگیریم... ایشون هم با خنده در جوابشون میگفت: توی جبهه [و میدان رزم] معلوم میشه که من بچهام یا نه... واقعاً هم توی جبهه مشخص شد که قربانعلی بچه نیست؛ و اتفاقا یه شیرمردِ واسه خودش...
👤 خاطراتی از زندگی نوجوان شهید قربانعلی یوسفی
📚منبع: کنگره ملی شهدای استان مازندران
▫️۸تیرماه؛ سالروز عروج شهید قربانعلی یوسفی گرامیباد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╰┅─────────┅╯