🗯✨🗯✨🗯✨🗯
#داستان_آموزنده
🔆محبت بیمورد
💥روزی قنبر، غلام امیرالمؤمنین علیهالسلام به مجلس یکی از متکبّران (به خاطر کاری) وارد شد. در حضور آن شخص، عدّهای ازجمله، مرد کوتهفکری که خود را از شیعیان ثابتقدم امام علی علیهالسلام میدانست، نشسته بودند.
💥موقعی که قنبر به مجلس وارد شد، آن شیعه به احترام قنبر از جا برخاست و عملاً مقدم او را گرامی شمرد. مرد متکبّر از این کار خشمگین شد و به وی گفت: «آیا در محضر من برای ورود یک فرد خدمتگزار قیام میکنی؟»
💥آن مرد شیعه بهجای سکوت با ناراحتی به او جواب داد و خشم صاحبمجلس را بیشتر کرد. او گفت: «قنبر آنقدر شریف است که فرشتگان بالهای خود را در راه وی میگسترانند، یعنی قنبر روی بالهای ملائکه راه میرود.»
💥 این اظهار دوستی نابجا نزد دشمن، سبب شد که صاحبمجلس عصبی گشته و بلند شد و قنبر را زد و ناسزا گفت و تهدیدش کرد که نباید از این کتک زدن و دشنام کسی آگاه شود.
طولی نکشید آن شیعه بر اثر مارگزیدگی بستری شد. امیرالمؤمنین علیهالسلام به عیادتش رفت و به وی فرمود: «اگر میخواهی خداوند عافیت دهد، باید متعهد شوی که از این به بعد، نسبت به ما و دوستان اظهار محبت بیمورد نکنی و در نزد دشمنان موجبات زحمت و آزار یاوران ما را فراهم نیاوری.»
📚(حکایتهای پندآموز، ص 141 -سفینه البحار، ماده سبب، ص 592)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🥀🦋🥀🦋🥀🦋🥀🦋🥀
#داستان_آموزنده
🔆باز شکاری
🍂روزی هارون الرّشید، خلیفهی عبّاسی، باز شکاری را رها کرد. باز از چشم خلیفه غایب شد. دو روز خیمه زد تا باز برگردد. عصر روز دوّم بازگشت و حیوانی در منقار داشت که مانند شمشیر در آفتاب میدرخشید. هارون به دنبال دانشمندان فرستاد تا بینند که این چه حیوانی است؛ همه گفتند که تابهحال چنین حیوانی ندیدهاند.
🍂گفتند: «بفرست دنبال موسی بن جعفر علیهالسلام و از او سؤال کن تا اگر بداند بر علم ما افزون شود و اگر نداند آبرویش برود.»
🍂هارون به دنبال امام علیهالسلام فرستاد. امام علیهالسلام آمد و فرمود: «سؤال داری؛ نه اینکه برای شوق به دیدار من باشد. بدان که حقتعالی میان زمین آسمان دریایی خلق کرده که معلّق است. اهل آن دریا بهصورت ماهی هستند، یک وجب بیشتر قد نمیکشند؛ سر آنها مانند آدم است، نر آنها سیاه، مادهی آنها مانند مردان ریش دارد و بدنشان فِلس دارد.
اگر یکی از آنها در تسبیح کوتاهی کند، باز سفیدی مسلّط میشود و او را شکار میکند. برای تو چه نفعی دارد؟»
🍂پس آن حیوان را آوردند؛ دیدند آنچه امام علیهالسلام فرمود، صدق است. پس باز آن را قطعه کرد و بلعید.
📚جامع النورین، ص 369
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋
#داستان_آموزنده
🔆من شعوانه ام
🔅شعوانه نام زنی بود که آوازی خوش داشت و در بصره، در مجلس فسق و فجور شرکت میکرد و ثروتی از این راه بر هم زده و کنیزکانی خریداری کرده بود. روزی از خانهای صدایی شنید؛ کنیزش را گفت: «برو درون آن خانه و ببین چه خبر است؟» کنیز رفت و برنگشت. کنیز دوّم و سوّم را فرستاد و بازنگشتند، پس خودش درون خانه رفت. دید واعظی دربارهی آیات جهنّم صحبت میکند.*
کلام واعظ در او اثر کرد، سپس سؤال کرد:
🔅«میتوانم توبه کنم؟» واعظ گفت: «اگر بهقدر گناه شعوانه هم باشد، خدا قبول میکند.»
🔅گفت: «خود شعوانه هستم» پس از مجلس وعظ بیرون آمد و کنیزکان را آزاد نمود.
🔅آنچنان لاغر و ضعیف شد و کارش بهجایی رسید که عابدان در مجلس او حاضر میشدند و از وعظ او میگریستند و خودش آنقدر گریه میکرد که ترس کوری چشم را برای او داشتند، ولی او در جواب میگفت: «کوری دنیا بهتر از کوری قیامت است.
📚هزار و یک حکایت قرآنی، ص 261
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🌳⚡️🌳⚡️🌳⚡️🌳⚡️
#داستان_آموزنده
🔆تأثیر در سارق
❄️اصمعی گوید: در بیابان میرفتم. ناگهان از پشت درختی، مردی با شمشیر و نیزه بر من حمله کرد و نیزه را به سینهی من گذاشت و گفت:
❄️«لباس و آنچه داری به من بده و زن و فرزند خود را آواره و یتیم مکن.» گفتم: «ای برادر! حرمت من را بدار.» گفت: «نزد دزدان معرفت نباشد.» گفتم: «من مسافرم لباس من را نگیر.»
❄️گفت: «من دزد و دستتنگم و چارهای غیر از این ندارم.» گفتم: «خزینهای آبادان تر از لباس من هست.» گفت: «کدام است؟» گفتم: «روزی شما در آسمان و آنچه وعده داده شدید، میباشد.»*
❄️دزد چون این آیه بشنید، لرزه بر اندامش افتاد و نیزه بینداخت و روی به بیابان و سر بهسوی آسمان کرد و گفت:
❄️ «خدایا! روزی من در آسمان بداشتی و من را در طلب آن متحیّر بگذاشتی تا من از نداری دزدی نمایم، اگر به بندگی پذیرفتهای، بده آنچه من را نهادهای.»
📚هزار و یک تحفه، ص 70
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#داستان_آموزنده
🔆ابو طیّار
💥ابوطیّار یکی از بازرگانان کوفه بود و بر اثر پیشامدهای ناگوار، موجودی خود را از دست داد. او در مدینه خدمت امام صادق علیهالسلام رسید و از ورشکست شدن و فشار زندگی مادّی شکایت کرد.
💥امام فرمود: «آیا در بازار دکّانی داری؟» عرض کرد: «آری ولی مدّتی است چون جنسی ندارم، آن را تعطیل کردهام.»
💥امام علیهالسلام فرمود: «چون به کوفه بازگشتی، دکّانت را باز کن و نظافت کن و درب دکّان بنشین؛ موقعی که خواستی به بازار بروی، دو رکعت نماز بخوان و پس از آن بگو: بار خدایا! من به تو تکیه کردهام و تمنّای روزی و گشایش زندگی را دارم و کسی جز تو قادر به این درخواست من نیست.»
💥ابو طیّار به دستور امام عمل کرد و بدون سرمایه در دکان نشست؛ ساعتی نگذشت که پارچهفروشی نزد او آمد و درخواست کرد نصف دکّان را کرایه کند؛ او هم موافقت کرد.
💥ابو طیار به پارچهفروش گفت: «مقداری از پارچهها را در اختیار من بگذار تا بفروشم و نصف سودش (بهعنوان حقالعمل) مال من و بقیه برای شما باشد.» او قبول کرد؛ اتفاقاً هوا سرد شد و مشتریان برای خرید به بازار هجوم آوردند و تا غروب جنس فروخته شد.
💥ابوطیّار به حقالعملکاری خود ادامه داد تا کمکم وضع مادیاش خوب شد و مرکب سواری تهیه کرد و غلام و کنیز خرید و خانه ساخت.
📚(حکایتهای پندآموز، ص 117 -بحارالانوار، ج 11، ص 2)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🍃🍃✨🍃🍃✨🍃🍃
#داستان_آموزنده
♨️♨️شنا، اسبسواری و تیراندازی
🔅مرحوم عارف بالله حاج اسماعیل دولابی دربارهی این حدیث: «شنا، اسبسواری و تیراندازی را به فرزندانتان بیاموزید.»
💥میفرمود: «مقصود از شنا این است که در دریای عمیق دنیا شنا کنند و در آن غرق نشوند. مقصود از اسبسواری این است که یاد بدهید چگونه مرکب بدن را برانند که سر کشی نکند و اختیار آنها را به دست نگیرد و آنقدر اینسو و آنسو نکشاند که آنها را خسته و درمانده کند و آخرالامر هم بر زمین بزند و بکشد.
👈مقصود از تیراندازی این است که یاد بدهید چگونه تیر دعا را به هدف بزنند. اگر این سه تا را یاد گرفتی، دیگر فرمان خدا را ببر و به این کاری نداشته باش که چیزی گیرت میآید و روزیات زیاد میشود یا کم میشود.»
📚(مصباح الهدی، ص 460)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃
#داستان_آموزنده
🔆امام بر جنازهی میّت
🌻بین مرحوم عالم ربّانی، سیّد بحرالعلوم (م.1212) ساکن کربلا و مرحوم سیّد مهدی شهرستانی (م.1216) ساکن کربلا، مودّت و دوستی بود. بحرالعلوم وصیّت کرد و گفت:
🌻«دوست دارم بعد از مرگم، شیخ حسین نجفی، ساکن نجف بر من نماز گزارد، امّا چنین نمیشود و سیّد مهدی شهرستانی بر بدنم نماز میخواند.»
🌻وقتی سیّد بحرالعلوم وفات یافت، بعد از غسل و کفن، همه در صحن امیرالمؤمنین برای نماز آماده شده بودند که ناگهان دیدند از درب شرقی سیّد شهرستانی با لباس سفید وارد شد و همه کنار رفتند و او را مقدّم دانستند و او بر جنازه سیّد بحرالعلوم نماز گزارد.
📚داستانهایی از زندگی علماء، ص 80
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
#داستان_آموزنده
🔆قلب عمّار
🌻دشمنان و مشرکین در صدر اسلام، پدر و مادر عمّار به نام یاسر و سمیّه را شکنجه داده تا آنها از اسلام دور کنند، ولی هر دو را کشتند. امّا عمّار خواستههای دشمنان را به تقیّه به زبان جاری کرد و قلباً در ایمان محکم بود.
🌻به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم گفتند: «عمّار کافر شده است!» پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «عمّار از سر تا قدمش مملو از ایمان است و ایمانش با گوشت و خونش آمیخته است.» عمّار با دیدهی گریان خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: «هلاک شدم، زیرا از من دست نکشیدند تا آنکه با زبان، به شما جسارت و خدایان آنها را به خوبی یاد کردم.»
🌻پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم با دست مبارک، اشک از چشمان عمّار پاک کرد و فرمود: «اگر دوباره از تو خواستند که چنین کلماتی را بگویی، باز هم بگو!» سپس آیهی 106 سورهی نحل دربارهی عمّار نازل شد: «اِلّا مَن اَکرَه وَ قَلبُهُ مُطمَئِنُ بِالایمانِ: کیست آن که پس از ایمان، کافر گردد و دلش بر ایمان استوار باشد.»
📚(شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 5، ص 8 -الغدیر، ج 9، ص 23)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🔸⚡️🔸⚡️🔸⚡️🔸⚡️🔸
#داستان_آموزنده
🔆قضای غالب
🌱از حوادث شگفتانگیز که در اسکندریّه اتّفاق افتاد، این بود که غلام نایب اسکندریّه فرار کرد. روزی یکی از مأمورین، او را دستگیر میکند تا به نزد نایب بیاورد. غلام در بین راه، فرار میکند و خود را در چاهی میافکند.
در آنجا سردابی میبیند و به راه میافتد. مقداری نمیپیماید که روشنایی میبیند و به طرف آن بالا میآید و ناخواسته سر از خانه نایب درمیآورد. پس غلامان او را دستگیر و به نزد نایب میبرند و به همین خاطر مَثَلی زدهاند که: «کسی که از قضای غالب فرار کند، خود به خود در دست طالب میافتد.»
📚(حکایتهای گلستان، ص 118)
❄️❄️از امیرالمؤمنین علیهالسلام دربارهی تقدیرات پرسیده شد، فرمود: «راهی تاریک است؛ در آن مَرَوید! دریایی عمیق است، داخل آن نگردید! سرّ خدایی است، خود را به رنج نیندازید.»
📚(نهجالبلاغه، حکمت 287
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆ربیعه
⚡️«رببعه بن کعب» گوید: روزی حضرت رسول صلیالله علیه و آله و سلّم به من فرمود: «یا ربیعه هفت سال مرا خدمت مینمایی آیا حاجتی از من نمیخواهی تا برآورده کنم؟»
عرض کردم: یا رسولالله صلیالله علیه و آله و سلّم مرا مهلت بده تا فکری دراینباره کنم.
⚡️گوید: چون روز دیگر بر حضرت وارد شدم، فرمود: «ای ربیعه حاجت خود را بیان کن!» گفتم: از خدا مسألت فرما تا مرا با تو داخل بهشت نماید!
⚡️چون پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم این خواهش مرا شنید، فرمود: «این سؤال را چه کسی به تو تعلیم نموده است؟» عرض کردم کسی مرا تعلیم ننمود است، لیکن با خود فکر نمودم که اگر تقاضای مال بسیار کنم، آخر آن زوال پذیرد. اگر عمر طولانی و اولاد زیاد سؤال کنم عاقبت مرگ است، پس با این تفکّر و اندیشه از شما این تقاضا را کردم. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم ساعتی سر مبارک را به زیر انداخته و متفکّر بودند، پس سر برداشته و فرمود: «این مطلب را از خداوند مسألت مینمایم، لکن تو هم مرا به زیاد سجده کردن اعانت کن.»
📚(خزینه الجواهر، ص 345 -دعوات راوندی)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🔷🗯🔷🗯🔷🗯🔷🗯🔷
#داستان_آموزنده
🔆ابوذر
💫ابوذر رضیاللهعنه فرمود: «آذوقه و پسانداز من در زمان پیغمبر صلیالله علیه و آله و سلّم همیشه یک مَن خرما بوده و تا زندهام از این مقدار زیاده نخواهم کرد.»
💫عطاء گوید: ابوذر را دیدم لباس کهنهای به تن کرده و نماز میخواند، گفتم: ابوذر مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: اگر داشتم در برم میدیدی.
💫گفتم: مدّتی تو را با دو جامه میدیدم، گفت: به پسر برادرم که محتاجتر از خودم بود دادم، گفتم: به خدا تو خود محتاجی؛ سر به آسمان بلند کرده و گفت: «آری بار خدایا به آمرزش تو محتاجم.»
💫سپس گفت: «مثلاینکه دنیا را خیلی مهم گرفتهای، این لباس که در تن من میبینی. لباس دیگری که مخصوص مسجد است و چند بز برای دوشیدن و نان خورش دارم، چارپایی دارم که آذوقهام را به آن حملونقل میکنم و زنی دارم که مرا از زحمت تهیه غذا آسوده میکند؛ چه نعمتی برتر از آنکه من دارم؟»
به ابوذر گفتند: آیا مِلکی تهیّه نمیکنی چنانکه فلان کس و فلانی تهیه کردهاند؟!
💫گفت: «میخواهم چه کنم؟ برای اینکه آقا و ارباب شوم؟ هر روزی یک شربت از آب با شیر و هفتهای یک پیمانه گندم مرا کفایت میکند.»
📚(پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 47 -اعیان الشیعه (جندب)، ص 329 347
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
☀️♨️☀️♨️☀️♨️☀️♨️☀️
#داستان_آموزنده
🔆مورچه
✨شخصی در ایام جوانی، در زورخانهای در بازار دولاب تهران ضرب میزد و شعر میخواند. در ایام پیری به مداحی روی آورد و چون سواد حسابی نداشت، روضهها را از مداحان دیگر یاد میگرفت و میخواند، اما تا میتوانست مصائب را رقّت انگیز تر و شدیدتر میخواند تا گریه بیشتری از مردم بگیرد.
✨من –عارف بالله حاج اسماعیل دولابی- از این کار ناراحت بودم و چند بار خواستم او را تذکّر بدهم، نشد. در حالت کشف دیدم که تمام صورتش حتی مژههای چشمهایش پر از مورچههای سفیدی است که صورتش را میخورند و او دائم با ناخنهایش آنها را از صورت خود میکَند و به زمین میریزد و بلافاصله مورچههای جدیدی بهجای آنها ظاهر میشوند.
📚(مصباح الهُدی، ص 311)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
☘💥☘💥☘💥☘💥☘
#داستان_آموزنده
🔆ترس از عذاب جهنّم
💥در زمان پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم در مدینه شخصی بود به نام مالک بن ثعلبه که وضع مادیاش خوب بود. وقتی این آیه را شنید که خدا میفرماید: «کسانی را که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره) میسازند و در راه خدا انفاق نمیکنند، به مجازات دردناکی بشارت ده؛ در آن روز که آن را در آتش جهنّم، گرم و سوزان کرده و با آن صورتها و پهلوها و پشتهایشان را داغ میکنند (و به آنها میگویند) این همان چیزی است که برای خود اندوختید، پس بچشید چیزی که برای خود میاندوختید.» (سورهی توبه، آیات 35-34)
💥غش کرد، چون به هوش آمد، عرض کرد: «یا رسولالله! این آیه عذاب مال کسی هست که طلا و نقره را ذخیره کرده باشد؟» فرمود: بلی.
پس مالک جمیع اموالش را صدقه داد و از مردم دوری جست و به بیابانها رفت. دخترش گفت:
💥«پدر جان مرا در زندگی خود یتیم کردی.» سلمان سخن این دختر را به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رساند، پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم گریه کرد و به سلمان فرمود: «مالک را پیدا کن و به نزدم بیاور.»
💥سلمان او را در میان کوهی یافت و خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آورد.
💥(پیامبر از احوال او پرسیدند) عرض کرد: «خوف از آتش جهنم رنگ مرا تغییر داده است و بین من و شما جدایی انداخته است.»
چون پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم این آیه را خواند: «جهنم میعادگاه همهی آنهاست.» (سورهی حجر، آیهی 43)
مالک نالهای زد و روح از بدنش مفارقت کرد و به لقای الهی پیوست.
📚(منتخب التواریخ، ص 826 -بحارالانوار)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🗯⚡️🗯⚡️🗯⚡️🗯⚡️🗯
#داستان_آموزنده
🔆شیخ مرتضی انصاری رحمهالله علیه
❄️مرحوم «شیخ مرتضی انصاری رحمهالله علیه» با برادر خود از کاشان به مشهد مقدس مسافرت نمود، پسازآن به تهران آمد، در مدرسهی مادر شاه در حجرهی یکی از طلاب منزل گرفت.
❄️روزی شیخ به همان محصل مختصر پولی داد تا نان خریداری کند، وقتی برگشت شیخ دید حلوا هم گرفته و بر روی نان گذاشته است.
❄️به او گفت: «پول حلوا را از کجا آوردی؟» گفت: «بهعنوان قرض گرفتم.» شیخ فقط آنچه از نان، حلوایی نبود برداشت و فرمود: «من یقین ندارم برای اداء قرض زنده باشم.»
❄️روزی همان طلبه پس از سالها به نجف آمده بود و خدمت شیخ عرض کرد: «چه عملی انجام دادید که به این مقام رسیدید و خداوند شما را موفق نمود اینک در رأس حوزه علمیه قرار گرفتهاید و مرجع همه شیعیان جهان شدید؟»
❄️شیخ فرمود: «چون جرئت نکردم حتی نان زیر حلوا را بخورم، ولی تو با کمال جرئت نان و حلوا را تناول نمودی.»
📚(داستانها و پندها، ج 4، ص 151 -زندگی و شخصیت شیخ انصاری رحمهالله علیه، ص 70)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🌳🌺🌳🌺🌳🌺🌳🌺🌳
#داستان_آموزنده
🔆جهنّمی وجود ندارد!
🍁ابوسفیان پدر معاویه تا سال هشتم هجری به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم ایمان نیاورد و در سال هشتم در فتح مکه از ترس کشته شدن ایمان آورد!
🍁پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «آیا وقت آن نرسیده است که به پیامبری من اقرار کنی؟»
🍁گفت: «اگر خدای دیگر بود، در جنگ بدر و اُحد ما را کمک میکرد، امّا پیامبری شما هنوز برایم روشن نشده است.»
🍁چون از حضور پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم خارج شد، رو به سوی عباس عموی پیامبر کرد که وساطت کند تا او را نکشد. گفت: «به بت لات و عزی چه کنیم؟»
🍁عمر گفت: «بر آن ادرار کن.» ابوسفیان گفت: «چه مرد رسوایی هستی؟»
🍁پسازآنکه مردم با عثمان بن عفان به خلافت بیعت کردند و خلافتش مسلّم شد، روزی در جلسهی خصوصی به حاضرین توجه نمود و گفت:
🍁«اینجا غیر بنیامیه کسی هست؟»
گفتند: خیر مجلسی خصوصی است.
🍁گفت: «جوانان امیه! خلافت را دست به دست بگردانید و به دیگران نسپارید، قسم به آنکه جانم در دست اوست، بهشت و جهنمی وجود ندارد.»
📚(پیغمبر و یاران، ج 3، ص 303 -بحارالانوار، ج 10، ص 118)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
✨✨🍃✨✨🍃✨✨🍃✨✨
#داستان_آموزنده
🔆ثروت و آزادی
💥امام صادق علیهالسلام غلامی داشت که اسب امام را نگه میداشت. روزی مرد خراسانی نزد غلام آمد و گفت: «بیا با من یک معامله کن! همهی ثروتم را میدهم و این شغل را به من بده. مینویسم که ده مزرعه و اموالم را تو بگیری؛ تو آزاد شوی و من مملوک.»
💥غلام گفت: «از مولایم اجازه بگیرم.» چون به منزل آمد، جریان معاملهی خراسانی و تبدیل شغل را بیان کرد.
💥امام علیهالسلام فرمود: «اختیار با توست آزادی! اگر میل داری برو!» عرض کرد: «صلاح من در چیست؟»
💥فرمود: «آن مرد خراسانی با آن شرایط، مرد شریف، با ایمان و بزرگوار است. دیوانه نیست که آزادی را تبدیل به بندگی کند، ولی این را هم بدان که خدمتگزاران ما نیز با ما هستند.»
غلام تأمّلی کرد و گفت: «از نزد شما نمیروم.»
📚(داستانها و پندها، ج 3، ص 60)
✨🍃امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «آزاد، آزاد است، اگرچه به او سختی و زیان برسد.»
📚(غررالحکم، ج 1، ص 229)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🌼🥀🌼🥀🌼🥀🌼🥀🌼🥀
#داستان_آموزنده
🔆حد شرابخوار
🌱قدامه، شوهر خواهر عمر، شراب خورد؛ عمر خواست او را حد بزند که قدامه این آیه را خواند:
🌱«آنان که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، در آنچه خوردند، باکی نیست، هنگامیکه تقوا بورزند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند.» (سورهی مائده، آیهی 93)
🌱سپس گفت: «بر من حد الهی واجب نیست.» عمر با شنیدن این آیه حد را بر او جاری نکرد.
چون امیرالمؤمنین علیهالسلام این قضیه را شنید، به نزد عمر رفت و فرمود: «چرا حد بر او جاری نکردی؟» گفت: «این آیه را خواند.»
🌱فرمود: «قدامه و هرکسی که روش او را دنبال کند، از اهل این آیه نیست، @vabastegan_n دعوت کنی؛ اگر توبه نکرد، حد شرابخوار بر او جاری نمایی.»
🌱عمر مطلب را به قدامه رساند، اما نمیدانست چقدر بر او حد جاری کند، ازاینرو از امیرالمؤمنین علیهالسلام سؤال کرد.
امام فرمود: «هشتاد تازیانه بر او بزن، بهدرستی که شرابخوار وقتی شراب خورد مست شود، هنگامیکه مست شد، هذیان گوید، و چون بیهوده گوید، دشنام دهد.» پس عمر هشتاد تازیانه بر قدامه زد.
📚(الارشاد، ص 108)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
☘💐☘💐☘💐☘💐☘
#داستان_آموزنده
🔆دام ببُرد
💥سعدی گوید: صیّادی تور صید ماهی را به دریا افکند تا ماهی بگیرد. از قضاء ماهی بزرگ به داخل تور افتاد و چنان ماهی بزرگ بود که تور را از دست صیّاد کشید و ربود.
دام، هر بار ماهی آوردی **** ماهی این بار رفت و دام ببرد
💥صیّادان افسوس خوردند و او را سرزنش کردند که چنین صیدی از دستش رفت. صیّاد گفت: «تقدیر این ماهی در من نبود و اجلش نرسیده بود که در آن جان دهد.»
📚(حکایتهای گلستان، ص 169)
✨✨از امیرالمؤمنین علیهالسلام دربارهی تقدیرات پرسیده شد، فرمود: «راهی تاریک است؛ در آن مَرَوید! دریایی عمیق است، داخل آن نگردید! سرّ خدایی است، خود را به رنج نیندازید.»
📚(نهجالبلاغه، حکمت287
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
#داستان_آموزنده
داستانی عجیب از جوانی که نماز نمیخواند.
⏪ خاطره ای از آیت الله حق شناس از زبان استاد حسینی قمی
می فرمودند: یک وقت یک جوانی از تهران به من نامه نوشت که یک گرفتاری در زندگی دارم. شما دعا کنید گرفتاری من برطرف شود. من رفتم حرم حضرت معصومه دعا کردم ولی شب خواب دیدم این جوان دارد سینه می زند. خدمت آیت الله العظمی بهجت رفتم و گفتم: چنین داستانی است و جوانی به ما التماس دعا گفته و خواب دیدم که سینه می زند. مرحوم آیت الله العظمی بهجت فرمودند: اینکه در خواب سینه می زند نشانه اضطرار است. باز هم شما برایش دعا کنید. دوباره به حرم رفتم و دعا کردم، از یک جایی به ما گفته شد: ما مشکل این را برطرف می کنیم، ولی به او بگویید: این دوباره نماز بخواند و اگر نماز خواندن را شروع نکند دوباره گرفتارش می کنیم!
مرحوم آقای حق شناس فرمود: که نامه نوشتم و گفتم قصه این است. دعای اول و خواب و دعای دوم و این هم آخرش. این جوان نوشته بود: تعجب هستم شما از کجا فهمیدید. پدر و مادر من نمی دانند من نماز نمی خوانم. به من می گویند: نماز بخوان، در اتاق می روم و در راه می بندم و یک والضالین می گویم و پدرم قربان صدقه من می رود!
جوان عزیز! گاهی گرفتاری هایی که در زندگی داریم بخاطر همین چیزهاست. اگر ما گرفتار بودیم الزاماً گرفتاری ما بخاطر ترک یک واجب و انجام یک گناه است و خودمان می توانیم در مورد خودمان قضاوت کنیم.
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
✨🌱✨✨🌱✨✨🌱✨✨
#داستان_آموزنده
🔆هزار عابد
🌱🌱معاویه بن عمّار گوید: به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: «مردی روایت کننده، سخنان شما را برای مردم بازگو میکند و آنها را در دل مردم و شیعیان استوار میکند و مرد عابد دیگری نیز از شیعیان شما هست که این توانایی را ندارد درعینحال، عبادت کننده است، کدام یک برترند؟»
🌱🌱 فرمود: «کسی که احادیث ما را روایت کند و دلهای شیعیان را استوار سازد، از هزار عابد بهتر است.»
📚(اصول کافی، ج 1، ص 25)
✨✨پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «کسی که دو حدیث بیاموزد و با آن، نفسش را سود برساند یا دیگری را یاد بدهد که استفاده ببرد، بهتر از عبادت شصت سال است.»
📚(سفینه البحار، ج 1، ص 230 -منیه المرید)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️
#داستان_آموزنده
🔆از رنگرزی تا ولیّ شدن
🦋مرحوم عارف بالله، حسنعلی نخودکی اصفهانی، استادی در اصفهان داشتند، به نام محمّد صادق تخته فولادی (م 1292) که در اوایل جوانی به رنگرزی مشغول بود و چند شاگرد هم داشت. یک روز عصر با شاگردان، برای تفریح به خارج از شهر اصفهان میروند؛ به هنگام بازگشت، عبورشان به قبرستان تخته فولاد میافتد و میبیند پیرمردی در حال تفکّر است.
🦋حاجی میگوید: «کمی با این پیرمرد شوخی کنیم.» او سؤالاتی میکند و پیرمرد جواب نمیدهد.
🦋حاجی با ته عصا به شانهی او میزند و میگوید: «انسانی یا دیوار؟» باز جوابی نمیشنود! پس به شاگردان میگوید: «برگردیم شهر.» چند قدمی نمیرود که پیرمرد (بابا رستم بختیاری) میفرماید: «عجب جوانی هستی حیف از جوانی تو!» و دیگر حرف نمیزند.
🦋حاجی با این حرف منقلب میشود و کلید دکّان را به شاگردان داده و خود، سه شبانهروز نزدش میماند. سپس به دستور بابا رستم روزها سر کار خود میرود و شبها به تخت فولاد میآید. استاد بعد از یک سال میفرماید: «دیگر کار بس است! و همینجا بمانید.» و … اینگونه حاجی از اولیای الهی میشود.
📚(نشان از بینشان،1/35)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
❄️⚡️❄️⚡️❄️⚡️❄️⚡️❄️⚡️
#داستان_آموزنده
🔆نتیجهی روی گردانیدن از اسلام
🌼در تفسیر ابوالفتح رازی آمده است که جوانی در هنگام نماز، بالای مأذنه مسجد اذان میگفت. یک روز در حال اذان گفتن به خانههای اطراف مسجد نظر انداخت، ناگهان دیدهاش در خانهای، به دختری نیکومنظر و صاحبجمال افتاد. دل به او داد و پس از اذان در آن خانه را کوبید. صاحبخانه در را باز کرد، جوان به او گفت:
🌼«اگر دختر به شوهر میدهید، من به او مایلم!» صاحبخانه گفت: «ما «آسوری» مذهبیم، اگر مذهب ما را انتخاب کنی، از اینکه دخترم را به تو تزویج کنم منعی نمیبینم.»
🌼جوان که دل به زیبایی و جمال دوخته بود، از دین خود روی گرداند و از پذیرش شرط پدر دختر استقبال کرد. از اسلام دست برداشت و به شرک روی آورد و مذهب «آسوری» را قبول کرد.
🌼روز عقد، دختر از بالای پلههای خانه با سر به زمین افتاد و به هلاکت رسید و جوان هم به عشق او ناکام ماند.
📚نظام خانواده در اسلام، ص 179
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸
#داستان_آموزنده
🔆عیسی علیهالسلام و شستن پای حواریین
🌾«عیسی بن مریم علیهالسلام» به حواریین خود فرمود: «مرا به شما حاجتی است.» گفتند: «چه کار کنیم؟»
🌾عیسی علیهالسلام از جای حرکت کرد و پاهای حواریین را شستشو داد! عرض کردند: «یا روحالله ما سزاوارتریم که پای شما را بشوئیم!»
🌾فرمود: سزاوارترین مردم به خدمت کردن، عالِم است، این کار را کردم که تواضع کرده باشم، شما هم تواضع را فراگیرید و بعد از من در بین مردم فروتنی کنید آنطور که من کردم و بعد فرمود: «به تواضع، حکمت رشد میکند نه با تکبّر، چنانکه در زمین نرم، گیاه میروید نه در زمین کوهستانی.»
📚(نمونه معارف، ج 3، ص 223 -وافی، ج 1، ص 4)
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
#داستان_آموزنده
🔆زيارت رسول خدا با امام علىّ عليهماالسّلام
🌾اصبغ بن نباته كه يكى از اصحاب و ياران امام علىّ عليه السّلام است ، حكايت كند:
مدّتى پس از آن كه مولاى متقيّان علىّ عليه السّلام به شهادت رسيد، محضر مبارك حضرت اءبا عبداللّه الحسين عليه السّلام شرفياب شدم و عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! درخواستى دارم ، اگر اجازه بفرمايى آن را مطرح كنم ؟
و امام حسين عليه السّلام پيش از آن كه من سخن را ادامه دهم ، فرمود: اى اصبغ ! آمده اى تا كارى كنم كه بتوانى برخورد جدّم رسول الّله صلّى اللّه عليه و آله را با ابوبكر، در مسجد قبا، بنگرى ؟
🌾عرض كردم : بلى ، اى پسر رسول خدا! خواسته من همين است .
🌾امام عليه السّلام در همان مجلسى كه در شهر كوفه بوديم ، فرمود: برخيز، و من جاى خود برخاستم و ايستادم ، ناگهان خود را در مسجد قُبا ديدم ؛ و چون بسيار تعجّب كرده و متحيّر شدم .
🌾حضرت ضمن تبسّمى ، اظهار داشت : اى اصبغ ! حضرت سليمان بن داود عليهماالسّلام نيروى باد در كنترل و اختيارش بود و در يك چشم بر هم زدن مسافتى را به سرعت مى پيمود.
و ما اهل بيت عصمت و طهارت ، بيش از حضرت سليمان و ديگر پيامبران عليهم السّلام به تمام علوم و فضائل آشنا و آگاه مى باشيم .
عرضه داشتم : با اين حركت طىّ الارض از كوفه به مكّه در كمتر از يك لحظه ، تصديق مى كنم ، كه شما از همه بالاتر مى باشيد.
🌾حضرت فرمود: آرى ، تمام علوم و معارف الهى نزد ما اهل بيت رسالت خواهد بود؛ و ما محرَم اسرار و علوم خداوند متعال هستيم .
🌾من با شنيدن چنين مطالبى ، اظهار داشتم : خدا را شكر مى كنم كه مرا از دوستان شما اهل بيت رسالت قرار داده است .
🌾آن گاه حضرت فرمود: اكنون وارد مسجد شو.
وقتى داخل مسجد رفتم ، ديدم كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در محراب نشسته و عباى خود را بر دوش افكنده است .
🌾بعد از آن امام علىّ عليه السّلام را ديدم كه گريبان ابوبكر را گرفته است و هر دو در حضور رسول خدا ايستاده اند.
🌾و حضرت رسول انگشت مبارك خود را به دندان گرفت ؛ و اظهار داشت : اى ابوبكر! تو و يارانت پس از رحلت من ، مرتكب حركت ناشايسته اى شده ايد.
📚مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 52 ، بحارالا نوار: ج 44، ص 184، ضمن حديث11.
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
#داستان_آموزنده
🔆اسکندر و دیوژن
🌱هنگامیکه «اسکندر»، بهعنوان فرمانده کل یونان انتخاب شد، از همهی طبقات برای تبریک نزد او آمدند، امّا «دیوژن» حکیم معروف، نزد او نیامد.
🌱اسکندر خودش به دیدار او رفت؛ و شعار دیوژن قناعت و استغناء و آزادمنشی و قطع طمع از مردم بود. او در برابر آفتاب دراز کشیده بود، وقتی احساس کرد که افراد فراوانی به طرف او میآیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش میآمد، خیره کرد، ولی هیچ فرقی میان اسکندر و یک مرد عادی که به سراغ او میآمد، نگذاشت و شعار بینیازی و بیاعتنایی را همچنان حفظ کرد.
🌱اسکندر به او سلام کرد و گفت: «اگر از من تقاضایی داری بگو!»
🌱دیوژن گفت: «یک تقاضا بیشتر ندارم؛ من دارم از آفتاب استفاده میکنم و تو اکنون جلوی آفتاب را گرفتهای، کمی آن طرف تر بایست!»
🌱این سخن در نظر همراهان اسکندر خیلی ابلهانه آمد و با خود گفتند: عجب مرد ابلهی است که از چنین فرصتی استفاده نمیکند!
امّا اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغنای نفس دیوژن حقیر دید، سخت در اندیشه فرورفت.
🌱پس از آنکه به راه افتاد، به همراهان خود که حکیم را مسخره میکردند، گفت: «بهراستی اگر اسکندر نبودم، دلم میخواست دیوژن باشم.»
📚روایتها و حکایتها، ص 39 -داستانهای پراکنده، ج 2، ص 66
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🌸🔅🌸🌸🔅🌸🔅🌸🌸🔅
#داستان_آموزنده
🔆ارزش پرستاری از بیمار
☘دو نفر از مسلمین، از راه دور برای مناسک حج به سوی مکه رهسپار شدند، در این سفر وقتیکه برای زیارت قبر پیامبر صلیالله علیه و آله به مدینه آمدند، یکی از آنها در مدینه بیمار شد و در منزلی بستری گردید، پس همسفرش از او پرستاری کرد.
☘روزی همسفر، به بیمار گفت: دلم میخواهد به زیارت قبر پیامبر بروم.
اجازه بده بروم و برگردم.
☘بیمار گفت: تو یار من هستی، مرا تنها مگذار، وضع مزاجی من وخیم است، از من جدا نشو! همسفر گفت: برادر! ما از راه دور برای زیارت قبر پیامبر صلیالله علیه و آله آمدهایم، زود میروم و برمیگردم.
☘همسفر رفت و پس از زیارت قبر پیامبر صلیالله علیه و آله به منزل امام صادق علیهالسلام رفت و قصهی خود و رفیق مریضش را نقل کرد.
☘امام فرمود: «اگر تو کنار بستر دوست همسفرت بمانی و از او پرستاری کنی و مونس او باشی، در پیشگاه خدا بزرگ بهتر از زیارت مرقد پیامبر است (چون مریض دلشکسته و ناامید از خود بود.)»
#خبرگزاری_بسیج_همدان
@basijnews_hamedan
🍁🍃🍁🍃🦋🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
🔆از عطّاری به عرفان
🔅رزی عطّار نیشابوری در دکان عطّاری، مشغول معامله بود؛ درویشی آنجا رسید و چندین بار چیزی خواست و او نداد. دریش گفت: «چگونه خواهی مُرد؟»
🔅عطّار گفت: «چنانکه تو خواهی مُرد.»
🔅 درویش کاسهای چوبین داشت، زیر سر نهاد و الله گفت؛ جان بداد. عطّار، چون این بدید، حالش متغیّر شد و دکّان به هم زد و طریق سلوک بپیمود تا جایی که مولانا، صاحب مثنوی دربارهی او گوید:
عطّار روح بود و سنایی دو چشم او **** ما از پی سنایی و عطّار آمدیم
📚(شرح مثنوی، زمانی، ج 1، ص 843، بیت 2880
#تنبه_اعتبار
🍂🍂امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «کسی که از عبرتها پند گیرد (از انجام گناهان) بازایستد.»
📚(غررالحکم،2/75)
✾📚 @Dastan 📚✾