eitaa logo
بسیج مدرسه علمیه معصومیه قم
1.9هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
159 فایل
همسنگران: مدرسه عملیّه معصومیه @masoumieh_ir هیئت فقه و شهادت @feghhoshahadat مجموعه دانش آموزی رویش های پیشران @rooyesh_pishrun مجموعه دانشجویی عالَمی دیگر @uni2howzeh
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 امروز به روایت دیروز ▪️به جای مقدمه ▫️ ما نه اینکه قرآن نخوانیم، می خوانیم ولی قرآن را وسط زندگی نمی آوریم! موقع انتخاب رشته قرآن وسط زندگی ماست؟! یعنی قرآن به ما می گوید که فنی بخوانیم یا نظری؟! به ما می گوید امروز ناهار چی بپزیم یا نه؟! به ما می گوید چه ساعتی بخوابیم یا نه؟! به ما می گوید شغل آزاد داشته باشیم یا نه؟! اگر نمی گوید یا هدایتگر نیست که مخالف صریح قرآن است و مکرر خدای متعال از قرآن کریم، با عنوان کتاب هدایت نام برده است، یا اینکه قرآن وسط زندگی ما نیامده است! ▫️وقتی از هدایتگری و راهنمایی صحبت می کنیم، تصور ما این است که مشکلات روزمره فقط حل بشود! مشکلِ «امروز ناهار چی باید بپزم؟!» و مشکلِ «خواستگاری دختر قزبس خانم برم یا دختر ننه عصمت؟!» ولی مسئله فقط حل مشکلات روزمره نیست! شما فکر کن چراغ جادو دستت باشد و فقط با آن چایی دم کنی! مسخره است اصلا! انسان با این همه ابعاد وجودی و توانمندی و ظرفیت و استعداد و کلی چیزها خوب دیگر، نهایتا مسئله اش بشود ناهار چی بپزم و دیگر هیچ؟! *هدایتگری قرآن این است که این انسانِ چسبیده به زمین را از زمین بِکَند و به سقف آسمان برساند.* قرآن اگر وسط زندگی نباشد، هم مشکلات روزمره را داریم، هم از این همه ظرفیت استفاده نکرده ایم! خاک بر سر خاک بر سر، خلاصه! ▫️قرآن چطور هدایت می کند؟! قاعده های الهی را ملموس برای ما بیان می کند. قاعده هایی که با ذهن اولیه ما ممکن است سازگار نباشد. ▫️فکر کن در حال فرار هستی. یک هفته به سختی و بیچارگی، خودت را به شهر جدیدی رسانده ای. می ترسی! نگرانی! نمی دانی در آینده چه اتفاقی می افتد. با گوشه چشم این طرف و آن طرف را نگاه می کنی که نکند کسی دنبالت باشد. خسته و گرسنه، ولوی ولویی! زیر سایه یک دیوار، پایت را هم دراز کرده ای. گوشه سمت چپ نگاهت، صف آقایان را می بینی که پشت سر هم در حال حرکت است و دو خانم یک گوشه منتظرند و کسی به آنها توجه نمی کند. فرض کن کسی توجه نمی کند. فرض کن! چه می کنی؟! خجالت می کشی که حالا حتما باید بروی با دو دختر صحبت کنی؟! خسته ای و می گویی ولش کن و بالاخره یک نفر پیدا می شود رسیدگی کند؟! چه کار می کنی؟! ▫️قرآن ملموس، داستان حضرت موسی (ع) را وسط می کشد که نشان بدهد بی اهمیتی به بقیه، حتی وقتی در ولوترین حالت ممکن هم باشی، کار درستی نیست و کار درست، کمک کردن است. برو جلو بپرس! خب! نمی‌گذارند گوسفندها را آب بدهید؟! من آب می‌دهم. سر صف بایست! گوسفند‌های آن دو دختر را آب بده! بعد بدون چشم داشت و دریافت دستمزد، خداحافظی کن و برو زیر سایه همان دیوار قبلی، به گرسنگی و ترس‌هایت ادامه بده. وظیفه این است که این کار را بکنی. خدا هم البته سر صحنه هست و هوایت را دارد. همان دختر ها بودند که گوسفند‌هایشان را سیراب کردی؟! همان‌ها راه خفن شدن و مزه‌دار شدن زندگی‌ات را فراهم می‌کنند. خانه می‌خواهی؟! تأمین می شود. شغل؟! تأمین می‌شود. همسر؟! آن هم ... دیگر چه می‌خواهی؟! ▫️خسته‌ترین حالت ممکن، ولوترین، ناامید ترین، ترسناک‌ترین، همه حالت‌های بد، ترین‌شان را تصور کن، وقتی وظیفه کمک به بقیه است، باید بروی. که خدا هست! که خدا هست! که خدا هست ... قرآن این قاعده را جلوی چشم‌هایت می آورد. ملموس! با داستان! که عاقبتِ بی‌تفاوت نبودن، زندگی خوب است. زندگی خوب که می‌گویم نه اینکه فردا حتما همه چیز فراهم بشود، نه، گاهی شاید جای دیگری بناست آن بی‌تفاوت نبودنت جبران بشود، مهم این است که بی‌تفاوت نباشی فرزندم! آفرین! ▫️ قرآن با این داستان‌ها دارد ما را هدایت می‌کند. حالا چقدر قرآن وسط زندگی ماست؟! چقدر به قاعده هایش آشنا هستیم؟! چقدر عمل می کنیم؟! ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📜 امروز به روایت دیروز ▪️مثل این پیغمبر نباش! ▫️قرآن یک جا دستور می دهد که مثل این پیغمبر نباش! اسم هم نمی برد و خصوصیت می گوید. شما انگار کن که خدا دلش می خواهد بگوید این پیغمبر با همه عظمتش ولی یک جا یک رفتاری کرد که هوف! چه کسی؟! اسم نمی برد ها! ابدا! می گوید همان که همنشین نهنگ بود! بعد هم اضافه میکند «مثل هم نشین نهنگ نباش»! «وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ» ... قبلش دستور به صبر می دهد و بعد می فرماید که مثل این پیغمبر نباش. ▫️من و شما وقتی توی کتابی می بینیمش، خیلی راحت برخورد می کنیم. نوشته ی ساده ای که گوشه ی یک کتاب باشد، به من و شما که کاری ندارد! همه موافقیم با آن. حتی به همدیگر هم توصیه اش می کنیم. دستی به محاسن بلند سفیدمان می کشیم و بر عصای پیرخردمندمان تکیه می کنیم و با نگاه نافذ دنیا دیده مان آن را در گوش بقیه می خوانیم. ترجیحا با صدای خش دارِ بم باید باشد که خوب به جانِ مخاطب بنشیند! ▫️حالا خدا نکند این کلمات از توی کتاب بیرون بیاید و بیفتد وسط زندگی ما. خدا نکند جای پیرخردمند و مخاطب برای ما عوض شود و ما مخاطب حرف های پیرخردمند بشویم. اینجاست که کلمات رنگ دیگری پیدا میکنند و حرف ها، مزه ی دیگر. ▫️فکر کن حق با توست! فکر کن ... طرف مقابل صد در صد ظالم. حقت را خورده. هر جا دعوا را مطرح می کنی، همه حق را به تو می دهند. همه! همه هم دستی به سرت می کشند و تهش می گویند: «خدا صبرت بدهد!» و این خدا صبرت بدهد، دائم توی ذهنت جولان می دهد که تا کِی؟! تا چه زمانی باید صبر کنم؟! تا چه زمانی؟! خسته شدم بابا! ▫️کوه رفتن را تمرین صبر می دانند. مسیری را رفته ای، قله را هم می بینی. به پایین نگاه می کنی و دلت نمی آید برگردی، به بالا نگاه می کنی و مشتی خاک برمی داری و روی سرت می ریزی که کی حالا تا آن بالا می رود؟!!!! ▫️فتح قله قشنگ است. عکس روی قله جذاب است. منتهی وقتی وسط راهی، اصلا چیز جذابی نیست! وقتی خسته ای و داری نفس نفس می زنی و توی دلت به کسی که سه ی صبح برای رفتن به قله بیدارت کرد فحش می دهی، اصلا چیز جذابی نیست! وقتی رفیقت می گوید راهی نمانده و خسته نشو، اصلا جذاب نیست! صبر توی مسیر، جذاب نیست بابا! ▫️توی کتاب وقتی می خوانی «یکی از خصلت های نیک انسانی صبر است»، به احترام این جمله بلند می شوی و دست می زنی. خودت پیرخردمند می شوی و به همه توصیه اش می کنی، ولی وقتی وسط زندگی ات باید صبر کنی ... تازه می فهمی که چه کار سختی است و اصلا شاید خصلت نیک انسانی هم نباشد! هوم؟! ▫️چرا مثل حضرت یونس (ع) نباش؟! قبلش توضیح داده! من یک دستور می دهم، سرش بایست! صبر کن! زود تصمیم نگیر! زود عصبی نشو! زود ول نکن! بابا بچسب به کارَت دیگر، چرا هر چی می شود سریع دوست داری کار را رها کنی و «اینطوری نمی شود» را بگویی و فرار کنی؟! آقای محترم! شما وسط کوهی! تا ته مسیر هم باید بروی! «این سمت باد می آید» و «آن طرف پرتگاه است» و «آب نیست» و این جور ها را هم برای بقیه بگو، من گوشم از این حرف ها پر است و هزار نفر قبل از تو به قله رسیده اند! البته چرا! یک نفر این وسط ... همان که تهش چادر نشین شد وسط راه، همان بالا نیامد! ولی بقیه بالا آمدند. تو مثل بقیه باش، نه مثل چادرنشین ... انگار کن خدا اینجوری گفته ... ▫️«فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ» و ما باید صبر کنیم ... اگر چیزی درست است، اگر می دانیم مسیری درست است، چرا پا پس بکشیم؟! تا می شود باید دوید. خدا دستور داده ... اگر وسط راه به هر دلیلی از صبر دست برداریم، تهش همنشین نهنگ می شویم! تهش باید کلی استغفار کنیم. سختی هم نشینی با نهنگ بیشتر است یا سختیِ در مسیر بودن؟! ▫️زمان در جریان است ... می رود. شرایط تغییر می کند ... همیشه اوضاع در یک حالت نمی ماند. یا در مسیر جلو می روی، یا بدبخت می شوی. حد وسط دیگری وجود ندارد ... یا صبر، یا دل نهنگ! ▫️خدا وسط زندگی ماست ... همان جا که برای کنکور می خوانی، همان جا که همسرت کلافه ات کرده، همان جا که پدرت زور می گوید، همان جا که می دوی و به نتیجه نمی رسی، همان جا که همه مسخره ات می کنند، همان جاست ... همان جا که مطمئنی مسیر درست است ولی سخت است و هنوز جواب نداده، همانجا که می دانی مسیر درست است ولی ... همان جا خدا ایستاده و می گوید صبر کن که نکند نهنگ بخوردت! ✊بسیج مدرسه معصومیه قم‌: @basij_masoumieh
📜 امروز به روایت دیروز ▪️اتباع دولت آقای جالوت ▫️نمی گویم عقلانیت را باید کنار گذاشت! ابدا ... عقل باید وسط باشد ... تدبیر وسط باشد ... ولی گاهی ته تدبیر می رسد به آن جا که ایستاده ای جلوی کوه مشکلات و دو دو تا چهار تا هایت می گویند که بدبخت شده ای! ▫️دو دو تا چهار تا ها ایستادند یک طرف و گفتند: «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» که به زبان خودمانی می شود: «آقا اینا خیلی زیادن و کار ما نیست اصلا جلوی این ها وایسیم به خدا!» و مقابل آنان، یک عده ی دیگر، سرشان را بالا گرفتند و گفتند: «چشم می ترسه و دست کار رو می کنه! انقدر نترسید بابا! هنوز نرسیده، نیومده، نجنگیده، هی بگید نمیشه نمیشه که چی؟! خدا بزرگه! خدا انقدر بزرگه که یهو به خودت میای و می بینی یه گروه کوچولو رو جلوی یه لشکر، سربلند می کنه. صبر داشته باش داداش من! صبر» که البته به زبان قرآنی می شود: «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ» ▫️وقتی قرآن دارد این ماجرا را تعریف می کند، یعنی بی تدبیری صورت نگرفته ... با عقلانیت محض جلو رفته اند و طالوت تصمیم گرفته، سرِ یک آب خوردن ساده، جمعیت را پالایش کند! جمعیت کمی برای مقابله با جالوت نرفته بودند ... اما وسط راه، یک عده خلاف دستور طالوت آب خوردند وبه خاطر همین ماجرا جمعیت زیادی از برنامه حذف شدند! کمی فکر کنید! لشکر جالوت باکلی نفرات ایستاده، بعد این طرف فرمانده ی لشکر سرِ آب خوردن گفته خیلی ها حق شرکت در جنگ را ندارند!!! حالا بعد از کنار رفتن آن جمعیت زیاد، یک عده گفتند نمی شود جنگید و یک عده گفتند نترسید و می شود و خدا با صابران است! ▫️شما فکر کن وسط یک بازی فوتبال، یک دفعه مربی تصمیم بگیرد نصف بیشتر تیم را بیرون بکشد و بگوید همین شما چهار نفر جلوی یازده نفر حریف بازی کنید! سر چی بیرون بکشد؟! سر اینکه هفت نفر دیگر زیادی آب خورده اند! خدایی خیلی مرد می خواهد که یقه مربی را نگیری! چهار نفر مانده اند، از این چهار نفر هم دو نفر می گویند که نمی شود بُرد! چه اوضاعی می شود؟! ▫️اوضاع آشنا نیست؟! نه واقعا این داستانی که قرآن تعریف کرده خیلی آشنا نیست؟! آدم حس می کند انگار سر تسخیر یک سفارت، یک دولت استعفا داده، تازه چند وقت بعد هم جنگ شده و یک خائن هم نقش رئیس جمهور را پذیرفته! کل دنیا جلوی رویت، یک عده که فرار کرده اند و عده ی باقی مانده هم دو دسته اند! یک عده می گویند می شود و یک عده می گویند نمی شود و مردم را به کشتن ندهید! ▫️و ما! بعد از داستان طالوت ایستاده ایم! و بعد از هشت سال دفاع مقدس ... و ما! وسط جنگیم ... جنگ برای حل مشکلات داخلی و خارجی ... بی تدبیری؟! سعی می کنیم نشود ... و اینجا، توی این جنگ، آن هایی که به خدا امید دارند پیروز ماجرایند ... آن هایی که صبر می کنند بر مواضع درست ... بر بدیهیات واضح قرآنی ... ▫️ما پیروزی طالوت را دیده ایم، پیروزی هشت سال دفاع مقدس را ... ان شاءالله پیروزی های بعدی را هم خواهیم دید ... چه در زندگی شخصی، چه در زندگی اجتماعی ... فقط نباید حرف طالوت فرمانده را زمین بگذاریم ... فقط باید به خدا امید داشته باشیم ... فقط باید صبر کنیم ... چند سال؟! گاهی زود ... گاهی هشت سال ... گاهی ... ولی وعده ی پیروزی حتمی است. ▫️فقط آخر قصه محض احتیاط سوال کنم خدای نکرده که فکر نمی کنید صبر یعنی دست روی دست گذاشتن و مثل ماست به دیوار نگاه کردن؟!! هوم؟! ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📜 امروز به روایت دیروز ▪️ژن خوب و بد! ▫️نه اینکه محیط موثر نباشد ... نه اینکه خانواده مهم نباشد ... نه اینکه رفیق و دوست مهم نباشد ... نه واقعا! هست ... چرا نباشد؟! ولی گاهی اوقات گیر می کنی ... هر چه تدبیر داشتی ریختی وسط و تهش سر بلند می کنی و می بینی شده ای همسر یک از خدا بی خبر! یا نه، دنبال عیش و نوشی، یک دفعه می بینی این بنده خدا بچه پیغمبر از آب درآمده و با هر عیش و نوش که هیچ، با هر مکروهی هم مخالف است و کمتر از مستحبات را انجام نمی دهد. ▫️حالا نه اینکه یک دفعه معلوم بشود. انسان است بالاخره و یک دفعه می بینی بیست سال بعد گرفتار دود و دم شد و کشید زیر میز هرچی که تا آن موقع برایش زحمت کشیده بود ... یا یک دفعه می بینی چرخید و اهل مسجد شد و شانس تو، دیگر اهل مسافرت به فلان کشور نیست و گناه می داند آن را! ▫️همسر دم دستی ترین مثال است. پدر، مادر، خواهر، برادر ... همه این ها مثال های خوبی اند. محیط کاری. نمی دانم محیط درسی! زحمت می کشی! تدبیر می کنی! این در و آن در می زنی ولی خب گیر کرده ای و نمی شود که نمی شود! ▫️دو راه داری ... یا بایستی و مقاومت کنی و مسیر خودت را بروی یا هم مسیر بشوی ... خدا هم مثال زده ... به هر دو گروه! همسر حضرت نوح (ع) و همسر حضرت لوط (ع) را برای کفار! ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ ... و همسر فرعون را برای مومنان! وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ ... و مریم سلام الله علیها را ... ▫️شنیده ایم! بارها! تکراری است! ولی گاهی ما زیادی دیگر دست و پا می زنیم برای عوض کردن محیط و وقتی نمی شود، ناامید می شویم... نباید از تلاش دست برداشت ولی همه چیز را به محیط بند کردن اصلا چیزی نیست که خدا بپسندد ... فلانی دختر شهید است و طبیعی است که پیش خدا عزیز باشد! فلانی پسر یک قاتل است و طبیعی است که خدا هم او را دوست نداشته باشد! طبیعی است که اولی خوشبخت بشود و طبیعی است که دومی بدبخت! هوم؟! خیلی از این فکر ها کرده ایم ... بعد دست گذاشته ایم روی خودمان و گفته ایم پدر و مادر ما که پیغمبر نبودند، پس خیلی هم انتظاری از ما نباید داشت ... ▫️ولی خدا! خدا مثال میزند به همسر فرعون ... بدترین جای ممکن. که خدا پرست بود ...خدا مثال می زند یعنی اینطور باشید ... محکم! حتی وسط کفر ... و از آن طرف، در خانه ی معصوم بودن هم عصمت نمی آورد! دو همسر پیغمبر که جهنمی شدند و بدبخت. ▫️نه باید ناامید شد، نه باید امیدوار! زحمت باید کشید ... هر جایی که هستیم که خدا تقوا را می خواهد و تقوا ملاک است، نه پسر فلانی و دختر بهمانی بودن! نه همسر فلان حاج آقا و بهمان پروفسور بودن ... نه حتی دختر یا پسر بودن! من نمی گویم ها! خدا می گوید که «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📜 امروز به روایت دیروز ▪️فقط ده روز ▫️لابد توی قرارداد، حق تمدید یک طرفه بوده. هوم؟! ما که خبر نداریم. امروزی بخواهیم توجیه کنیم، اینطوری توجیه می کنیم ... ولی خداست! صلاح دیده ماجرا کمی ادامه پیدا کند. من می توانم بگویم چرا؟! شما می توانید؟! کسی نمی تواند ... صلاح دیده و دستور داده ... همانطور که دستور داده نماز بخوانید ... صلاح دیده و دستور داده ده روز بیشتر بمان ... ▫️شما خودت را جای یکی از آن زمانی ها بگذار. رئیس قوم، می گوید با خدا قرارداد داریم که سی روز بروم کوه طور! خدا هم بعدا این قرارداد را تأیید کرد. واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَة. سی روز! همه هم خبر دارند. که حضرت موسی (ع) سی روز قرار است نباشد. می شود سی و یک روز! با خودت می گویی خب شاید توی راه است. می شود سی و دو! می شود سی و سه! چی شد؟!!! نمی فهمی! یک دفعه یک هنر بزرگ رونمایی می شود! گوساله ی طلایی! صدای خفنی هم دارد! جذاب! بزرگ قوم کجاست؟! نمی دانی! گوساله ی جذاب هم جلوی رویت است ... چه می کنی؟! با آدمی که نیست می مانی یا دل به دلِ گوساله ی جذاب می دهی؟! ▫️مثال دیگرش می شود اینکه! وسط جنگی، خبر می رسد که فرمانده نیست شده! نگاهی به زیرپوش سفیدت می کنی که بالا ببری به نشانه تسلیم یا سرت را بالا می گیری و جنگ را ادامه می دهی؟! حالا فرق دارد جنگ نظامی یا جنگ خانوادگی؟! هوم؟! مثلا نمی شود کسی به خانواده ات حمله کند و تو مسئولیت دفاع از آن را به عهده داشته باشی؟! یهو ببینی فرمانده ات نیست! پدرت نیست! نمی دانم، مادرت نیست! نیستِ فیزیکی هم نه! نیستِ روحی ... پشتیبانی نمی کند. چه می کنی؟! تسلیم می شوی و پرچم سفید را بالا می بری و دل به دل گوساله ی سامری می دهی؟! یا نه؟! سر همان عهد قدیم می مانی، هر چند که فرمانده ات الان در دسترس نباشد... چه می کنی؟! ▫️قرآن داستان را اینطور تعریف می کند که وعده ی سی روزه کوه طور، تبدیل به چهل روز می شود و بنی اسرائیل توی همین ده روز، گوساله پرست می شوند! بنی اسرائیلی که اگر شب می شد و معجزه ای نمی دیدند تعجب می کردند! انقدر معجزه دیدند! از تبدیل عصای حضرت موسی (ع) به اژدها گرفته تا شکافتن نیل ... معجزه های کوچکی هم نبودند. بعد انگار نه انگار که چیزی دیده اند، سوت زنان از کنار رفتند سمت گوساله و بغلش کردند و «تو کجا بودی عزیزم تا الان؟!» گفتند بهش! ▫️تهِ لگد زدن به بدیهیات و دانسته های قبلی، گاو پرستی است! بعد که غبار ها کنار برود، اوضاع آرام بشود، دانسته های قبلی دوباره شفاف شفاف بشوند و معلوم بشود یک عده گاوپرست شده اند، اینجا تازه می رسیم به مجازات! مجازاتش؟! فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ... توبه و قتل! ▫️صحنه های زندگی پر است از ده روز هایی که شاید منجر به گاوپرستی بشود، اگر لگد بزنی به داشته هایت ... ▫️داشته های ما چیست؟! خدا هست. قیامت هست! پیغمبری هست! امامی هست! یک روزی بیخ گوش ما می خوانند ... که أنّ ناکراً و نکیراً حق ... که أنّ الجنة و النار حقٌ و وعده ی به بهشت و جهنم هم حق است ... بعد این ها را کنار بگذاریم ... بعد این ها را نبینیم ... بهانه پیدا کنیم ... ده روز موسی (ع) نبود ... ده روز سخت بود ... ده روز فشار اقتصادی بود ... ده روز مسخره ام کردند ... ده روز خدا را ندیدم ... ▫️ده روز هوا غبار آلود شد ... تهش شد کربلا ... ده روز، دو تا روسری برداشته شد، تهش شد جنایت ... تهش شد فاجعه ... و مگر شهادت آرمان علی وردی فاجعه نبود؟! و مگر شهادت روح الله عجمیان ... ده روز بود فقط! قرآن روی نی رفت ... ده روز بود فقط و 1400 سال است به ماجرای خانه ی حضرت زهرا سلام الله علیها گریه می کنیم ... ده روز بود فقط و بعدش که غبار ها نشست، این همه زائر، اربعین راهی کربلا می شوند که بگویند ما اهل کوفه نیستیم ... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📜 امروز به روایت دیروز ▪️تلک الایام ... ▫️ببینید! یک جنگ را پیروز شدید! یک جنگ را هم ... خب! چند تا شهید دادید ... حمزه سید الشهدا را از دست دادید ... این زخمی که خوردید به آن زخمی که زدید دَر! نه؟! چرا حالا زانوی غم بغل کردید؟! نه اینکه اشتباه تان را نبینید ولی یک لحظه سرتان را بالا بیاورید تا چیز مهم تری را بگویم ... ▫️خدای متعال، آیه 140 سوره آل عمران را با همین مطلب شروع می کند که «إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ‏» و شما زخم خوردید همانطور که دشمن تان قبل از این زخم خورده بود. دلداری حسابش می کنید؟! حساب کنید. بی اهمیت جلوه دادن می خواهید حساب کنید؟! حساب کنید! ادامه ی آیه مهم تر است ... خدا تصمیم می گیرد که یک قدم ارتقا بدهد نگاه انسان را ... زخم در مقابل زخم یک حرف است ولی اینکه پشت سر ماجرا، زمینه ی ماجرا را هم توضیح بدهد یک چیز دیگر ... ▫️خدای سبحان توضیح می دهد که روزگار می چرخد و یکسان نیست ... و این یکسان نبودن ثمراتی دارد ... چه ثمراتی؟! یکی اش این است که خالص می شوید. «وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا» ▫️دقت کنید! خدای متعال دقیقا دارد این را می گوید که شما رزومه خوبی داشتی، موقعیت خوبی داشتی، باایمان، باتقوا، اصلا خفن ترین خفن روزگار، این موقعیت شغلی هم مناسب شما بود و از شما بهتر نبود برایش. خب؟! آزمون دادید و قبول نشدید! به هر دلیلی و کسی که صلاحیت نداشت جای شما ایستاد. حتی بالادستی شما شد. «تِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَينْ‏َ النَّاس‏» یعنی دقیقا همین! یعنی روزگار می چرخد و یک جا با تمام شایستگی سر جای خودت قرار می گیری و یک جا با تمام شایستگی رد می شوی و یک جا شایستگی نداری و در عین ناباوری می بینی که برنده ی سفر به دور دنیا شده ای! مثلا! چیزی که انتظارش را نداری ... ▫️اینکه کوتاهی کرده ای، اینکه پارتی بازی کرده اند، اینکه نفهمیدی از کجا ضربه خوردی، اینکه باید خودت را اصلاح کنی و اینکه همه چیز سر جای خودش هست و باید خدا را شکر کنی که توانستی به جایگاه درست خودت برسی و باید به تلاشت ادامه بدی، همه سر جای خودش! ولی خدای متعال می فرماید که روزگار می چرخد و بالا و پایین می شود تا تویی که مومنی خالص بشوی! ▫️خالص شدن یعنی چی؟! یعنی می روی سمت خوبیِ خوبی یا بدیِ بدی! یعنی هر چه ناخالصی ته دلت هست بیرون می آید. خواسته یا ناخواسته. ممکن است همیشه پای دیگ امام حسین (ع) تو را دیده باشند، ولی یک دفعه سر بلند کنی و ببینی داری علیه مجلس امام حسین (ع) مطلب می نویسی و دستور آتش زدن خیمه ی امام حسین (ع) را می دهی! همگام با همانی که سال 61 قمری دستور آتش زدن خیمه ها را داد، هزار و چند صدسال بعد، دستور آتش زدن خیمه را صادر می کنی. یا برعکس ... دل داده ای به آن خواننده ی خوش سیما و خوش صدا ... دل داده ای به آن بازیگر ... پوسترش توی خانه ات هست ... بیشتر حتی که لباس پوشیدنت شبیه اوست ... ولی دلت به درد می آید که او را در حال توهین به مقدسات می بینی! دل می بُری ازش ... از خودش و از آهنگش و از فیلمش و از هرچه که او خوشش می آمد ... حتی تنفر پیدا می کنی وقتی رنگ لباست رنگ لباس او بشود. اکانت سالانه نرم افزارش را داری و کلی هم پول برایش خرج کرده ای، ولی توهین کرده اند به عزیزترینِ عزیزانت! دل می بُری و قید پول را می زنی و حذف می کنی اکانتت را ... ▫️تو داری جا به جایی مسئولیت می بینی ... تو ارتقا شغلی و تعدیل نیرو می بینی ... تو داری شهادت و جنایت می بینی ... خدا دارد می گوید که داری خالص می شوی! داری خوب خوب می شوی یا بدِ بد ... ▫️بدر و اُحُد گذشت ولی سنت الهی سر جایش هست ... وسط ماجراها، حواس مان باید باشد که توی کدام زمین داریم بازی می کنیم و اسم مان توی کدام قسمت نوشته شده ... خوب ها یا بدها؟! ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh
📜 امروز به روایت دیروز ▪️بن بست های آسمانی ▫️«نمیشه که» را می گوییم ولی می شود و می دانیم که می شود. خود ما بارها تجربه کرده ایم. توی آزمون هایی قبول شده ایم که نمی شد. توی موقعیت هایی سربلند بیرون آمدیم که نمی شد. حتی در رانندگی روزمره هم گاهی خطراتی از بیخ گوش ما رد می شود که «نمیشه که» ... نه؟! ▫️نه واقعا دقت نمی کنیم. عادت کرده ایم انگار به دیدنِ خرق عادت ها. که «خدا رحم کرد» را بگوییم و بگذاریمش به پای اتفاقی نادر. اما با این حجمِ از نشدنی هایی که در زندگی ما دارد رخ می دهد، شک باید کرد که نشدنی ها نادرند یا شدنی ها؟! ▫️هر دفعه که نگاه می کرد، چیزهای عجیبی می دید. نادر بود. نشدنی. شاید مثلا میوه ی تابستانی وسط زمستان و برعکس، توی محراب عبادت مریم (س). نه الان! قبل از میلاد مسیح (ع) را می گویم. الان که شدنی است و آن موقع ناشدنی جلوه می کرد. و زکریا (ع) سوال می کرد که این ها چیستند و جوابی می شنید که شک و شبهه ای برایش نماند. نه! کسی نیاورده بود. همه عجایب از جانب خدای متعال آمده بود. ▫️همین صحنه ها را که حضرت زکریا (ع) دید، دست به دعا برداشت. چه زمانی؟! زمانی که تهِ بن بست بود و ناشدنی جلویش. پیرِ پیر بود و به خدای متعال هم همین را گفت: «وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا» و در سن پیری چه کسی بچه دار می شود؟! کم هم نخواست و شبیه ترینِ به حضرت مریم (س) را از خدا درخواست کرد. ▫️تهِ بن بست ها، زمان دیدنِ ناشدنی هایی که شدند، تازه وقت گرفتن سر رو به آسمان است. نگاه ما اگر به بن بست باشد، مسلما ناشدنی ناشدنی باقی خواهد ماند ولی اگر نگاه به بالا باشد، او می شنود. خوب هم می شنود. و خوب هم بلد است چه کار کند. ▫️یحیی (ع)، میوه ی دعای زکریا (ع) بود. حاصلِ ناامید نشدن ... نتیجه پناه بردن به دامن خدای متعال ... و پناهنده شدن، در بن بست ها، بهترین راه حل است که «إِنَّكَ سمَِيعُ الدُّعَاء»... ✊بسیج مدرسه معصومیه قم: @basij_masoumieh