eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 تحلیل قابل تامل حاج مهدی رسولی از سخنرانی اخیر سید حسن نصرالله 🔰عمار ولایت
من‌عاشق‌خداوامام‌زمان‌گشته‌ام واین‌عشق‌هرگزباهیچ‌مانعی‌از‌قلب‌من‌بیرون نمی‌رودتا‌اینکه‌به‌معشوق‌خودیعنی«الله»برسم. شھیدمحمّدحسین‌فھمیده 🌹🍃🌹🍃
به روضه‌های کربلا ، کوفه و شام یک تنه اقتدا می‌کند غواصِ ما ؛ دست بسته ، تشنه لب .... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢استاد شجاعی : ✘ خانمای مسلمون از ترس مسخره شدن حجابُ انتخاب نمی‌کنن! غیرِ مسلمونا چنان بیدار شدن که بمحض فهم اسلام، سبک پوششون داره اسلامی می‌شه! ⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
1.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻کاخ سفیده پرچم ایران و عکس رهبری رو زدند رو دیوارش؟؟🇮🇷🇮🇷 🔸تا حسینیه نزنن ول کن نیستن 😎😅 حوزه مقاومت بسیج آمریکا، پایگاه کاخ سفید😄 ⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
🌹آبےتر از آنیم که بی رنگ بمیریم... از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم! فرصت بده اے روح جنون تا غزل بعد ؛ در غیرت ما نیست که در ننگ بمیریم... 🌷 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
✍🌹علاقه شدید شهید مسلم خیزاب به رهبر معظم انقلاب اسلامی: شهید علاقه ی زیادی به رهبر داشتند وقبل از شهادتشان به من سفارش کرده بودند اگر من شهید شدم واز شما پرسیدند چه چيزی می‌خواهید بگویید 《 دیدار حضرت آقا》 🕊ایشان بارها تاکید کرده بودند اگر در مسیر سپاه نبودم نمی توانستم به چنین درکی برسم ...... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
✍ _پسران فاطمه در جبهه مقاومت نفس دنیا را حبس کرده اند سید علی سید حسن و سید حسین بدرالدین یمن جالب نیست علی و پسرانش...؟؟!! 🇾🇪🇮🇷🇵🇸 💠
به مادرش می گفت «...مامانی». پشت تلفن لحنش را عوض می کرد و با مادرش مثل بچه ها حرف می زد. گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت، دو دقیقه مادرش را می دید و برمی گشت، حتی اگر جلسه بود. بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم «...بچه ننه». 👈 شهید 📚 كتاب شهيد مصطفی احمدی روشن ،
🌷 حرم امام رضا که رفتیم، با برنامه ریزی سپاه بود اما ما فقط یک ساعت در حرم بودیم. آقانوید خیلی امام رضایی بود. پیکر آقانوید که به مشهد آمد، گفتند تابوتشان را ایستاده بگیرید تا سلامی به حضرت رضا علیه السلام بدهد. با خودم گفتم خوش به حالت آقانوید؛ آخرین سلام را هم با بدن بی سر به آقا دادی. حس کردم که اگر جای آقانوید بودم، می گفتم که دیدید آخر من هم فدایی مادرتان شدم؟ بعد که پیکرشان را خواستند از حرم بیرون ببرند، یک بنده خدایی گفت اگر می شود، بگذارید همسرش چند دقیقه با پیکر، ‌تنها باشد. من آن لحظه فقط به آن فکر بودم که این مراسم مثل مراسم من است، ‌نکند آقانوید غصه بخورد. گفتم: ‌من همیشه دوست داشتم در مراسمم شهدا باشند و ائمه نظر کنند. این بهترین مراسمی بود که توانستی برای من بگیری. من از تو راضی ام. فقط برای من دعا کن. یعنی شما بودید و پیکر آقانوید و امام رضا علیه السلام... همسر شهید: بله؛ آقانوید هم با چهره خندانی که روی عکس تابوتش بود، به من نگاه می کرد. بعد از آن پیکر را بردند. من یک ساعت در هتل خوابیدم و دقیقا صحنه های تشییع را دیدم که آقانوید هم کنار من بود. دستم را گرفته بود و گفت: ‌هر کاری داری بگو برایت انجام بدهم. دوست داری برایت چه کار بکنم؟ نشان داد که در همه آن لحظات کنارم بوده. شهید مدافع حرم🕊🌹
آقا مهدی زین‌الدین چند روز بعد از این‌که خبر پدر شدنش را به من داد، دیدم جلوی سنگر ایستاده، و لبه‌ی کاغذی شبیه نامه از جیب‌اش بیرون زده. نزدیک عملیات والفجر بود. گفتم: نامه‌ی لیلا خانم رسیده؟ گفت: عکس لیلاست که برام فرستاده‌اند. گفتم: خوب، به سلامت! بده ببینم دختر خانم فرمانده لشکرمون چه شکلی هست. بی‌تاب بودم عکس دخترش را ببینم که گفت: هنوز خودم ندیدمش. گفتم: چه بی‌احساس! خوب، عکس‌شو بیار بیرون، ببینم قیافه‌ی دخترت رو. گفت: راستش رو بخوای، می‌ترسم. گفتم: از چی می‌ترسی؟ گفت: می‌ترسم در این بحبوبه‌ی عملیات، اگه عکس‌شو ببینم، مهر و محبت پدر و دختری، کار دستم بده، و دلم بره پیش اون، و تمرکزم‌ رو برای عملیات از دست بدم. گفتم: باشه. پس هر وقت خودت دیدی، بده ما هم عکس‌شو ببینیم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄