🕊🌷آشنایی با شهیده رقیه رضایی🩸✨
🌷مهارت و تخصص: خیاطی🧵🪡
🌷اهم مسئولیت های شغلی: عضو فعال حزب جمهوری اسلامی✨
🌷نکات بارز و برجسته فردی: بسیارملاحظه کار و متواضع و خوش برخورد باوجود قبولی در کنکور پزشکی اما حوزه علمیه را انتخاب می کنند و دو سال مشغول به تحصیل شدند🕊
@bashohadatashahadattt
🌹🍃🌹🍃
*🌷🕊رقیه در دبیرستان از شاگردان ممتاز و دوران تحصیل بسیار پر جنب و جوش و فعال بود، به ظاهرش بسیار اهمیت می داد و شیک پوش بود.
همه تلاشش را میکرد که همیشه بتواند بهترین باشد.*
🎒 درسال آخر دبیرستان تحت تأثیر انقلاب و دچار تحول فکری شد.💡 به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند با آنکه می توانست یکی از بهترین رشته های دانشگاه را انتخاب کند ولی در آخرین سال تحصیلی به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد💡. با بی رغبتی سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزه علمیه قم رفت. گفته بود✨« من اگر به دانشگاه بروم می توانم جان انسانی را نجات دهم، اما می خواهم با معارف دینی روح انسان ها را صیقل بدهم»✨👌🏻
@bashohadatashahadattt
🌹🍃🌹🍃
😊نفوذ کلام بسیار بالایی داشت . حرف که میزد به دل همه می نشست. اگر اظهار نظری می کرد همه را تحت تأثیر قرار می داد. حرفی را نمی زد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرفهای پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمی کرد، تهمت نمی زد.👌🏻🥰✨
@bashohadatashahadattt
🌹🍃🌹🍃
🕊از همان روزهای اول آشنایی رقیه از فنا حرف می زد. نمی گفت شهادت، می گفت فنا. می گفت«این امکان و فرصت نصیب مردها شد که به جنگ بروند اما برای زن ها چنین امکانی فراهم نیست. دوست دارم به گونه ایی از دنیا بروم که اجر و مزد یک شهید داشته باشم.»🕊✨✨
@bashohadatashahadattt
🌹🍃🌹🍃
زندگیمان ساده و بی آلایش بود🥰. به زیور آلات گرایشی نداشت. این برای من لذت بخش بود وقتی می دیدم از یک مراحلی گذشته است.👌🏻 او معتقد بود 🩸شهید واقعی کسی است که با تمام وجود وظیفه اش را انجام دهد.🌧
🌹🍃🌹🍃@bashohadatashahadattt
🩸نحوه شهادت🕊
سال 66 با پدر و برادرش به نیابت از مادرش به سفر حج واجب رفت.🕋 دو تا از خواهرهای من هم با کاروان دیگری به سفر حج مشرف شده بودند. روز جمعه رقیه را آنجا دیدند و می گفتند«در رفتارش یک جور سبکبالی دیده می شد انگار از خوشحال در پوست خود نمی گنجید» 🥰به آنها گفته بودند که باید با آب زمزم غسل شهادت کنم. او در راهپیمائی برائت از مشرکین در مکه مکرمه به شهادت رسید.🩸🕊☁️✨✨✨✨✨✨
🌹🍃🌹🍃@bashohadatashahadattt
•<💌>•
•< #همسفرانه >
.
.
😅_° همیشه با او شوخی میکردم و میگفتم: «اگه شربت شهادت آوردند نخوری، بریز دور!»
😋_° یادمه یکبار به من گفت: «اینجا شربت شهادت پیدا نمیشود، چه کار کنم؟»
گفتم: «کاری ندارد، خودت درست کن، بده بقیه هم بخورند.»
😁_° خندید و گفت:
«اینطوری خودم شهید نمیشوم، بقیه شهید میشوند.»
🍹_° «شربت شهادت» یک جوری رمز بین من و آقا ابوالفضل بود.
📩_° یکبار دیدم در تلگرام یک پیام از یک مخاطب آمد که من نمیشناختم! متنش این بود:
«م.لازم، م.دافع هس.تم. اگر کاری داشتی به این خط پیام بده. هنوز هم شربت نخوردم.»
📞_° هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم گوشی خانه مادرم زنگ زد. ''آقا ابوالفضل بود'' بعد از احوالپرسی گفت:
«این، خط دوستم است، کاری داشتی پیام بده.»
❤️🩹_° دو روز قبل از شهادت آخرین تماسش بود، خیلی با هم صحبت کردیم. مثل همیشه!
@bashohadatashahadattt
🌷شـهـیـد مدافع حرم #ابوالفضل_راهچمنی
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶️مناجات رمضانی با صدای ملکوتی امام خمینی( ره)
🤲خدایا ما هیچیم،هر چه هست تویی....🌺
@bashohadatashahadattt
# یا ابا صالح المهدی ادرکنی ❤
سلامتی امام زمان #صلوات 🌹
ملت ما ملت معجزه گر قرآن است🤲 و من سفارشم به ملت تداوم بخشيدن به راه #شهيدان و استعانت از درگاه خداوند است تا اين انقلاب را به انقلاب حضرت مهدي (عج) وصل نمايد👌 و در اين تلاش پي گير مسلما” نصر خدا شامل حال مومنين است✋🏻❤️.
@bashohadatashahadattt
🌹🍃🌹🍃
🌸 یکی از اعضای خانواده شهید ابراهیم هادی درباره چگونگی گفتن خبر شهادت به مادرشان را این چنین توضیح میدهد: «پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید که چرا ابراهیم مرخصی نمیآید با بهانههای مختلف بحث را عوض میکردیم و میگفتیم: الآن عملیات است ، فعلاً نمیتواند به تهران بیاید. خلاصه هر روز چیزی میگفتیم.تا اینکه یکبار دیدم مادر آمده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته است و اشک میریزد.😭
آمدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟، گفت:من بوی ابراهیم رو حس میکنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و..وقتی گریهاش کمتر شد گفت:من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده است. 🕊ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی به او گفتم: بیا برایت به خواستگاری برویم میگفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمیگردم. نمیخواهم چشم گریانی گوشه خانه منتظر من باشد.چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه میکرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم از دایی بخواهیم به مادر حقیقت رو را بگوید. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی. سی. یو بیمارستان بستری شد.»
😔💔
به گزارش ایسنا کتاب «سلام بر ابراهیم» در صفحه 135 به بیان خاطرات و بخشهایی از زندگی نامه این پهلوان شهید پرداخته است
🌷خاطراتی از شهید ابراهیم هادی🌷
•🦋←#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃@bashohadatashahadattt