🌱#امام_خامنہ_ای:
بسیجی اصلا احتیاج بہ محافظہ کـــاری نـدارد و بہ دنـبـــال
از دست دادن چــــیزی نیست،
یڪ ڪارت عضـویت بسیج دارد و آن هم #سند شهادتش است.
🌹🍃🌹🍃
💠 خاطره اي از غيرت و مردانگي خلبان شهید عباس دوران
☀️ صبح روز اول آذرماه ۱۳۵۹ در اقدامي بي سابقه، براي تقدير وتشكر از شجاعت ها وشهامت هاي او در بيش از ۵۰ ماموريت جنگي خطرناك، بلوار منتهي به منطقه هوايي شيراز را به نام او كرده وحواله يك قطعه زمين را به وی دادند.
#دوران درباره اين مراسم نوشت:
✍ "غرور و شادي را در چشم هاي همسرم ديدم، خانواده ام نيز خوشحال بودند. حواله زمين را كه دادند دستم، فقط به خاطر دل همسرم گرفتم وبه خاطر او و مردم كه اين همه محبت دارند وخوبند پشت تريبون قرار گرفتم، ولي همين كه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم، حواله را پاره كرده و ريختم زمين. يعني فكر مي كنند ما پرواز مي كنيم و مي جنگيم تا شجاعت هایمان را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟!"
خلبان شهید#عباس_دوران🕊🌹
عبد الله با این که در جبهه بود و کلی مشغله داشت، اما از احوال خانواده و پدر و مادرش غافل نمی شد. گاهی به واسطه هم محلی هایی که در جبهه بودند، برای پدر و مادرش پول می فرستاد.
به رزمنده ها توصیه می کرد که احسان و رسیدگی به پدر و مادر را به بهانه کار و دوری راه فراموش نکنند.
می گفت: بروید گشایش حاصل می شود. اگر هم قصد زیارت پدر و مادر را داشته باشید، خدا خرجی تان را از غیب فراهم می کند.
شهید#عبدالله_میثمی🕊🌹
شهیدی که تا آخرین لحظه زندگی به محرومان خدمت کرد
🔹همسر شهید دکتر نوید ذکری میگوید: " نوید هیچ زمانی به مادیات اهمیت نمیداد و هر موقع پیشنهاد میشد مطب مستقل داشته باشد، قبول نمیکرد و میگفت: همین حقوق درمانگاه برای من کافی است. "
🔹فروردین سال ۹۸ که در شیراز سیل سنگینی آمد و نواحی جنوب شهر شیراز خسارت زیادی دید، دکتر ذکری همراه با یکی از اقوام، روزها و هفتهها در حال تهیه وسایل بهداشتی، پوشاک، پتو و دیگر ملزومات سیلزدگان بودند تا به دست نیازمندان برسانند.
🔹شهید ذکری با شروع علایم بیماری و سرفههای شدید، مجبور به قرنطینه کردن خود در خانه میشود. به دلیل نفس تنگیهای سخت و طاقتفرسا به مدت ۶ هفته در بیمارستان کوثر بستری میشود و در این مدت تنها از طریق ارتباط تصویری با خانوادهاش در ارتباط بود. بنا به گفته خانواده در طی مدت دوران بستریاش در بیمارستان و حین تماس با آنها، هرگز از مرگ و ناامیدی حرفی به زبان نمیآورد و امید برگشت به منزل و زندگی را داشت.
شهید#نوید_ذکری🕊🌹
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام خمینی: اسلام شکست بردار نیست اسرائیل باید انزوا اختیار کند
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_ساعت_عاشقی💚
دل تنهامو آوردم......
السلام وعلیک یاعلی بن موسی الرضا✋
🔖 خاطره ای از
#شهید_مجید_قربانخانی
به #نقل_پدر_شهید
✍ _یکی از دوستان مجید که بعدها هم رزمش شد در قهوه خانه #مجید رفت وآمد داشت.یک شب #مجیدرابه هیئت خودشان برد که اتفاقا خودش مداح بود آنجادر مورد مدافعان حرم ونا امنی های سوریه وحرم#حضرت_زینب(سلام الله )میخوانند و#مجید آن قدر سینه میزد وگریه میکرد که حالش بد میشود. وقتی بالای سرش میروند میگوید 《 مگر من مرده ام که حرم #حضرت_زینب در خطر باشد.من هر طور شده میروم 》از همان شب تصمیم میگیرد که برود
شعری که شهید مجید همیشه دوست داشت نریمان پناهی در منزل آن شهید خواند😭😭
هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهید_مجید_قربانخانی_ صلوات 🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
پیکر این شهید در سوریه جا ماند تا حاج قاسم اذیت نشود
● همسر شهید سید جلال حبیب اللهی تعریف میکند: «در دیداری که با حاج قاسم داشتیم، گفتم: شوهرم در درعا شهید شده و دوست صمیمی شهید بادپا بود. یکی از محافظان حاجی در گوشش گفت: او با بادپا بوده. سیدجلال هنوز آن موقع پیکرش نیامده بود. از سردار پرسیدیم: آیا پیکر #شهید_بادپا برگشته؟ گفت: نه پیکر سید جلال چطور؟ گفتیم: نه. #حاج_قاسم گفت: پیکر حسین بادپا برنمیگردد. با تعجب پرسیدم چرا؟ گفت: چون در کرمان همه شهدا را خودم دفن میکنم. اما حسین دوست صمیمی من بود و میداند من دلش را ندارم او را خاک کنم. برای همین پیکرش بر نخواهد گشت.»
●بادپا دلش نمیخواست پیکرش بعد از شهادت برگردد. میدانست حاج قاسم که خود شهدای کرمان را به خاک میسپارد، طاقت ندارد پیکر یار دیرینش را در خاک بگذارد. حسین نمیخواست حاج قاسم را اذیت کند.
#حاج_قاسم 💔
#شهید_حاج_حسین_بادپا
#شهیدانه 🕊 🕊
●➼┅═❧═┅┅───┄
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم حاج آقاگفت:
می خواهیم بریم سفر، توشب بیاخونه مون بخواب. بدزمستانی بود. سردبود. زودخوابیدم.
ساعت حدودا 2 بود، در زدند، فکرکردم خیالاتی شده ام. در را که بازکردم دیدم آقامهدی وچندتا از دوستانش ازجبهه آمده اند.
آنقدرخسته بودندکه نرسیده خوابشان برد. هواهنوزتاریک بودکه باز صدایی شنیدم، انگار کسی ناله می کرد. ازپنجره که نگاه کردم دیدم آقامهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان ورفته به سجده...
شهید#مهدی_زین_الدین🌱🌷