eitaa logo
بسیج‌ دانشجویی دانشگاه‌ فرهنگیان | پردیس شهید باهنر اصفهان
2.4هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
562 ویدیو
81 فایل
بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان | پردیس شهید باهنر اصفهان 📰 نشریه تحریر بسیج دانشجویی: 📲https://zil.ink/nashryeh_tahrir 📬ارتباط با ما: 🆔 @mohamadmahdiAshtari
مشاهده در ایتا
دانلود
«تنها جاماندگان بخوانند...» بعضی شب‌ها، دلتنگی امان آدم را می‌برد. حسرت اینکه چرا جاماندیم. نه اینکه بخواهیم از وظیفه فرار کنیم. نه! نقل این حرفها نیست. حق بدهید. خوب ما هم دلمان قنج میرود برای آنکه شب عملیات خانطومان به ریش هایمان حنا بگذاریم و تا صبح پا به پای رفقا اشک بریزیم. یک کنج دنج پیدا کنیم و وصیتنامه‌ای بنویسیم تا در چمدان بماند برای فرودگاه و آنهایی که می‌آیند تا هر چه مانده تحویل بگیرند. خلوتی بیابیم برای حساب و کتاب قبل از پرواز. دوستان را در بغل بکشیم و قول شفاعت بگیریم. دلمان پر میکشد قبل از حرکت به سمت خط، نماز استغاثه بخوانیم و اتیکت «یازهرا» به پیراهن بزنیم. اصلا همان دلهره‌ی شیرین به وقت سفت کردن بند پوتین برایمان کافی است. اما فکر اینکه سفره جمع شد و ما بی نصیب ماندیم، بدترین غم عالم را به قلبمان سرازیر می‌کند. سالها خط تهران دمشق هواپیمایی ماهان مسافرانی از بهشت را به خانه می‌آورد که این روزها چشم و چراغ شهر و دیار خود شده‌اند. دردی بزرگتر از اینکه ما مسافر افقی آن پروازها نیستیم سراغ دارید؟ حالا حق بدهید اگر غم عالم به جانمان افتاده و گرد خستگی بر رخسارمان نشسته است. چاره چیست؟ سامرا، غزه، حلب یا تهران چه فرقی می‌کند؟ بهای دیدار جانی است که لبریز از شور پریدن است. سن و سالمان کم‌ بود قبول. اخلاصمان کم است قبول. اصلا هر چه شما گفتید درست اما یکی نیست تا به رفقای با معرفت ما بگوید: آهای مشتی ها! خودتان رفتید تماشا و حالا ما اینجا غریب تر از همیشه میان این همه بازی روزگار دست و پا می‌زنیم. این بود رسم رفاقت؟ تنها خوری در مرام شما درست است؟ ما حق نداریم تا لحظه‌ای غرق در چشمان آن سرو بی سر باشیم؟ دلتنگی نه شیرین است و نه حتی تلخ. طعم خاصی دارد. یک احساس دوست داشتنی. از شما چه پنهان گاهی وقت ها به سراغ ما می‌آید. همۀ کسانی که عکسهای رفقای کوچ کرده‌شان را به دیوار قلبشان آویخته‌اند.‌ شاید اینکه ما از ابد حرف می‌زنیم برای خیلی ها بی معنی باشد. اما تمام معنای ما در همین واژه است. ملازم رکاب بودن در فهم کلماتی است که عقل توان درکش را ندارد. باید در وادی عشق به دنبالش بود. با دلشوره و اشک. میگویند آنها که دلشان را می‌بازند جسورترند. حالا اینکه ما از قافله عقب هستیم به کنار. اما جسارت داشتن، راز رسیدن است. جسارت تمنای وصال. جسارتِ شهادت. باید جسور بود تا خود را به کاروان رسانید. قافله در راه است. می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟ آری، گناهکاران را در این قافله راهی نیست اما پشیمانان را می پذیرند. دوستان جان! پروانه های زینبیه! اهالی بهشت! مذنب پشیمان جسور به کارتان نمی‌آید؟ «بی‌نام» http://zil.ink/basij_pbi 🔹بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان شهید باهنر اصفهان، قرارگاه ایمان و امید است.🔹
للحق غدیری بودن و انتساب به تشیع داشتن که فقط به یک استوری گذاشتن و اطعام کردن و هو کشیدن و خیلی از کارهایی که چندان زحمتی ندارد و مطابق میل ماست و انجام می‌دهیم؛ نیست. بله این‌ها خیلی خوب است، اما بودن با امیرالمؤمنین هزینه دارد! هزینه داشتن یعنی به شیوه علی‌بن‌ابی‌طالب عمل کنیم؛ اگر چه برایمان سخت باشد و بر خلاف میل ما باشد. اگر در مسئله عدالت، دفاع از مظلوم، چشم پوشی از منافع شخصی، ستیز و خصم دائمی با ظلم، مجاهدت شبانه روزی و آزادگی هم مانند امیرالمؤمنین عمل کردی، علوی و شیعه هستی، چرا که تنها هیئت رفتن، خرج دادن و جشن گرفتن، هزینه دادن برای علی علیه‌السلام نیست. هزینه دادن برای امیرالمؤمنین در زندگی این است که آرام نگیری! چون ابوذر، سلمان و عمار هر لحظه در عشق علی جان بدهی. از ترس به خطر افتادن موقعیت و جایگاهت در مقابل ظلم سکوت نکنی! دستگیر مستضعفین و محرومین باشی! سرمایه های عظیمت را به متاع اندک اینجا نفروشی. بله این‌ها سخت است، هزینه دارد. اما اگر خودت را منتسب به علی‌بن‌ابی‌طالب می‌کنی، باید پای این‌ چیزهایش هم بايستی! ای پیرو راستین علی! مبادا تنها در محبت علی بمانی و ولایت علی را نفهمی! ولایت ابوتراب شامل کسانی است که چون او با مصلحت های خیالی در ستیزند و جان و مال و آبرویشان را برای خدا می‌دهند. حتی بالاتر از آن! دلیل خلقت و محبوب ترین بندگان خدا را مقابل چشمانش به شهادت می‌رسانند و او تنها برای دین خدا دم نمی‌زند. حالا اگر شما هم یقین دارید اهل اینجا نیستید و برای جای دیگری خلق شده‌اید شک نکنید که محبت و ولایت علی در کنج دلتان خانه کرده است. «بی‌نام» http://zil.ink/basij_pbi
3.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«میم مثل مصطفی» یک جایی از بهشت، مخصوص آدم های لاغر، نحیف، افتاده و زرنگی است که چشم‌های نافذی دارند و اصلا به ظاهر و قواره‌شان نمی‌خورد که بتوانند منشأ تغییر و عامل تأثیر باشند. همان هایی که زندگی خودشان را وقف چیزهای مهمتری از متاع بی ارزش دنیا می‌کنند. اگر پای حرفشان بنشینی و دل بدهی با زبان بی زبانی می‌گویند این دنیای هزار رنگ مفت چنگ اهلش و آن بهشت یک رنگ ارزانی ما. بهشتی به رنگ خدا. آدم های این تیپی دلشان پیش خدا گیر کرده است. همرنگ خدا شده‌اند و مگر در کتابش نیامده که ای مردم رنگ خدایی بگیرید؟ کم‌ میخورند و کم می‌خوابند. تنها دلشان آرام و قرار دارد اما نمی‌ایستند. نمک به چشم می‌زنند تا هوشیار بمانند. آنقدر رها هستند که شجاعت هر تصمیمی را دارند. حتی می‌دانند که قرار است تاسوعا میهمان عباس باشند. اگر چشم دلمان باز بود یحتمل حوالی علقمه نگاه‌مان در نگاه‌شان گره می‌خورد. اکنون میخواهم بپرسم آیا دور و برتان از این آدم ها دیده‌اید؟ آدم هایی مثل سید ابراهیم. همان هایی که نور وجودشان شفای دردمندان آشفته است. اگر دستتان به ایشان رسید بگوئید حرف های دل شکسته ما را در تاسوعا به عباس برسانند. سلام بر ابراهیم آنگاه که متولد شد. آن لحظاتی که مردانه زیست و آن روز که برای یاری مستضعفینِ وارث زمین باز می‌گردد. «بی‌نام» «بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان شهید باهنر اصفهان قرارگاه ایمان و امید است.» https://eitaa.com/basij_pbi1 http://zil.ink/basij_pbi
می‌دانی دست خودشان نیست. چطور می‌توانند فراموش کنند یک جوان نورسیده از روستایی دورافتاده در کرمان با چشمانی نافذ و چهره‌ای دلنشین، باطل السحر همۀ پول‌های شیوخ چشم‌دریده و دنیاپرست این حوالی باشد؟ امشب دلمان رفت تا دوباره آن خنده‌های از ته دلت را ببینیم و قربان صدقۀ رفتارهای مردانه‌ات برویم. اینقدر از تو بگوئیم که دشمنانت دق‌مرگ شوند. قاسم و چه قاسمی! چون کوه استوار، چون دریا عظیم، چون رود جاری، چون ابر سخاوتمند، چون باران پر برکت و چون شمشیر درهم‌کوبندۀ اهل زر و زور و تزویر. آقای حاج قاسم! تو مگر چند نفر بودی که جای خالیت در قلبمان پر نمی‌شود؟ من که دلم پر می‌کشد تا دوباره آن نگاه بی‌همتا را در میان خاکریزها ببینم و قلبم جا کَن شود از هیبت مردانه‌ات. راستی راز این چشم ها چیست؟ گوهر اشک بر داغ ابدی زهرا و فرزندانش چه کرده که آدمی از نگاه به تو سیر نمی‌شود؟ تو کیستی ای جان‌فدای دلربا؟ یادت امشب پر رنگ تر از روزهای دیگر، به بهانۀ خدعۀ نمرودیان نفت‌خوار و پول‌پرستان بی‌عار زنده شد. ای مهرت به دل نشسته؛ کیست که نداند قاسمِ خادم امروز خیلی دور و اما بسیار نزدیک است... -بی‌نام- 🔹http://zil.ink/basij_pbi
بسیج‌ دانشجویی دانشگاه‌ فرهنگیان | پردیس شهید باهنر اصفهان
«ولادت حضرت زینب(س) محنا و مبارک باد» گویند که عقیلۀ بنی‌ هاشم، شبیه ترین زنان به مادر خویش بوده اس
للحق | یک جایی خوانده بودم جنگ کاهلانه همیشه به سود دشمن است. وقت اذان صبح، با خود می‌گفتم فرق ما با رفقایی که پر کشیدند این بود که آنها در عشق‌شان به مولای غریبمان و خواهر مهربانِ صبورش و میوۀ دلش، کاهلی نکردند. گرگ و میش بود که راه افتادیم به سمت مقام سیده زینب. دلشوره عجیبی سراغم آمد. این وقت ها روضه ها مجسم می‌شوند دیگر. الحق که حدیث دل حدیثی بس شگفت است! در راه ضبط ماشین همین یکی را می‌خواند و همه می‌گریستند. سوز صدای مهدی رسولی دل را آتش میزد. اسمش را گذاشته بودند نجوا با مدافعان حرم اما مثل همیشه دست آخر روضه مادرمان بود. خاطرمان رفت مدینه. جایی حوالی مسجد پیامبر و قبرستان بقیع. دل‌ها می‌لرزید و اشک ها بر گونه ها می‌لغزید. از بین خرابه های جنوبی دمشق گذشتیم. مثل زخم بودند بر پیکر شام. محله های شمالی نسبت به قبل امن تر بودند اما رفت و آمد ها از آنجا نبود. زینبیه و صحن آن به‌صورت مربع مستطیل هستند. از همان سالی که حرامی ها تا نزدیکی حرم آمدند چند حائل به دورش بنا شد. در میان این مربع، شبستان و گنبد و روضه منوره بنت المرتضیٰ است. فضا دارای چهار در ورودی فلزی است. ماشین را در پارکینگ پشت مجموعه گذاشتیم. شرق زینبیه را بچه های کنسولگری سالها قبل خریده بودند و حالا مرکز فرهنگی ایران بود. چند کافه هم دیدم. اول صبح عطر قهوه عربی و نان تازه به مشامم رسید. از سمت خیابان پشت حرم که آمدیم همان اول گنبد طلایی ام المصائب به چشم می‌آمد. دیگر نتوانستم سرم را پائین نگاه دارم. اشک امان همه را برید. اول خیابان یکباره خشکمان زد. گویا بچه های فاتحین، فاطمیون، زینبیون، حسینیون، علویون، کتائب و آنهایی که اسمشان را بلد نیستم، خوش سلیقگی کرده بودند و تصاویر رفقای شهیدشان را روی دیوارهای منتهی به درب حرم کشیده بودند. هق هق گریه ها بند دل آدم را از هم می‌گسست. هر شهید با پرچم کشورش تصویری شده بود بر روی دیوارهای حرم عقلیۀ بنی‌هاشم. در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون! از ابومهدی و حاج حسین همدانی تا مجید بربری، مصطفی صدر زاده و محسن حججی خودمان! اما میان راه تصویر محمد مهدی لطفی را هم دیدم. قشنگ‌تر از همیشه بود. در دلم با لحن خودش گفتم «چکار کرده خدا!». در میان نقش ها، به دنبال یکی میگشتم. دست آخر دقیقا مقابل درب اصلی پیدایش کردم. تصویر حاجی هم بود. با همان لبخندش. همانی که قند در دلمان آب می‌کند. دستی به صورت ماهش کشیدیم و رو به حرم اذن دخولی خواندیم. حالا ما در حرم بودیم. همان حرمی که جانشان را فدا کردند تا یک آجر از صحن و سرایش کم‌ نشود. جای خیلی ها خالی بود. همان بچه های با مرام و اهل دلی که کلی سفارش کردند یادت نرود ما را یاد کنی. ما اینجا بودیم. حرم دختر ابوتراب. حرم جگر گوشۀ مادر آب. یک تکه از بهشت. حرم زینب! تولدت مبارک ای مادر همۀ برادرانم. ای نور ابدی که ارزش جان دادن داشته و داری. سلام خدا بر شما ای خورشید ابدی حقیقت. «هیچکس» با ما همراه باشید: 🔸https://eitaa.com/basij_pbi1 🔹http://zil.ink/basij_pbi