eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
156 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 عکسی که در چنین روزی به ثبت رسید:. ۱ بهمن ۱۳۶۶ 🔰ماجرای این عکس چیست؟👆 زمستان سال شصت وشش عملیاتی به نام بیت المقدس دو در منطقه غرب کشور(کردستان) صورت می گیرد. در ساعات ابتدایی بامداد اول بهمن طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی ماووت عراق و در جنگ روبرو توسط تیر بار عراقی در تاریکی شب این دو شهید بزرگوار به شهادت میرسند همرزمان این شهدا این عزیزان رو زیر برف پنهان میکنند وبه عقب برمیگردند اما آقا عطا و چند نفر دیگه میمونند تا حتما دوستانشونو برگردونن. روزها به خاطر داشتن دید توسط دشمن حرکتی نداشتن و در تاریکی شب و در اون برف وسرما و کوهستان، شهدا رو روی دوششون حمل میکردن. سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن. که اونجا این عکس و چندتا عکس دیگه بیادگار می مونه سمت راست: شهید حجت مقدم🌷 وسط: آقا عطا سمت چپ: شهید مالک اوزم چلویی🌷 شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱ عملیات بیت المقدس۲
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
💠 #خاکریز_خاطره ⚪️ شوخی طبعی#شهید_سیدمحمدرضا_دستواره🥀 ▫️ خودش تعریف می کرد:👇 برای عمل جراحی سرم ر
۱ بهمن ۱۳۳۸ -- سالروز تولد محمدرضا دستواره جانشین لشکر ۲۷ محمد رسول‌ الله‌(ص) (لشگر پایتخت) ا🚩🌱🌷🌱🌷🌱🚩 💠 همه چیز را از حاج_احمد یاد گرفتم! 🌷شهیددستواره، از ارادت و دلدادگی خود نسبت به احمد متوسلیان می‌گوید: 🌴سیدمحمدرضا دستواره هستم و طبق اطلاعات شناسنامه ای، سال ۳۸ در محلۀ علی‌آباد تهران یا همان "گود" بدنیا آمدم.تا اخذ دیپلم متوسطه ادامه تحصیل دادم و بعد هم وارد مبارزات_سیاسی شدم.روز چهارم آبان ۵۷ درحال توزیع اعلامیه های امام توسط مأمورین ساواک بازداشت شدم و بعد از چند ساعت بازداشت، آزادم کردند 🌻بعد از پیروزی انقلاب در 12 آبان 58 وارد سپاه شدم و از دی ماه همان سال به مناطق آشوب زده غرب کشور اعزام شدم که این مقطع،نقطه عطف زندگی من است. چون در این مأموریت با حاج احمد متوسلیان آشنا شدم 🌸 همانطور که بارها و در همه جا گفته ام، من از یک محیط فاسد بلند شده ام. اگر انقلاب نبود، سرنوشت من معلوم نبود چه میشد.حتی وقتی توی سپاه آمدم، باز سرنوشت من معلوم نبود،چون امکان داشت آدمی بشوم که سپاهی‌گری را به عنوان یک شغل انتخاب کرده باشم و یک اسلحه روی دوش خود بیندازم و پُست بدهم و سر برج بروم و حقوق‌ام را بگیرم 🍀من نمی خواهم از حاج احمد بُت بسازم؛ اما آدمی به اسم حاج احمد بر سر راه من قرار گرفت و وسیله ای شد تا من این جوری که الآن هستم بشوم و نخواهم به سپاهی‌گری به چشم یک شغل نگاه کنم. حاج احمد استاد من است. او مرا بار آورده! همه چیز را او بمن آموخته. این حرف شعار نیست. والله حرف قلب من است، ولو این که پایبندی به این مطلب، به اخراج من از سپاه منجر شود.
💔 روز پدر نزدیک است و آخرین سلفی فرزند با پدرش ... 🔹 وداع فرزند شهید "حسین محمدی" در معراج شهدا ◇ تو بگو قیمت این لحظه چند...؟! ◇ ″حسین محمدی″ یکی از پنج مستشاران نظامی سپاه و مدافعین حرمی است که در پی اقدام متجاوزانه رژیم ددمنش و جنایتکار صهیونیستی در حمله هوایی به دمشق به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
10.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 گروه سرودی که همگی باهم شهید شدند! 🔹همه نه نفر این گروه سرود به همراه حمید صادقی مربی‌شان شهید شدند. 1 بهمن 1365 سالروز شهادت گروه سرود مدرسه قطب راوندی است که این کلیپ آخرین اجرایشان در سینما تربیت قم است. 🔹این اجرا دو ساعت قبل از شهادت آنها در یکم بهمن 65 است؛ این گروه سرود به همراه مربی‌شان آقای حمید صادقی بعد از این اجرا با مینی‌بوسی راهیِ مکان دیگری برای اجرا بودند، در سه راه بازار قم هدف موشک هواپیماهای صدام قرار گرفتند و در آتش سوختند!
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
کارهای اعزامش جور نمی‌شد، احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می‌کنند از این موضوع خیلی ناراح
بسیار زیبا 👌❤️❤️❤️❤️ خواب (س) رو دیده بود بی بی فرموده بودن تو به خاطر ما از گذشتی ما هم شهیدت میکنیم. موقعی که داشت میرفت سوریه بهم گفت: سید برام حضرت رقیه بخون گفتم نمیخونم، داری میری حسین هااات، گفت از بچه هام دل کندم، روضه می خوندم های های میکرد. . هر خانمے ڪہ چادر بہ سر ڪند و عفت ورزد، و هر جوانی ڪہ نماز اول وقت را در حد توان شروع ڪند، اگر دستم برسد سفارشش را بہ مولایم امام حسین (ع) خواهم ڪرد و او را دعا مے ڪنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالے قرار گیرد. 🌷
😊 نمی‌دانم تقصیر حاج آقا بود که نماز را خیلی سریع شروع میکرد و بچه‌ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس درحالی که بغل دستی هایشان را خیس میکردند، خود را به نماز برسانند یا اشکال از بچه ها بود که وضو را می‌گذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می‌کردند .... و مکبّر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگوید و اِنَّ الله معَ الصّابرین… بنده خدا حاج آقا ؛ هر ذکر و آیه ای بلد بود میخواند تا کسی از جماعت محروم نماند. مکبّر هم کوتاهی نکرده، چشم‌هایش را دوخته بود به ته صف تا اگر کسی اضافه شد به جای او یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد... وقتی برای لحظاتی کسی نیومد ظاهراً بنا به عادت شغلی‌اش بلند گفت: یاالله نبود …؟؟؟ حاج آقا بریم ....! نمی‌دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن… :)
🌷شهید بی ام و سوار، کسب رتبه ۷تکلونوژی اطلاعات در لبنان،زیبا،پولدار و در عین حال پاک🌷 شهید حزب الله احمد محمد مشلب نام: احمد مشلب نام پدر: محمد مشلب ولادت: 1374/06/09 (لبنان/نبطیه) شهادت: 1394/12/10 (سوریه/تل حمام) وضعیت تاهل: مجرد نام جهادی: غریب طوس(به دلیل علاقه شدید به امام رضا(ع)این نام را انتخاب کردند) اخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س) نحوه شهادت: از جزئیات شهادت ایشان چیزی منتشر نشده سن شهادت: 20ساله علاقه: امام رضا(ع) قسمتی از وصیتنامه شهید: خدا تو را کمک کند ای امام زمان! ما انتظار او را نمی کشیم؛ او انتظار ما را می کشد و وقتی خودمان را درست کنیم و اصلاح کنیم بعد ساعاتی ظهور می کند.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
‍🌷شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🌷 نام: سید مصطفی موسوی نام پدر: سید محمد ولادت: 1374/8/24 (تهران)
✴️ آن دنیا را برایت آباد می‌کنم ✍️مادر شهید یک روز آمد کنار من نشست و گفت مامان،  برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که آقا امام حسین(ع) ندای «هل من ناصر» را سر داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، «شهید و رستگار» شدند، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آن‌ها مانده است؟» تعجب کردم و گفتم: «مصطفی جان مگر تو صدای «هل من ناصر» شنیدی؟»😳 گفت: «دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟»😊 گفت: «مامان می‌خواهم یک مژده به تو بدهم، اگر از ته قلب راضی بشوی که به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد می‌کنم و دنیای زیبایی برایت می‌سازم که در خواب هم نمی‌توانی ببینی»، گفتم: «از کجا معلوم می‌شود که من قلبا راضی نشدم؟» مصطفی گفت: «من هر کاری می‌کنم بروم سوریه، نمی‌شود، علت اصلی‌اش این است که شما راضی نیستید، اگر راضی شوی خدا هم راضی می‌شود، اگر راضی نشوی فردای قیامت جواب  حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) را چه می‌دهی؟»😢 مادر ادامه داد: «من در مقابل این حرف، هیچ چیزی نتوانستم بگویم و از ته قلبم راضی شدم. قبل از رفتن، به من گفت: «خیلی برایم دعا کن تا دست و دلم نلرزد و دشمن در نظرم خوار و ذلیل بیاید.»👌 شهیدسید مصطفی موسوی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌ما برای آنچه در راه خدا داده‌ایم توقعی نداریم ✍فرزند سردار بی سر، شهید حاج عبدالله اسکندری، از شهد
عاشق ماه رجب بود و از عاشق اعتکاف . . یک بار دوستانش به او گیر دادند كه حاج عبدالله، فکر نمی‌کنی اگه این سه روز سر کار بمانی و به مردم خدمت کنی، مفیدتر است و ثوابش بیشتر...؟! گفته بود شما دو هفته مرخصی می‌گیرید و به شمال و تفریح و استراحت می‌روید، من هم سه روز مرخصی می‌گیرم با خدای خودم تنها باشم؛ در حقیقت من می‌روم تا انرژی بگیرم و وقتی برگشتم بهتر و بیشتر به مردم خدمت كنم.🌿 [حاج عبداللّه اسکندری]
🌴شادی و شادمانی توی جبهه برای خودش عالمی داشت. 🔹رزمنده های جبهه همه جوون بودند. اگر به مسن ترها هم پیرمرد می‌گفتی بهشون برمی‌خورد و کنترل این همه جوون توی شادی ها کارشاقی بود. توی گردان تخریب بعضی از رفتارهایی که توی گردان های رزمی مباح بود حرام اعلام شده بود!!! البته شرعیش نه!!!! بلکه عشقی بود. ایام ولادت ائمه علیهم السلام توی مقرهای ما در مناطق عملیاتی مختلف غوغایی بود. البته مراعات حد و حدود شرعی و عرفی رو می‌کردیم. من خودم زیاد راغب نبودم توی مجالس جشن بخونم، انگار خدا من رو ساخته برای گریه انداختن ، الان هم همینطورم. به قول دوستان نافم رو با گریه برداشتند… روزهای اول بهار 65 مصادف با ولادت مولا امیرالمومنین(ع) بود و برای جشن ولادت مولا توی گردان مهمون داشتیم . این بار رزمندگان گردان تازه تاسیس حضرت زینب سلام الله علیها مهمان بچه های تخریب بودند و ما هم برای پذیرایی از مهمونهامون شله زرد پخته بودیم... شاید بعضی ها بگویند شله زرد چه ربطی به ولادت مولا داره.. خوب این به عقل ما رسید. شهید تابش مداح جلسه بود و من هم میونداری می‌کردم. اون روز مراسم ساعت 9 صبح و در فضای اطراف مزار شهدای الوارثین برگزار شد.. شهید سید مهدی اعتصامی همه کاره تبلیغات بود و با کمک شهید مجید رضایی جایگاه مراسم رو با تصاویر شهدای گردان آذین بندی کرد گلهای شقایق و زمین سبز اطراف مقر هم که فروردین ما مثل مخمل سبز خودنمایی می‌کرد در طراوت مجلس ولادت مولود کعبه موثر بود. قبل از مراسم بعضی ها تذکر می‌دادند که اولا دست نزنید و ثانیا هم دو انگشتی بزنید و من هم این رو به شهید تابش تاکید کردم ... اما نشد که نشد و این بار هم مجلس از دست در رفت و کف زدن های دو انگشتی تبدیل به کوبیدن دست ها به هم شد. شهید دهقان، شهید الهی،شهید زند، شهید خوش سیر، شهید مرادی سعی می‌کردند مجلس رو به دست بگیرند و شهید مراتی هم رو سر بقیه سوار می‌شد تا خودش رو به این جمع برسونه.. که بعد از شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده گردان تخریب شد هم با اونها همراه می‌شد و گاهاً هم به من که سعی می‌کردم جلسه رو کنترل کنم متذکر می‌شد که بگذار بچه ها راحت باشند.اداره مجلس جشن دو تا گردان واقعا سخت بود. روز ولادت مولا حسابی بچه ها شادی کردند.. وبعد هم چند تا مسابقه و چند تا جایزه پایان بخش این جلسه بزم وشادی بود.. واقعا شادی و شادمانی در فضای معنوی گردان ما جایگاه خودش رو داشت و تمام سعی براین بود که فضای شادابی برای جوان‌ها باشه.. رزمنده های جوان و نوجوان گردان ما در نهایت حیاء و ادب درخدمت مجلس شادی اهل بیت علیهم السلام بودند و جالب تر اینکه همین شلوغ کن ها مجلس ، نیمه شب صدای ضجه هاشون از خوف خدا همه فضای مقر رو پر می‌کرد.شهید پیام پوررازقی از کسانی بود که مدام به من و شهید تابش در رابطه با مجالس جشن تذکر می‌داد. البته پیام توی دلش هیچی نبود و ما هم عاشقانه اون رو دوست داشتیم و به تذکراتش عمل می‌کردیم اما بعضی وقت ها هم مجلس از دست در می‌رفت ... —(راوی: جعفر طهماسبی)
💔 هرگز المی چو فرقت جانان نیست... ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.. 🔹 این روزها، روزهای بودن است، این روزها، روزهای خواستن بودن است خواستن بودن تو بودن و دیدنت، بودن و حرف‌هایت، بودن و دلگرمی‌هایت ◇ این روزها قاب عکست کارم را راه نمی‌اندازد.. چشمانت از پلک نزدن خسته نشد؟!!! تو اگر خسته نیستی،، من دیگر خسته‌ام... ◇‌ خسته‌ام، از نبودن و ندیدنت، خسته‌ام، از نشنیدن صدایت، خسته‌ام، از حرف زدن با عکسی که جوابم را نمیدهد. خسته‌ام، به اندازه تمام لحظه‌های نبودنت... ◇ این روزها، دستانم دستانت را میخواهد و دلم، حضورت را این روزها، چشمانم به دنبال بودنت میگردد... ◇ اما نیستی، نیستی تا مرهمی بر بی‌قراری‌هایم شوی، نیستی تا دل خوش شوم، از داشتن بابا این روزها،... ◇ بابا .... می‌شنوی ... ؟؟؟ باشد، و تو در کنارم نباشی.؟! امروز، روز بودن توست ... و من در حسرتِ تبریک یک روزِ پدر ... 🌷 📸 تصویر نازدانه زینبیون بازگشت پیکر بعد از دو سال از گمنامی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
قرار بود بهش درجه ی سرلشکری بدهند. گفتیم: خب به سلامتی، مبارکه بابا. خندید. تند و سریع گفت: خوش حال
📌 توصیه های شهید صیاد شیرازی به دخترش 🔹 بابا در استفاده از وقـت خیلی منظـم بود و خساست به خرج می داد. مثلا شب ها از ساعت ۹:۴۵ تا ۱۱:۲۲ مطالعه میکرد. بماهم توصیه میکرد: «دوسـت دارم صبـح ها ورزش کـنید و همـه کارهاتون مرتب و منظم باشه و وقت تون را هدر ندید.» اما هیچ گاه وادارمان نمی کرد مثل خودش باشیم. 🔸 روی همین حساب، تلویزیون خیلی کم می دید. بیشتر اخبار و تحلیل های سیاسی را دنبال می کرد و بعضی سریال هایی مثل امام علی (ع) و مردان آنجلس. 🔹 حسرت به دلم مانده بود یکبار بیاید و همپای ما بنشیند فیلـمی، سریـالی نگاه کند. یکبار خیلی اصرارش کردم و قربان صدقه اش رفتم که بیاید همراه ما تلویزیون ببیند. بالاخره آمد و نشست. اما چه نشستنی؟! مثل اینکه روی میخ نشسته باشد. بعـد از یک ربـع گفـت: «ببخشـید! نمی خـوام ناراحـت تون کنم. امـا وقتی پـای تلویـزیون می نشینم انگـار وقتـم داره تلـف میشه؛ باید اون دنیا جواب بدم که وقتـم را بـرای چـی مصـرف کـردم. نمی تونم بنشینم و این برنامه را نگاه کنم! میشـه مـن بــرم؟!» .. معذرت خـواهی کـرد و رفت به اتاقـش! 🎙راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید 📚 «خدا می خواست زنده بمانی» بقلـم فاطمه غفاری / نشر روایت فتـح