🍀 #شهید_هفته | شهید مهدی زین الدین
🔰 پیادهاش کردند. ترسیده بود، تا تکان میخوردیم سرش را با دو دستش میگرفت.
آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر و ...
#ستاره_ها
📳 @basij_kamali
🌹 #شهید_هفته | شهید مهدی زین الدین
🔹 چند تا سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آوردن؛
دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده؛ عرق از سر و صورتشان میریخت.
یک بسیجی لاغر و کم سن و سال میآید و ...
📚 بخشی از زندگینامه شهید
#ستاره_ها
📳 @basij_kamali
🌹 #ستاره_ها | عاشق راستین !
💠 من عشق را آموخته بودم، اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه؛
به دنیا عشق ورزیدم، به مال و منال عشق ورزیدم، به دانشگاه عشق ورزیدم؛
اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد؛ یعنی عشق به تو.
💠 فهمیدم عشق به تو پایدار است و دیگر عشق ها، عشق های دروغین است ... پس به تو دل بستم.
بعد از چندی که به تو عشق ورزیدم به یکباره به خود آمدم! دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری؛
💠 فهمیدم در این مدت که فکر میکردم عاشق توام اشتباه میکردم...
این تو بودی که عاشق من بودی و مرا به سوی خود میکشاندی!
💠 اگر من عاشق تو بودم، باید یکسره به دنبال تو میآمدم. اما وقتی توجه میکنم میبینم گاهی اوقات در دام شیطان افتادهام؛ ولی باز به راه مستقیم آمدهام حال میفهمم این تو بودی که عاشق بندهات بودی و هرگاه او صید شیطان میشد، تو دام شیطان را پاره کردی.
هرشب به انتظار او مینشستی تا بلکه یک شب او را ببینی.
حالا میفهمم که تو عاشق صادق بندهات هستی !
📚 دستنوشته های شهید ناصرالدین باغانی
📳 @basij_kamali
🌹 #ستاره_ها | عقاب تیزپرواز جبهه ها !
💠 در دوران جوانی به خاطر عشق و علاقه سرشارش به اسلام، قدم در راه فعاليتهای مذهبی گذاشت و با صدايی پرسوز حال و هوای خاصی به مجالس مذهبی میبخشيد. دلباخته امام حسين (ع) بود. در ايام محرم، عاشقانه و بیريا عزاداری و مرثيه خوانی میکرد.
💠 شهيد خلبان شيرودی نيز درباره او گفته بود: احمد، استاد من بود. زمانی که صدام آمريکايی به ايران يورش آورد، احمد در انتظار آخرين عمل جراحی برای بيرون آوردن ترکش از سينه اش بود. اما روز بعد از شنيدن خبر تجاوز صدام ، عازم سفر شد.
💠 به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود. اما او جواب داده بود: وقتی که اسلام در خطر است، من اين سينه را نمیخواهم. او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آنگونه جنگيد که بيابان های غرب کشور را به گورستانی از تانک ها و نفرات دشمن تبديل نمود. کشوری شجاعانه به استقبال خطر می رفت، ماموريت های سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بيشتر انجام میداد، شب ها دير میخوابيد و صبح ها خي
°°°
همه جا مصطفی سعی میکرد خودش کمتر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز. لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم.
میگفت «اینها برای چی؟ زینت خانه باید قرآن باشد. به رسم اسلام. به همین سادگی».
در ایران هم چیزی نداشتیم هرچه بود مال دولت بود. زیرزمین دفتر نخستوزیری را هم که مال مستخدمها بود به اصرار من گرفت. قبل از این که من بیایم ایران، در دفترش میخوابید. مصطفی حتی حقوقش را میداد به بچهها. میگفت «دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این را هم یک جور نداشته باشم، بهتر است».
#ستاره_ها
📳 @basij_kamali
°°°
احمد عصباني گفت «نگه دار ببينم اين کيه.»
پياده شد و رفت طرف مرد کرد. هيکلش دوبرابر حاجي بود. داشت با سبيل کلفتش بازي ميکرد.
ـ ببينم،تو کي هستي؟کارت چيه؟
ـ من؟ کومله ام.
چنان سيلي محکمي بهش زد که نقش زمين شد.بعد بالاي سرش ايستاد و بلند گفت:«ما توي اين شهر فقط يک طايفه داريم، اون هم جمهوري اسلاميه. والسلام.»
⭐️ #ستاره_ها
📳 @basij_kamali
🔅 #ستاره_ها | سردار شهید علیرضا عاصمی
نگهبان علیرضا رو نشناخت و دم اردوگاه نگهمون داشت و گفت: کارت شناسایی !
علیرضا گفت: همراهم نیست.
نگهبان گفت: ببخشید، برادر عاصمی گفتند بدون کارت کسی رو راه ندید.
علیرضا معذرت خواهی کرد و گفت: میرم کارتمو بیارم.
وقتی برگشتیم بهش گفتم: چرا به نگهبان نگفتی خودت عاصمی هستی ؟ حالا باید این همه راه رو برگردیم ...
علیرضا گفت : دستورش رو من دادم، خودم هم باید بهش عمل کنم؛ نه اینکه چون فرمانده ام برا بقیه قانون بزارم.
📳 @basij_kamali
رو به روی خوابگاه یه سری خونههای قدیمی بود که خانواده های فقیر با اوضاع بدی توش زندگی میکردن. مصطفی من رو برد و اونا رو بهم نشون داد و گفت: ببین اینا چطور زندگی میکنن و ما ازشون غافلیم ...
مصطفی چند وقتی بود که بهشون سر میزد و برنج و روغن براشون میخرید. وقتی هم که خودش نمیتونست بهشون کمک کنه، چند تا از بچه ها رو میبرد تا به اونا کمک کنن ...
#ستاره_ها
📳 @basij_kamali
✨ #ستاره_ها | سردار شهید محمدرضا عسگری
چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.
گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".
گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟
گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
📚 پرواز در قلاویزان؛ ص۱۳۲
📳 @basij_kamali
°°°
🔅 #ستاره_ها | حسینعلی! چه میکنی؟
تکپسر خانواده بود و بیتاب رفتن به جبهه، حتی مخالفتهای خانواده هم بیثمر بود، تا این که پدر فکری به خاطرش رسید!
حسینعلی چشمانش را باز کرد و خود را روبهروی شرکت ناسیونال دید، آمده بود با ۷۰ هزار تومانی که پدر به او داده بود، ماشین بخرد، با خودش گفت: «حسینعلی! چه میکنی؟ امروز ماشین، فردا سرمایه، بعد مغازه و ...! همگی نتیجهای جز فراموشی جهاد و جبهه نخواهد داشت».
قید ماشین را زد و به خانه بازگشت، نقشههای پدر نقش بر آب شده بود، زیرا او پول را به پدر بازگرداند و صبح روز بعد بدون آن که به کسی چیزی بگوید، بند پوتینهایش را محکم بست و راهی جبهه شد.
📳 @basij_kamali
⭐️ #ستاره_ها | سردار شهید حاج حسین خرازی
میخواست بره فاو؛ ماشین رو برداشت و رفت.
ساعتی بعد دیدم پیاده داره برمیگرده، گفتم چیشده؟ چرا نرفتی؟ ماشینت کو ؟
گفت: داشتم رانندگی میکردم که اطلاعیه ای از رادیو پخش شد، مثل اینکه مراجع فرمودند رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی حرامه، منم یه دستم قطع شده و رانندگی کردنم خلاف قانونه، تا اطلاعیه رو شنیدم ماشین رو زدم کنار جاده و برگشتم یه راننده پیدا کنم که منو تا فاو ببره ...
📳 @basij_kamali
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ستاره_ها
✨زندگی نامه شهید محمد بروجردی
📳 @basij_kamali