🌹●حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا...
شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)...
●می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....
●بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب...
دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد.
گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه!
گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ!
گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟
گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده.
روی آسـتین جاے یک پارگے بود.
گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟
گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته.
هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو
مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!
#شهید_علی_ناظمپور(کاکاعلی)
📌 حالات خاص شهید عاملو در نماز
🔷️ يكي از همرزمان شهید کاظم عاملو ميگويد: در یک فضای دوستانه عجیبی بودیم و حالات نماز را داشتیم از یکدیگر سوال میکردیم که کاظم از من پرسيد در نماز چه حالتي به تو دست ميدهد؟
◇ گفتم: چطور؟
◇ گفت: ميخواهم بدانم،
◇ گفتم: حالت خاصي احساس نميكنم.
🔹 پیش دستی کردم و من همین سوال را از کاظم پرسیدم و گفت: راستش من در نماز لذتي ميبرم كه نميتوانم آن را به زبان بياورم.
◇ گفتم: چطوري؟
◇ لبخندي زد و با نگاهي كه مخصوص خودش بود به من فهماند که هر چه برايت بگويم تو نميفهمي ...
🔷️ هميشه تاكيد ميكرد در نماز جمعه شركت كنيم، مخصوصاً در منطقه كردستان؛ با توجه به اينكه منطقه سني نشين بود، خودش هم هر هفته در نماز جمعه شركت می كرد.
🔷️ چند روز بعد که فهمید من هنوز دنبال جواب آن سوالی هستم که با لبخند جوابم را داده بود برایم گفت: من هميشه موقع نماز اول از #امام_زمان (عج) كسب اجازه ميكنم و در دلم هميشه نيت اقتدا به آقا را دارم.
🔻 برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی
#لذت_نماز
#شهید_کاظم_عاملو
در خواب به او گفته بودند: عباس! بیا قرارمان فکه
یکی دو روز بعد وقتی از خواب بلند شد نمازش را خواند وسریع وسایلش را توی ساک گذاشت گفتم مرد است و قولش مگر قول ندای امسال محرم بیایی تکیه محلمان؟ گفت نمیتوانم کار دارم تا آمد با من روبوسی و خداحافظی کند یاد خوابم افتادم که شهید شده بود گفتم نمیخواهم بروی تفحص دیگرچیست؟ این همه جبهه رفتی خدا نخواست شهید بشوی الان هم شیمیایی هستی گفت پشیمان میشویها بیا ببوسمت. گفتم نه. دوست نداشتم برود هرچه گفت بیا گفتم نه. نمیخواهم بروی. گویا سیدی در خواب به او گفته بود عباس بیا قرارمان فکه. روز تولد حضرت علی اکبر(ع) به دنیا آمد و روز 5 خرداد سال 75 همزمان با روز هفتم محرم که به نام حضرت علی اکبر است به شهادت رسید.
روایت شهید تفحص، عباس صابری از رویای صادقهاش:
در عالم خواب دیدم که یک عده از بسیجیهای آشنا پشت در ورودی مسجد جامع نارمک تهران جمع شده و التماس میکنند که داخل مسجد شوند ولی اجازه نمیدادند، من و چند نفر از بچههای #تفحص وارد مسجد شده، پشت سر امام جماعت نماز خواندیم، سپس پشت سرم را نگاه کرده، دیدم بقیه نیروهای تفحص هم هستند پرسیدم: شما هم آمدید؟ گفتند: بله! بالاخره اجازه ورود دادند آنجا برگههایی را امضاء میکردند و شاید برای #شهادت تأییدشان میکردند...
یکبار هم خواب دیدم سیدسجاد به من گفت: عباس تو در #فکه شهید میشوی وقتی وارد محور فکه شدم، کتاب حماسه قلاویزان را دیدم با ناراحتی و برای متوجه شدن تعبیر خوابم به آن کتاب تفالی زدم و این شعر آمد:
شهادت تو را خلعتی تازه داد
تو از سمت خورشید میآمدی
#راوی: خودِ شهید
شناسنامهاش را دستکاری کرد و به جبهه رفت
در سیزده سالگی عضو بسیج شد. کلاس اول و دوم راهنمایی بود که میخواست به جبهه برود ولی به خاطر سن کم قبولش نمیکردند میگفتند تو باید درس بخوانی. سراغ یکی از مسئولان مدرسهشان رفت و موافقتنامه گرفت. شناسنامهاش را دستکاری کرد و تاریخ تولدش را تغییر داد. برادر بزرگش حسن، جای پدرش برای عباس رضایتنامه نوشت و با این نامه تقلبی او را راهی جبهه کرد. وقتی سوار ماشین اعزام به جبهه شد چون میترسید او را برگردانند زیر ساکها قایم شد. با این حال پیدایش کردند و گفتند بچه تو کجا؟ او هم زد زیر گریه و گفت شما را به خدا من را برنگردانید. سال 64 برای اولین بار به منطقه رفت و در عملیات والفجر8 شیمیایی شد.
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) بودیم. دفعه آخر ڪه براے خداحافظے رفتیم حرم،
وقتے برمیگشتیم،
گفت دفعات قبلے خودم ڪار را خراب ڪردم عزیز❗️
گفتم:چرا⁉️
گفت:《چون همیشه موقع خداحافظے میگفتم یا حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) من را دو ماهے قرض بده تا براے حضرت زینب(سلاماللهعلیها) نوڪرے ڪنم.
ولے اینبار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلاماللهعلیها).》
من هم خندیدیم و گفتم:
"خب چه فرقے ڪرد"
گفت:《اینها دریاے ڪرم هستند
چیزے را ڪه ببخشند دیگر پس نمیگیرند.》
💕راوی:
همسرشهید
#شهید_مصطفی_نبی_لو
وقتی پیکر مسعود را آورده بودند ما هم به معراج رفتیم پیکر را دیدیم و حرفهای زیادی زدیم.
من پیش از این حتی نمیتوانستم یک قبر خالی را ببینم اما روز تدفین و خاکسپاری، گفتم میگذارید من داخل قبر مسعود بروم و پیش از تدفینش زیارت عاشورا بخوانم؟
اجازه دادند و در کمال ناباروی من به درون قبر رفتم و اصلا باورم نمیشد آنی که رفته من خودم هستم.
اصلا طاقت هیچ چیز را نداشتم. اما قدرت عجیبی در شهادت مسعود به من داده شد.
وقتی از معراج داشتیم به خانه برمیگشتیم حال و هوای خاصی داشتیم هم خدا را شکر میکردم هم حال عجیبی داشتم همه شروع کردند تسلیت گفتن گفتم به من تبریک بگویید. چون رفتن مسعود یک مرگ معمولی نبود اما الان رفتن مسعود تبریک دارد که پیرو ولایت بود.
اینکه فرزندم در این راه به شهادت رسید تبریک دارد. مسعود تازه از روز شهادتش زنده شده است. پیش از شهادت من انقدر با مسعود حرف نمیزدم انقدر مسعود را نمیدیدم اما الان همه جا عکسهای مسعود هست و همه عکسهایش با من حرف میزند.
الان تسلیت برای من مفهومی ندارد. مسعود تازه با این اتفاق به دنیا آمده است. ❤️🌱
راوی:
مادرشهید ✨
#شهیدمسعودعسگری
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌱 ۲۸ شهریور ۱۳۴۴ -- سالروز تولد رزمنده شهید سید جعفر مظفری 🌴 «باب الحوائج شهدای قائمشهر» 🔺شهید ۱۸
📌 جواب زیبای شهید بلباسی از مدت زمان حضور در دفاع مقدس
🔷️ خبرنگار در منطقه هفت تپه از شهید علیرضا بلباسی وقتی که در دوران دفاع مقدس در مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور حضوری فعال داشت پرسید:
◇ «برادر بلباسی ببخشید، ما شنیدیم شما خیلی تو جبههها بودین، میشه برامون بگین چند ماه حضور داشتین تو جبههها؟»
◇◇ علیرضا لبخندی زد و گفت: «از من نپرس چند ماه تو جبهه ها بودم. از من بپرس چه مدت نبودم اینجا که به تکلیفم عمل کنم...»
🔻 شهید علیرضا بلباسی در عملیات کربلای ۸ در شلمچه بیست و یکم اسفند ۱۳۶۵ بر اثر اصابت خمپاره به سر و سینه به شهادت رسید.
◇ پیکر شهید عليرضا بلباسى در منطقه عملياتى به جا ماند و پس از نُه سال در سال 1374 شناسايى و با انتقال به زادگاهش در گلزار شهداى شهرستان قائمشهر به خاك سپرده شد.
#شهید_علیرضا_بلباسی
خبرنگار تو هفت تپه ازش پرسید:
«برادر بلباسی ببخشید، ما شنیدیم شما خیلی تو جبههها بودین، میشه برامون بگین چند ماه حضور داشتین تو جبههها؟»
علیرضا لبخندی زد و گفت: «از من نپرس چند ماه تو جبهه ها بودم. از من بپرس چه مدت نبودم اینجا که به تکلیفم عمل کنم...»
🌷شهید علیرضا بلباسی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
💢 #انتشاربراینخستینبار! دستخط شهید مصطفی صدرزاده... 🔹 عملیات نظم در خانواده! ۱_با اعضای خانواده
دغدغهاش از شهادت ؛
کارِ فرهنگی بود !
به مادرش میگفت
دعا کنید من موثر باشم . .
شهید شدم یا نشدم ؛
مهم نیست !
هروقت هم که بحثِ
شهادت میشد ؛ میگفت
افوض امری الی الله
هرچه خدا بخواهد (:
#شهیدمصطفیصدرزاده
میگفتند:
بیا رئیس راه آهن باش، قبول نکرد.
میگفت:
در این شرایط که بچههای مردم دارند به جبهه میروند، پیشنهاد مسئولیت برای من امتحان الهی است که کدام را انتخاب کنم.
من جبهه را میپذیرم!
یکبار هم گفته بودند:
بیا بشو وزیر راه؛
گفته بود:
«آدم صفای جبهه را رها میکند،
میرود پشت میز!؟»🌹
#شهید_علیرضا_نوری
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 شهید رسول پورمراد: امیدوارم دفاع از حرم مرا به امام زمان "عج" نزدیک کند. 🔷️ شهید رسول پورمراد، ۲۶
🍃هفت توصیه کوتاه و کاربردی
🍃برای رستگاری از شهید پورمراد
در وصیت نامه اش می نویسد: امیدوارم حضورم در سوریه مرا به #امام_زمان(عج) نزدیک ڪند...
◇ خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم،
○ فقط جهت یاد آوری:
۱. نماز، ڪه انسان را از فحشا و منڪر دور مے ڪند
۲. روزه، ڪه سپر آتش است
۳. یادآورے مرگ
۴. جهاد با نفس
۵. ولایت مدارے و گوش به فرمان رهبر بودن
۶. دعا براے سلامتے و فرج آقا
۷. طلب شهادت...
#شهید_رسول_پورمراد🕊
شھید احمد قصیر نوجوانۍ کہ
عملیات استشهادے علیہ اسرائیل
انجام داد و در آن عملیات شہادت
طلبانہ ۱۰۰ یا ۱۵۰ اسرائیلی را بہ
هلاکت رساند و روز شهادت او در
لبنان روز شهید است!♥️🕊"(:
#شهیداحمدقصیر
✍شهیدی که مزارش دارالشفاست
🕊🕊🕊🕊🕊
🌹شهید غلامرضا مصطفوی
🟢مزار این شهید امروز به زیارتگاه و دارالشفا مبدل شده به گونهای که از سراسر کشور زائران و ارادتمندان خود را به زادگاه و قبر منور وی میرسانند تا با واسطه قرار دادن شهید حاجات خود را از درگاه احدیت طلب کنند.
🔸یک زوج زنجانی که در حسرت فرزند بود متوسل به شهید مصطفوی شد خداوند به آنها فرزندی عطا کرد و خانواده آن زوج برای شهید جایگاه و بارگاه درست نمودند.
🔹شهیدی که چوپان بود و به دلیل اینکه همیشه در صحرا همراه گوسفندان بود نمی توانست جایی برود.
🟢همیشه آرزو داشت برای یکبار برود مشهد پابوس امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام
🔸زمانی که جنگ شد به جبهه رفت و به برادرش گفت این خداحافظی و وداع آخر است.
سال ۶۵ در جبهه سومار شهید شد و پیکرش مفقود شد.
همانگونه که آرزوی زیارت امام رضا علیه السلام را داشت پیکرش بعد از تفحص اشتباهی به مشهد رفت.
و پس از تشییع در حرم مطهر متوجه شدند که شهید اهل زرند استان کرمان است و پیکرش برای دفن به زادگاهش انتقال داده شد.
شهیدی که بیماران به وی متوسل شدند و شفا گرفتند.
دختر بچه ای که تومور مغزی داشت تومور روی یک رگ قرار گرفته بود و امکان عمل مساوی با مرگ وی می شد
پدر و مادرش متوسل به شهید مصطفوی شدند که برای دخترشان دعا کند بعد از چند وقت تومور جابجا شد و در کمال شگفتی پزشکان متحیر و شگفت زده شدند و عمل را انجام دادند.
✅شهیدی که مشاهده نمودند نوری از قبر شهید به طرف آسمان بلند شده و محوطه را نورانی کرده و وقتی در کنار قبر شهید رفتند بوی عطر عجیبی به مشام رسیده است.
مزار: گلزار شهدای تیتوئیه_ زرند
۲۱ آبان سالروز شهادت شهدای مدافع حرم :
🌷#شهید_احمد_اعطایی
🌷#شهید_مسعود_عسگری
🌷#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌷#شهید_سید_مصطفی_موسوی
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌼
طرف داشت غیبت میکرد بهش گفت:
شونه هاتو دیدی؟
گفت :
مگه چی شده؟
گفت :
یه کوله باری از گناهان اون بنده خدا رو شونه های توئه...🔥
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
ما نباید به گناه نزدیک بشیم و باید برای خودمون ترمز بذاریم، اگه بگیم فلان کار به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصلهای نداریم...
پس باید برای خودمون چند تا ترمز و عقبگرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم...💕
#شهیدمسعودعسگری
احمد علاوه بر این که پاسدار بود در مسجد محل فعالیت داشت. کتابهای فراوانی مثل کتابهای اخلاقی ، عرفانی و سبک زندگی ، خیلی مطالعه میکرد به قدری به حضرت آقا ارادت داشت و ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود:
«هر که دارد بر ولایت گمان حق ندارد پا گذارد در این مکان » و میگفت: «کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت(ع) و همه اینها به هم وصل هستند.
مزار شهید: بهشت زهرای تهران قطعه: 26 ردیف 79 شماره 17
#شهید_احمد_اعطایی💕
مادرش میگوید:
به دوستانش گفته بود، دعا ڪنید تا محرم تمام نشده من شهید شوم و پیش شهید باقرے بروم
ڪه روز اخر محرم، او هم شهید شد.
وقتے اعلام ڪردن جوانترین شهید مدافع حرم است خیلے خوشحال شدم
و خدا را شڪر ڪردم ڪه باعث افتخار و سربلندے ام شد...
#شهیدسیدمصطفی_موسوی
✨ در خانه ما مرسوم هست که برای همدیگه نامه مینویسیم. نزدیک بله برونم بود و ناراحت از اینکه پدرم در مراسمم نیست...😕
✨ شب خواب بابا را دیدم و گفت نامهای بنویس یکی از همرزمانم میآید منزل و ایشان در مراسم هم حاضر میشوند
اما نمیدانستم کدام همرزم بابا...🤔
✨ نامهای نوشتم و شرح دادم و آدرس و روز مراسم را هم نوشتم گذاشتم خانه و گفتم این نامه را کسی نخواند همرزم بابا که آمد بدهید به او و رفتم بیرون از خانه سرکار...🚶
✨ همان روز حوالی ظهر زنگ درب خانه به صدا درآمد، برادر کوچکم درب منزل را باز کرد، چیزی که دید قابل پیش بینی نبود...
سردار سلیمانی پشت درب بود...
به مادر گفت برو چادر سرکن حاج قاسم پشت درب است. مادر که باورش نمیشد گفت مگه حاج قاسم بیکار است بیاید منزل ما؟
اما آمد!😍
✨ نامه را در بسته دادند به سردار
لبخندی زد و پرسید مراسم ساعت چند است؟
شب مراسم درب خانه عروس را زدند
همه به هم نگاه کردند و از همدیگر پرسیدند منتظر فرد دیگری بودید!!!
جوابها منفی بود.
درب باز شد...سردار پشت درب بود...
آمد داخل و قول پدر عملی شد...
بالاخره سوریهای ها لقب درستی به #ابوحامد داده بودند...🌼
#شهیدی_که_قبل_از_شهادت_نحوه_شناسایی_پیکر_خود_را_گفته_بود!!
🌷وقتی از آموزش نیروها در ایسین برگشت با وجود اینکه هنوز آثار شیمیایی در بدنش بود به من گفت: مادر چند تا لباس برام بگذار میخواهم برگردم جبهه. گفتم: اسحق تو حالت خوب نیست یکم استراحت کن بعد برو. گفت: نه مادر عملیاته باید برم فقط برام یه کفش کتانی بذار از همون کتانیها که کف آن سبز رنگ و سبکه، اینجوری تو میدان مین میرم رو زیر پام احساس میکنم وگرنه با پوتین متوجه نمیشم، اینجوری اگه شهید شدم از کفشی که پوشیدم میتونید منو شناسایی کنید. گفتم: اسحاق این حرفا رو نزن.
🌷قبل از رفتن نهار را با هم خوردیم لباسش را پوشید آب و قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم. قرآن را از داخل سینی برداشت و بوسید و گفت: ای کلامالله مجید من خیلی زخمی شدم، دیگه ازت میخوام که ایندفعه که میرم برنگردم و شهید بشم. گفتم: مادر نگو این حرفو! تو بمون برای اسلام خدمت کن. قرار نیست که همه برن شهید بشن تو باید برگردی. قرآن را بوسید و داخل سینی گذاشت پشت سرش آب ریختم و تا دم در باهاهش رفتم. از در خانه که بیرون رفت، دور تا دور خانه را گشت و دوباره برگشت جلوی در خانه، سر و صورت من را بوسید و گفت: مادر دیدار بعدیمون آخرت؛ دیگه همدیگرو نمیبینیم حلال کن....
🌷زیر درخت گارم زنگی بزرگی که در حیاط خانه بود؛ دیگ، دو گونی برنج گذاشته و پای درخت یک گوسفند بسته بودیم. نذر کرده بودم که وقتی اسحق صحیح و سالم برگشت گوسفند بکشیم و براش آستین بالا بزنیم اما وقتی خبر شهادتش را آوردند آن گوسفند را جلوی جنازهاش سر بریدند.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز اسحق اسطحی
راوی: خانم جاریه بلالیپور بندری مادر گرامی شهید
📚 کتاب "آواز گندمها"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#همان....
🌷لات محل بود. چاقو کشی، دعوا.... یک۰ بار قبل انقلاب با چاقو، گوش مأمور شهربانی را برید و گذاشت کف دستش، برای همین هم رفت زندان. یک روز تو پایگاه آموزشی غدیر اصفهان بودیم که دیدیم آمد. تازه از زندان آزاد شده بود. میگفت: آمدم آموزش ببینم. قبولش نمیکردند. میگفتند اهل اطاعت از فرماندهی نیست. خیلی اصرار کرد تا بالأخره قبولش کردند.
🌷گوشهای، روی خاکریز داشت این جور زمزمه می کرد: «خدایا.... ما از اول عمر گناه کردیم، اما تو کریمی، تو ما رو ببخش....» خاک، از اشک چشم۰ هایش گل شده بود. همان شب اول تا صبح گریه کرده بود و سرش را از خاک برنداشته بود.... تو درگیری تیر خورد. افتاد. داشت سینه خیز برمیگشت که دید تانکهای عراقی میخواهند بچهها را دور بزنند. معطل نکرد. چند تا نارنجک به خودش بست و رفت زیر تانکها.... هیچ کس فکر نمیکرد که این همان لات و چاقوکش باشد!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
بسم الله . .
.
این متن رو چند بار بخونید.🌱
شهیدی که با وصیتنامه ی کوتاهش ما رو شگفت زده میکنه . .
.
متن خاطره:
اومد کنارم نشست و گفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم: بفرمایید.
عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود؛
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود ، خیلی ها مسخره اش می کردند.
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش " غلامرضا اکبری "
عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت:
" شهید عبدالمطلب اکبری "
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن . .
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم ، بنده خدا هیچی نگفت؛
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش رو پاک کرد.
بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت . .
فردای اون روز عازم #جبهه شد و دیگه ندیدیمش.
.
.
10 روز بعد #شهید شد و پیکرش رو آوردند؛
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم . .
.
وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود؛
نوشته بود:
" بسم الله الرحمن الرحیم "
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدند . .
یک عمر هر چی میخواستم به مردم #محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند . .
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم!
حالا که ما رفتیم بدونید،
هر روز با آقام #امام_زمان عج حرف میزدم . .
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی!!
جای قبرم رو هم بهم نشون داد . .
راوی: حجت الاسلام انجوی نژاد
سالروزشهادت❣
شهیدمدافع حرم حسین هریری
🕊شهیدی که باعث توبه چند داعشی شد
*شهید حسین هریری*🌹
تاریخ تولد: ۳ / ۸ / ۱۳۶۸
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۸ / ۱۳۹۵
محل تولد: مشهد
محل شهادت: سوریه
حسین چند اسیر داعشی را که گرفته بود با رفتار مناسبش موجب توبه آنها شدو با کسب اطلاعاتی از اسیران داعشی تونلها را منفجر کرد که انبار زاغه و تعداد زیادی از دشمنان از بین رفتند
همسرش← فقط چهار ماه نامزد بودیم در سوریه تمام شبهایی که زنگ زد یکی یا دوبار از دلتنگیام به او گفتم حسین آن شبها با حرفهایش آرامم میکرد اما به من میگفت که دورههای آنها سهماهه است و نمیتواند زودتر برگردد آن شب دوباره وقتی همین خواسته را مطرح کردم، با خنده گفت: «دارم میام پیشت خانم!» گفتم: «حسینجانم! من جدی گفتم» گفت: «منم جدی گفتم. دارم میام پیشت خانم! حالا یا با پای خودم یا روی دست مردم.»حرفش درست بود آمداما روی دست مردم.راوی حسین با دو نفر دیگر برای پاکسازی به منطقه حلب میروندسه تله انفجاری در یک خانه بود که میخواستند خنثی کنندحسین فکر میکند این تلهها جدا از یکدیگر کار شدهاندتله اصلی را خنثی میکنداما تلههای دیگر که به صورت مخفی در خانه کار شده بودند منفجر میشوند و او به همراه همرزمش به شهادت میرسند
شهید #حسین_هریری🕊🌹