ادامه 👆👆
تق تق!!!
_ تو هرچیهم منو نخوای منکه امشب ولت نمیکنم.
شیشه ماشین اومد پایین..
بیا فدات شم یکیو انتخاب کن.
تعجب و شرمندگی از سر و روش میبارید.
_ خانم نه، اینو دیگه اصلا نمیتونم قبول کنم.
من یه وقتایی شال سرم میکنم. الآنم تو چمدون دارم... بیشتر از این شرمندم نکنید.
_ ای بابا! این چه حرفیه. منکه میدونم خیلی خانومتر از این حرفایی.
اونایی که داری که هیچی.. مال خودت
حالا ببخشید من سلیقم خوب نیست، ولی سعی کردم تو همش رنگ صورتی رو داشته باشه..
هر کدومو دوست داشتی بردار.
گفت آخه من همش شال دارم، روسری نپوشیدم تا حالا...!!
اشکال نداره، ایندفعه رو بهخاطر من بپوش، رفتی شهرتون هر کی تعجب کرد بگو:
ما عید رفتیم اردکان یه خانم چادریِ سیریش و یه دنده اینو بهم داد..
_ وای نگید توروخدا..
این یکی رو برمیدارم خیلی لطف کردین... یکاری کردین چادری بِشما!!
_ ای جااااااانم انشاءالله
فداي تو..
دستمو آروم گذاشتم رو صورتش.. یه کوچولو نوازشش کردمو و ادامه دادم؛ فقط قول بده هر موقع پوشیدی منم دعا کنی، باشه؟؟؟؟
_ نه... آخه... من نمیتونم
_ نگو این حرفو دختر! چرا نمیتونی؟
_ آخه من دینم با شما فرق داره.
_ جدی؟
_ چه دینی داری عزیزم؟
_ من زرتشتیم.
_ عزیزم...اشکالی نداره که با همون دین خودت برام دعا کن.
_ خیلی لطف کردین چشم حتما.
_ جان دلی عزیزم خدانگهدارت باشه.
خداحافظ...
✨ خاطره ای زیبا از بانوی آمر به معروف اردکانی ، یاس کبود ، نوروز ۱۴۰۲
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان