🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
💠 حیف نیست آدم ترس از خدا را ول کند، از دشمن بترسد!!؟ 🌷 فرمانده لشگر ۵۵ ویژه شهدا شهید محمود کاو
خاطره ای از شهید محمود کاوه/
ساکنان ملک اعظم،ص88
مفقود الاثر
می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام".
در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد.
می گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد".
در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستس، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد".
یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است".
🔰بوسه امام بر پیشانی تنها رزمنده
اشلو معروفترین لقب شهید مرتضی جاویدی است و دلیل گذاشتن این لقب برای او این است که با لباس عراقیها پیش خودشان میرفت و با آنان هم غذا میشد، او به سنگرهای عراقیها میرفت و با آنها صحبت میکرد، بعدها عراقیها پی میبردند که او ایرانی است و برای جاسوسی به سنگر آنها آمده است و برای سر مرتضی جاویدی جایزه میگذاشتند.
پس از پیروزی در عملیات والفجر ۲ اکثریت فرماندهان و رزمندگان نزد حضرت امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع عملیات را با حضرت امام در میان میگذارد و امام این شهید را در بغل میگیرد و بر پیشانیاش بوسه میزند، شهید صیاد شیرازی میگوید در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام میرسیم، فقط یک بار دیدم که امام رزمندهای را در آغوش گرفت و پیشانیاش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی
هدایت شده از سنگر روایت
🎓دورهٔ تخصصی تبلیغ دانش آموزی در قالب ۱۳ جلسه آفلاین بهصورت کاملاً #رایگان
📌 چه کنم مخاطب حرفم را بشنود؟
📌چه کنم مخاطب حرفم را بپسندد؟
📌 چه کنم مخاطب حرفم را بپذیرد؟
📌 و کلی سرفصل جذاب دیگر...
🎙با بیان:
حجت الاسلام مجید دهبان
➕جلسه اول
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3418
➕جلسه دوم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3419
➕جلسه سوم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3420
➕جلسه چهارم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3438
➕جلسه پنجم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3462
➕جلسه ششم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3477
➕جلسه هفتم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3488
➕جلسه هشتم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3497
➕جلسه نهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3513
➕جلسه دهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3616
➕جلسه یازدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3617
➕جلسه دوازدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3618
➕جلسه سیزدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3619
➕جلسه چهاردهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3814
➕جلسه پانزدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3815
➕جلسه شانزدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3816
➕جلسه هفدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3817
➕جلسه هجدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3818
➕جلسه نوزدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3819
➕جلسه بیستم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3820
➕جلسه بیست و یکم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3821
➕جلسه بیست و دوم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3822
┏━━ 🎵 ━┓
🆔 @sot_enghelabi
┗━━ 🎵 ━┛
#نذر_مادر
🌷مادر محمود نذر کرده بود که پسرش در روز عاشورا شهید شود. میگفت: میدانستم شهید میشود. ختم سوره واقعه برداشتم که اگر شهید میشود، روز عاشورا شهید شود تا گریههایم برای امام حسین (ع) باشد و رنگ او را بپذیرد.
🌷غروب عاشورا بود که هنوز خبر شهادت محمود به او نرسیده بود. ناراحت بود. گفت: خدایا! نذرم را قبول نکردی؟! مادر عازم مسجد بود. وقتی خبر شهادت محمود را به مادر دادیم، اولین سئوالش این بود که کی شهید شد؟ وقتی گفتیم روز عاشورا، گفت: خدایا! ممنونم که نذرم را قبول کردی.
🌷با اینکه خبر شهادت محمود را شنید اما دوباره راه مسجد را در پیش گرفت. میگفت: محمود به امام حسین (ع) اقتدا کرد و امام حسین (ع) شهید نماز شد.
🌹خاطرهای به یاد شهید معزز محمود اخلاقی
📚 کتاب "نذر قبول" نویسنده: اشرف سیف الدینی
منبع: وبسایت برشها
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#زیر_بیست_سالهها_غوغا_کردند!!
🌷وقتی برای آموزش لودر رفته بود، مربی آموزشی به او گفته بود که کوچک هستی و قدت کوتاه میباشد و پایت به پدال گاز و ترمز نمیرسد. اما شهید اصرار داشت که میتواند راننده دستگاه سنگین باشد و آموزش را دید. همچنانکه مربی گفته بود واقعاً پای شهید محمدی به پدال گاز نمیرسید.
🌷....بلند میشد و سرِ پا رانندگی میکرد که به همین شکل در عملیات والفجر ۸ مجروح شد که همسنگر شهید، نادری او را ۲ کیلومتر به دوش کشید تا از آتش سنگین و پُر حجم دشمن که پاتک زده بود به آمبولانس برساند، اما هنوز به آن سمت رودخانه اروند نرسیده بود که شهید شد.
🌹خاطره ای به یاد شهید ۱۷ ساله محمد جانمحمدی لندی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
📌 چهار توصیه شهید شیبانیمجد برای رسیدن به مقامی بالاتر از شهدای مدافع حرم
🔷️ یکی از دوستان شهید مدافع حرم محمدرضا شیبانی، خوابی که از شهید دیده بود را تعریف کرد و گفت:
◇ شهید شیبانیمجد به خوابم آمده بود با او دردل وگلایه کردم که تورفتی ومن ماندم.
◇ الان که جنگ در سوریه تمام شده دیگه راه شهادت بسته شده است ، چکار کنم؟
◇ ایشان جواب دادند:چند کار را انجام بده هرکجا باشی شهادت به دنبالت می آید .
◇ شما بهترین دوستان من بودید اگر صبر کنید خداوند اجر دوشهید که به ما داده به شما اجربیشتری خواهد داد
◇ منخوشحال شدم وگفتم داری شکسته نفسی می کنی محمدرضا ماکجا وشما کجا و بعد گفتم چکار کنم .
◇ شهید شیبانیمجد چهار توصیه را گفت که انجام دهم:
◇ اول: کاری کنید خدا از شما راضی باشد
◇ دوم: نماز اول وقت ترک نشود
◇ سوم: به نامحرم نگاه نکنید
◇ چهارم: به کودکان با مهربانی رفتارکنید
🔻 و در پایان گفت: "خدایامن سوریه نیامدم جز به اختیار ونظر حضرت زینب (س)، ان شاءاله که شرمنده علمدار کربلا نباشم"
#شهید_محمدرضا_شیبانیمجد
📌 ماجرای خانمی در شیراز که از شهیدی در استان گلستان حاجت میگیرد.
🔷️ مادر شهید مدافع حرم محمدرضا شیبانی مجد در بیان خاطرهای میگوید: دربازگشت ازمشهد مقدس بودم و تصمیم گرفتم مستقیم به زیارت فرزندم در گلزار شهدا به امامزاده بروم.
◇ به آنجا که رسیدم خانمی بطرفم آمد واشک ریزان مرا درآغوش گرفت علت را که پرسیدم گفت: اهل شیراز هستم و قصد داشتم در شهر خودم با پخت شیرینی امرار معاش کنم ولی موفق نشدم .
◇ تا این که یکی از دوستان فرزند شهید شما را معرفی کرد و منهم به شهید شما متوسل شدم و او درخواب مرا به لطف خدا امیدوارکرد
◇ در حال حاضر گارگاهی دارم که باچند نفر مشغولیم خدا را شکر ازکارم راضی هستم.
◇ امروز قدردانی به استان گلستان آمده ام و خوشحالم از اینکه مادر شهید را هم اینجا زیارت می کنم
#شهید_محمدرضا_شیبانیمجد
🌷 شهیدی که از خدا خواسته بود اگر لیاقت شهادت ندارد مرگش را در روضه های امام حسین قرار دهد 🌷
🌷شهید مدافع حرم عباس آسمیه🌷
نام: عباس آسمیه
نام پدر: ــــــــــ
ولادت: ۱۳۶۸( البرز)
شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۱(سوریه)
وضعیت تاهل: مجرد
نام جهادی: ندارند
اخرین مقام: سرباز بی بی زینب (س)
نحوه شهادت: در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب در شمال سوریه به دست عوامل این گروه تکفیری-صهیونیستی به مقام والای شهادت رسید.
سن شهادت: ۲۶ ساله ،فرزند دوم
علاقه: کتاب های شهدا ، شهید همت
قسمتی از وصیتنامه شهید:
ندای رهبر فرزانه انقلاب که فرمودند سوریه نباید سقوط کند ، که اگر در این مقطع زمانی و مکانی در مقابلشان ایستادگی نکنیم باید در مرز های خودمان شاهد آغاز در گیری ها بودیم به برکت انقلاب اسلامی و خون پاک شهیدان این راه امروز جمهوری اسلامی به حدی از توان نظامی و دفاعی رسیده که نه تنها هیچ قدرتی توان دست درازی به خاک پاک آنرا ندارند.
#یادش_باصلوات
طوری تلاش کنید که اگر روزی
امام زمان(عج) فرمودند:
یه سرباز متخصص میخوام
بفرمایند؛ فلانی بیاید...
سربازی که هیچ کارایی
نداشته باشه بدردِ آقا نمیخوره...
برید آمادگیِ
خودتون رو ببرید بالا
مومن باشید
همراه با آمادگیِ جسمانی...!
#شهیدحسینمعزغلامی🕊
🔰 فرمانده مازنی لشکر پایتخت؛
اسمش قلی بود ولی حمزه صداش میکردند.
متولد ۱۳۲۲ ؛ اهل منطقه ی لفور سوادکوه.
پدرش کشاورز بود.
خودش هم تو گلگیر سازی ماشین کار میکرد.
سال۱۳۵۰ با خانم رقیه بخشنده ازدواج كرد که ثمرۀ آن ۵ فرزند به نام های علیرضا، حمیدرضا، زینب، حسین و مصطفی بود.
سال ۱۳۵۹ هم به عضویت رسمی سپاه در اومد.
۲۹ سالگی عازم جبهه شد.
سرانجام پس از ۴۸ ماه حضور مداوم در جبهه، در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ در جریان عملیات بدر در حالی كه فرماندهی گردان انصار از لشكر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را بر عهده داشت، در منطقه عملیاتی شرق دجله در جزیره مجنون به شهادت رسید.
و پس از یازده سال چند تکه از بدن پاکش برگشت و در گلزار شهدای بهشت زهرا دفن گردید.
(قطعه ۲۹، ردیف ۱۲، شماره ۷)
🔹 قسمتی از وصیت نامه :
خداوندا!
تقاضای ديگری در پيشگاه تو دارم و آن اينكه دوست دارم جنازه ناقابل من از جنازه مقدس شهداي كربلا خصوصاً سرور شهيدان، حسين بن علی علیه السلام سالمتر نباشد؛ چون در پيشگاه مباركشان خجالت ميكشم.
من مدعی هستم كه راه امام حسين علیه السلام را دنبال ميكنم، به همين نيّت تقاضا ميكنم كه در موقع شهادت سر و دست در بدن نداشته باشم.
🔰شهیدی که «صیاد لحظهها» نام گرفت.
همرزم شهید کاظم فتحیزاده: یک بار با همدیگر کوه رفتیم، به نقطهای در منطقه کولک رسیدیم که توسط عراق مینگذاری شده بود، داشتم راه میرفتم که کاظم گفت: صبر کن، تکان نخور، چیزی جلوی پایم نشان داد و گفت: این یک مین گوجهای است من فکر کردم قارچ است به آرامی مین را کشید بالا و چاشنیاش را کشید و خنثی کرد، روزهای مرخصی هم کارش همین بود، میرفت توی میادین مین و مینها را خنثی میکرد، کاظم میگفت: خدا را خوش نمیآید عشایری که اینجا رفت و آمد دارند دچار مشکل شوند.
کاظم فتحیزاده با اینکه تحصیلات چندانی نداشت و آموزشهای آکادمیک را نگذرانده بود اما به واسطه تجربه اندوزی و دقت و هوش سرشاری که داشت در نقشهخوانی نابغه بود.
یکروز قبل از شروع یک عملیاتی نقشهای را پهن کرده بودند، کاظم تا چشمش به نقشه افتاد مکثی کرد و انگشت روی یک مربع در نقشه گذاشت و گفت: مقر و پایگاه منافقین همین نقطه است! اطرافیان به شوخی گفتند: حتماً علم غیب داری و سپس با استفاده از قطبنما و نقشه مشغول در عین ناباوری دیدند مقر درست در همان نقطهای است که کاظم چند لحظه پیش بر روی نقشه نشان داده است.
دوران جنگ تحمیلی