🎁 هزاران جایزه نقدی و غیرنقدی جذااااب!!
فقط تا ۳۱ شهریورماه فرصت دارید...
🎈سفر مشهد مقدس، گوشی هوشمند، ساعت هوشمند، پاور بانک، هندزفری بیسیم، اسکوتر، دوچرخه و ...
😇خیلی راحته، با حفظ ۱۰ فراز کوتاه قرآنی در مسابقات بسیج شرکت کنید، به صورت فردی، گروهی یا حتی خانوادگی وارد رقابت قرآنی بشید:
🔸ثبتنام در:
🔻event.quranbsj.ir
💌 برای مشاهده آییننامه، انواع رشتهها و محتواهای مورد نیاز اینجا ضربه بزنید.
⏳فرصت رو از دست ندید.
#مسابقات_قرآن_بسیج
#مسجد_پایگاه_قرآن
#من_مبلغ_قرآنم
#نشر_حداکثری
@quranbsj_ir
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بانوی من!🧕
رضا خان هم اگر میدید
با چادُر چه زیبایی.....
تمام شهر پر میشد از چادر های اجباری!👌🧔
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونایی که دغدغه نماز خوندن
بچه هاشـون رو دارن حتمــــا
تماشا کنن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چکار کنیم بچه هامون
مثل فرشتــه ها بشن؟
⭕️اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
📝چطور بفهمیم به کدام ویتامین بیشتر احتیاج داریم؟
✅ویتامین A:
مشکل بینایی، با شب کوری شروع می شود و کاهش عملکرد سیستم ایمنی.
✅ویتامین C:
بی حالی، درد عضلانی، این افراد به سادگی کبود می شوند و از لثه هایشان خون می آید.
✅ویتامین D:
می تواند سرعت ابتلا به نرمی استخوان را افزیش دهد (قوس برداشتن استخوانهای پا) همچنین کمبود ویتامین D می تواند باعث ضعیف شدن ساختار استخوان و
شکنندگی آن شود (پوکی استخوان)
✅ویتامین E:
کم خونی و آسیب رسیدن به سلول های عصبی
✅پتاسیم:
گرفتگی عضلات، ضعف و آریتمی قلبی
✅آهن:
کم خونی و ریزش مو
✅کلسیم:
بی قراری، پریدن چشم و آریتمی
✅سدیم:
ضعف، گرفتگی، در موارد شدید تر گیجی منتهی به کما
💙
عکسی که شاید تاکنون ندیده باشید😐🤔
چندش آورترین موجودی که اسمشو ایرانی گذاشته همین مردکه
🌀#روشنگری وظیفه ی هر ایرانی باغیرت است .کوتاهی نکنیم
عکسی که شاید تاکنون ندیده باشید😐🤔
چندش آورترین موجودی که اسمشو ایرانی گذاشته همین مردکه
🌀#روشنگری وظیفه ی هر ایرانی باغیرت است .کوتاهی نکنیم