🔸جاےشهید احمدےروشن خالے ڪه:
🔶به مادرش گفتن:مادر ناراحت نیستی بچتو شهید کردن؟
مادرش دستش را گذاشت روی شانه نوه اش و گفت:خب یک مصطفای دیگر تربیت میکنم.
#شهیدمصطفےاحمدےروشن
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
📝"روایتگرے حاج حسین کاجی"
🌷رفتم سر مزار رفقای شهیدم و
فاتحه ای خوندم و برگشتم
شب تو خواب رفقای شهیدم رو دیدم
گفتن: فلانی خیلی دلمون برات سوخت
گفتم: چرا
جواب دادن:
وقتی اومدی مزار ما فاتحه خوندی
ما شهدا آماده بودیم هرچی از خدا میخوای
برات واسطه بشیم
ولی تو هیچی طلب نکردی و برگشتی
خیلی دلمون برات سوخت...
🌹رفتین مزار شهدا
حاجت هاتون رو بخواید
برآورده میشه..
🔴 "فرا رسیدن ۲۱ دی سالروز شهادت خبرنگار بسیجی شهید غلامرضا رهبر که به نام روز بسیج رسانه نامگذاری شده است گرامی باد"
🔹او متولد ۱۳۳۶ در آبادان بود و زمانی که در کودکی برای اولین بار برنامه کودک رادیو نفت آبادان را اجرا کرد، پدرش به عنوان خبرنگار سیار روزنامه اطلاعات در استان خوزستان فعالیت میکرد و چندین سال گویندگی برنامههای رادیو و تلویزیون آبادان را نیز برعهده داشت.
🔹سرانجام آن خون نگار عاشق در ۲۱ دی ماه سال ۱۳۶۵ در مرحله دوم عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد؛ که پیکر پاکش در منطقه به جای ماند و نام و یادش به عنوان شهید گمنام همچنان در یادها و خاطرهها باقیست و مزار یادبودش در قطعه شهدای آبادان قرار دارد.
🔹غلامرضا رهبر در طول دفاع مقدس مأموریت خود در ثبت حماسههای بزرگ رزمندگان را با ثبت صدها عکس و خبر و گزارش به نحو احسن به انجام رساند و صدای حماسی او را باید «صدای ماندگار مقاومت» دانست، او خبرنگاری بود که سرانجام با اهدای جانش در این راه رهبر خبرنگاران شد.
🔹وی در بخشی از وصیت نامه خود نوشته است؛ دنیای آبادان با دنیای خارج از آن تفاوت دارد. آبادان برای ما دنیا معنویات و الهیات و این جنگ برای ما کلاس واقعی درس است. این راه الهی است که خود انتخاب کردهام و از خدا میخواهم که اگر کشته شدم و یا زخمی گشتم فقط به خاطر او در راه او بوده باشد.
🔹خوشحالم اگر در راه خدا به شهادت برسم و یا مجروح شوم. متاسفم برای خود و دیگران که اگر لحظهای از خدا غافل شویم و راهی را رویم که خواست او نیست.
🌷 شهید غلامرضا رهبر
مدیر خبر رادیو خوزستان بود و در روزهایی که آبادان در محاصره رژیم بعثی قرار داشت، او و همکارانش با سختیهای بسیار، رادیو را فعال نگه داشتند. شهید رهبر در تمام روزهای محاصره رادیو آبادان مردم را به مبارزه و مقاومت دعوت میکرد. هنوز هم بسیاری از مردم صدای شهید رهبر را به خاطر دارند که به آنها میگفت که به ایستگاه ۷ بروند و در مقابل دشمن مقاومت کنند
⚪️ او سرانجام در ۲۱ دی ۶۵ به آرزوی خود رسید (شهادت🕊🕊) ... و پیکرش نیز هیچ گاه پیدا نشد.
🔷 ۲۱ دی سالروز شهادت تصویربردار و دومین شهید مجموعه «روایت فتح» حسن هادی گرامی باد.
♦️شهید آوینی: «روز دوم عملیات كربلای پنج، در محور پاسگاه شلمچه، این حسن است كه از پشت دوربین به جبهه مینگرد و قدم به قدم به آن امر محتومی كه رد و تبدیلی در آن نیست نزدیک میشود. در نزدیكی پاسگاه شلمچه، كه بیش از چند ساعتی از تسخیر آن نمیگذشت، حسن بر صدق وعدههای خدا گواهی داد و به آن حیاتی كه خداوند به احدی از آدمیان جز شهدا عطا نفرموده است نائل آمد و از سِرِّ این سخن نیز كسی جز شهید آگاه نیست.
♦️گفتند كه حسن هادی دانشجو بود، اما نگفتند كه او همواره میترسید از اینكه مبادا دانشگاه او را از مردم و راه آنان جدا كند. مردم ما امروز مظهر عشق و اطاعت و وفا هستند و حسن دریافته بود كه آنچه او را از مردم دور كند، از خدا دور كرده است.
♦️دعای حسن مستجاب شد. او از خود گذشت و خود را در مردم، در این امت بزرگ یافت و اینچنین، صفات محمود امت حزبالله را یکجا در وجود خود گرد آورد. دانشجو بود، طلبه هم بود؛ هنرمند بود، رزمنده هم بود. فلسفه میخواند و فلسفه هم میگفت. شاگرد بود و درس میگرفت؛ معلم هم بود و درس می داد. ورزشكار بود، نویسنده هم بود. شجاع بود و مهربان. سرسخت بود، و در عین سرسختی، سخت لطیف و رقیق. عاشق بود و معشوق دوستانش. با خانوادهاش سخت مهربان بود، اگرچه در خانه نمیماند و به قول پدرش صدای مارش كه میشنید دیگر كسی نمیتوانست جلودارش باشد.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
📝معجزه شگفت انگیز شهید رستگار براے مادرش
مادر در خواب پسر شهیدش را مےبیند. پسر به او مےگوید: توے بهشت جام خیلے خوبه. چے مےخواے برات بفرستم؟.
مادر مےگوید:«چیزے نمےخوام؛ فقط جلسه قرآن ڪه مےرم، همه قرآن میےخونن و من نمےتونم بخونم خجالت مےڪشم. مےدونن من سواد ندارم، بهم مےگن همون سوره توحید رو بخون.».
پسر مےگوید:«نماز صبحت رو ڪه خوندےقرآن رو بردار و بخون!».
بعد از نماز یاد حرف پسرش مےافتد. قرآن را بر مےدارد و شروع مےڪند به خواندن. خبر مےپیچد.
پسر دیگرش این را به عنوان ڪرامت شهید محضر آیت الله نورے همدانے مطرح مےڪند و از ایشان مےخواهد مادرش را امتحان ڪنند.
قرار گذاشته مےشود. حضرت آیت الله نزد مادر شهید مےروند. قرآنے را به او مےدهند ڪه بخواند. به راحتےهمه جاےان را مےخواند؛ اما بعضےجاها را نه.
میفرمایند:«قرآن خودت رو بردار و بخوان!».
مادر شهید شروع مےڪند به خواندن؛ بدون غلط.
آیت الله نورے گریه میڪنند و چادر مادر شهید را مےبوسند و مےفرمایند:«جاهایی که نمیتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم ڪه امتحانش ڪنیم.».
🌿شهید، حاج کاظم رستگار فرمانده لشڪر ۱۰ سیدالشهدا
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 صدام جوان غیور ریش خرمایی را عقرب زرد نام گذاشته بود. 🔷️ تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی
⇚ #نـــابغہ_جنگـــ
❣حاج همت سراغش را مےگرفت .مےگفت: اون فرمانده کہ نیروها رو از منطقہ #مندلی عراق عقب آورده کے بود!؟
پرسیدم چطور: گفت شنیدم بایک تدبیر نظامے دشمن رو فریب داده! با آتش زدن دبہ های نفت ؛ جلوے حرڪت دشمن رو گرفتہ و بعد هم تمام نیروهای محاصره شده رو نجات داده!
❣من هم ادامه دادم و گفتم : جالبتر اینکہ در راه با بدنے زخمےو بدون مهمات به یک سنگر دشمن مےرسه و هفت عراقےرو اسیر میگیره و باخودش میاره!
❣حاج همت کہ خیلی از شجاعت او بہ وجد آمده بود گفت: بیارش اینجا؛ یه مسئولیت مهم براش دارم. گفتم: خبر داری کہ تیپ انصارالحسین علیه السلام باحضور بچه هاے همدان تشکیل شده؟!
حاجے سرش رو تڪون داد وتایید ڪرد . گفتم این آقا الان شده مسئول شناسایے و اطلاعات تیپ.
🌹 #شهید_علی_چیت_سازان🌹
🌷 ۲۲ دیماه ۱۳۶۵,-- سالروز شهادت سردار رشید اسلام، جواد صراف
فرمانده گردان شهادت ، لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در عملیات کربلای پنج
درمرداد ۱۳۴۰ در محله #دولاب تهران * درخانوادهاي مذهبي بدنیا آمد.باآغاز نهضت،همراه انقلاب بود و پس از پيروزي، در کمیته فعالیت داشت و در سال ۵۹ به عضویت سپاه درآمد. با شروع جنگ، به جبهههای غرب رفت و در منطقهٔ گیلانغربـسرپل ذهاب به نبرد با دشمن پرداخت. پس از مدتی روانه جنوب شد و به خیل سلحشوران لشکر۲۷پیوست. در عملیاتهای متعدد این لشکر مانند: مسلم بن عقیل، رمضان، والفجر مقدماتی،والفجر۱،کربلای۱وکربلای۵ بعنوان نیروی عادی یا در مسئولیتهای مختلفی نظیر فرمانده گردان شرکت فعال داشت
كساني كه پيگير خاطرات سالهاي دفاع مقدس هستند، حتما نام گردان شهادت لشكر۲۷ را شنيدهاند.جواد يكي از فرماندهان اين گردان خط شكن بود كه در عمليات كربلاي۵ در منطقه #شلمچه بشهادت رسید
ا▫️💠▫️💠▫️
* #دولاب محله قديمي تهران، دارالمؤمنين، منطقه فعاليت جمعيت فدائيان اسلام و مبارازات شهيد آيت الله سعيدي...وخواستگاه صدها شهيد دفاع مقدس:شهيدان ابراهيم هادي، جعفرجنگروی جانشین لشکر۱۰، مرتضی زارع، مرتضی حمزه دولابی فرماندهان گردان حضرت قاسم لشکر۱۰، حميد توتوني دولابي ...و علي اصغر وصالی فرمانده گروه دستمال سرخ ها
| بچه جنوب شهر دهه ۴۰ و ۵۰ - دلاورمرد #دهه۶۰
💠 روزی که جواد صراف اُسرا را لخت کرد!
🔹به اعتراف بچه های گردان، جواد صراف به جسارت، دلاوری و روحیه شاداب در صحنه نبرد معروف بود!
آقا جواد در میدان جنگ چنان روحیه ای داشت که انگار نه انگار به مصاف دشمن تا بن دندان مسلح می رود. ...او مرگ را به بازی گرفته بود
▫️عملیات آزادسازی "مهران" (تیر ماه ۱۳۶۵)، از جمله کارزارهایی بود که ابهت دشمن را شکست. او در کنار قاطعیت و صلابت، مهربان نیز بود حتی با اسرای دشمن!! - ... که تصاویر فوق به خوبی این را نشان می دهد
نرمش و مهربانی اش با دشمنی که تا دقایقی قبل با گلوله مستقیم تانک نفرات او را شکار می کرد و حالا اسیر اوست
فرمانده، اسرا را دلداری می دهد که خطری شما را تهدید نمی کند ...!!
لباس هایتان را دربیاورید تا کمی خنک شوید! پاهایتان توی پوتین داغ شده! آنها را هم در بیارید تا هوا بخورد.
... و بعد هم کلمن آب تگری برایشان آورده و یکایک آنها را در آن ظهر گرم تابستان سیراب می کند💦
🌴جواد صراف، فرمانده جسور و دلاور گردان در این عملیات زنده ماند، ولی چند ماه بعد در عملیات کربلای پنج پرکشید🕊🕊🕊
💠 خاطره ای از شهید جواد صرّاف
🔹تیرماه سال ۱۳۶۵ در جبهة مهران و روی ارتفاعات قلاویزان بودیم. گردان برای سومین بار متوالی به خط دشمن زده بود؛ ولی این بار برخلاف همة عملیاتها که در تاریکی شب انجام میشد، درست همزمان با نماز ظهر و در گرمای شدید میبایست سنگرهای باقیماندة دشمن را به تصرف در میآوردیم. البته علت این امر، جلوگیری از پاتکهای احتمالی دشمن برای بازپسگیری مناطق آزادشده در شبهای گذشته بود که در آنصورت، زحمات شبهای قبل به هدر میرفت.
من در آن عملیات، بیسیمچی گروهان شهادت بودم. آنروز بنده و مسئول گروهان و دو بسیجی دیگر که کمک بیسیمچی بودند، در لابهلای تپهماهورهای پرپیچ و خم قلاویزان، بچهها را گم کردیم؛ امّا به مسیر خود ادامه دادیم تا اینکه پس از طی مسافتی طولانی متوجه شدیم از روبهرو و پشت سر در محاصرة تیراندازان دشمن هستیم. در این لحظه تصمیم به بازگشت به محل قبلی گرفتیم، و سرانجام با زیرکی خاص و پشت سر گذاشتن مسائل و مشکلات طول مسیر، خودمان را به بچههای گردان رساندیم.
در آنجا متوجه شدیم که بچهها نتوانستهاند پیشروی کنند و به علت شدت آتش دشمن، در همانجا زمینگیر شدهاند. هنگام نماز ظهر بود. قرار شد بچهها نمازشان را بخوانند تا در صورت امکان مجدداً به دشمن حمله کنیم. بچهها هم تیمم کردند و با پوتین به حالت نشسته و چسبیده به خاکریزی که هر لحظه با برخورد تیرهای مستقیم و تیرتراش دشمن کوتاهتر میشد، نمازشان را خواندند؛ امّا در این اثنا متوجه کسی شدیم که در مرکز خاکریز هلالیشکلی که ما در آن قرار داشتیم، به حالت ایستاده مشغول خواندن نماز است. بچهها همه به او اعتراض میکردند؛ امّا او بدون توجه به اطراف خود، در حال راز و نیاز با خدای خود بود. باران تیر و خمپاره به سر او میبارید و او در همین حال، در قنوتی بسیار طولانی سرگرم دعا بود. آتش هر لحظه شدیدتر میشد و وحشت و اضطراب خاصی سراسر خاکریز را فرا گرفته بود. همه نومید شده بودند و فکر میکردند دیگر هیچ راهی برای برای پیشروی وجود ندارد. در همین لحظه و درست همزمان با اتمام نماز او، قفل عملیات باز شد و کسی اعلام کرد که خط دشمن شکسته شده است. بچهها به سمت جلو فرا خوانده شدند و در اندک زمانی، تمام سنگرهای باقیماندة دشمن در روی ارتفاعات قلاویزان به دست نیروی ما افتاد. تنها یک سنگر تا دقایقی بعد همچنان مقاومت میکرد که افراد داخل آن هم پس از لحظاتی به اسارت نیروهای ما در آمدند.
جواد صرّاف دلاورمردی که با به بازی گرفتن مرگ، همچون سید و سالار شهیدان در نماز ظهر عاشورا، با راز و نیاز مخلصانهاش گره از مشکل یک گردان کُپکرده در پشت خاکریز باز کرد، هر چند در آن عملیات، خالی از آن همه تیر و ترکش برنداشت، شش ماه بعد در کربلای شلمچه به خدایش پیوست.
مجید ماه رجب را خیلی دوست داشت.
می گفت: «هر چه در ماه رمضان گیرمان
می آید به برکت ماه رجب است»
مادر مجید آقا میفرمود:
سال ها بود ماه رجب را توی منطقه بود، همیشه شب اول رجب منتظرش بودم،
می دانستم هر طور شده تلفن پیدا می کند و زنگ می زند به خانه و می گوید:
” این الرجبیون”.
آخرش هم توی همین ماه شهید شد.
متولد اول فروردین ماه سال ۱۳۴۶ بود،
سال ۱۳۶۱ رنگ و بوی جبهه گرفت و به عنوان تخریبچی، زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید.
پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور او را در قرارگاه رمضان و جنگ با ضد انقلاب و اشرار غرب کشور به خاطر سپردند.
🌹دفاع هنوز برای مجید ادامه داشت، او با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها، شرکت در بیست عملیات را آوردگاه عشق خود کرده بود.
سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷ محمدرسول الله ﴿ص﴾ در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست. با تمام سختی های منطقه و ناراحتی جسمی عاشقانه به دنبال پیکر شهدا می گردید.
🎍نهایتا هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰ دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی، نزدیک پاسگاه وهب عراق منطقه عمومی فکه مستجاب شد.
📌 شهیدی که جوانی را از چوبه دار نجات داد.
🔷️ جوان نوزده ،بیست ساله ای که متعلق به یکی از خانواده های سرمایه دار شهر بود به جرم عضویت در سازمان مجاهدین خلق و احتمالا حمل اسلحه به اعداممحکوم شده بود.
◇ ًُُپدر پیرش هر کسی را لازم بود بیند دیده بود که کاری کنند و جوانش را از اعدام نجات دهند.
◇ نمی دانم چه کسی آدرس آقا جلال را داده بود.گفته بود برو پیش جلال. این با بقیه فرق دارد.
◇ جلال را پیدا کرد.حرفهایش را با ناامیدی زد و رفت.
◇ جلال به زندان رفت تا پسر جوان را ببیند. ساعتها با او صحبت کرد.
◇ اطمینان پیدا کرد که او تحت تاثیر فضای روانی قرار گرفته است و حالا به اشتباهش پی برده، رفت پیش دادستان متقن و محکم استدلال آورد تا دادستان راضی شد حکم را لغو کند.
◇ جلال نگاه متفاوتی داشت. معتقد بود خیلی از جوانانی که دچار محاسبات اشتباه شده اند را اگر برایشان استدلال آورده شود با آنها صحبت شود به اشتباهشان پی می برند.
◇ جلال معتقد بود این جوانان سرمایه های آینده این مملکت هستند و نباید به راحتی آنها را نادیده گرفت و تا جایی که امکان دارد تلاش کرد که جذب شوند.
◇ پیرمرد بعد از نجات پسرش به همراه او به خانه جلال آمد و گفت : آقا جلال تو زندگی فرزندم را نجات دادی بگو چگونه برایت جبران کنم؟!
🔻 آقا جلال پاسخ داد. چیزی نمی خواهم جز شهادت. دعا کن شهید شوم
#سردار_شهید_جلال_کاوند
فرمانده تیپ ۱۴۵ مصباح الهدی