eitaa logo
خبرگزاری بسیج حوزه حضرت زینب سلام الله علیها کاشان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
668 دنبال‌کننده
23.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
180 فایل
🌐 تنها مرجع رسمی از مستندات وعملکرد پایگاههای حوزه حضرت زینب س https://eitaa.com/basijnews_hazratzeynab 📢 ارتباط با مدیر کانال جهت تبادل انتقادات و پیشنهادات @tahasb253
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سه گل روئیده اندر باغ احساس 🌹گل سوسن ، گل لاله ، گل یاس 🌹گل اول که ماه عالمین است عزیز فاطمه نامش حسین است 🌹گل دوم نگو غرق است در فضل امید مرتضی نامش اباالفضل، 🌹گل سوم گل میعاد باشد امام چهارمین سجاد باشد ، 🌸🌸🌸 به مناسبت اعیاد شعبانیه وتبریک به امام زمان عج مراسم جشنی برگزارمیگردد ازتمامی شیفتگان اهل بیت دعوت میشوددراین مراسم شرکت کنند💚 مکان:زینبیه مسجدجامع زمان:دوشنبه1400/16/12ساعت16 @gharargahesayberiii
🌸💐🌸💐 📣📣جشن بزرگ ولادت امام حسین، حضرت عباس و امام سجاد علیه السلام 🎉🎊🎊🎉 👌همراه با مدیحه سرایی سرکار خانم کاردان و تفسیر صحیفه سجادیه ✅دوشنبه ۱۶ اسفند ✅ساعت۱۶ ✅ حسینیه مسجدالحسین @gharargahesayberiii
✨🌸 مراسم جشن میلاد سومین پرچم دار قله امامت و دیانت ، آقا اباعبدالله الحسین (ع) سخنران:حجه الاسلام والمسلمین شیخ اصغر شریفی مولودی خوان:آقای بهزاد گندمکار مجری:آقای حسن سلمانی ✨ شنبه ۱۴ اسفند همراه با اقامه ی نمازجماعت مغرب و عشاء در برگزار 🌿اهداء هدیه به اسامی متبرک به نام حسین 🌿و اهداء هدیه به پاسداران حاضر در جلسه 🌿و.. 💠و پذیرایی شام . . . هیئت حضرت ابوالفضل (ع) 🇮🇷پایگاه_امام_محمد_باقر(ع) حوزه_حضرت_روح_الله 🇮🇷 پایگاه_بصیرت_خواهران @gharargahesayberiii
✅به اطلاع عموم همشهریان گرامی میرسانیم ✨🌸 مراسم جشن میلاد اسوه شجاعت و وفا ؛ علمدار کربلا حضرت ابوالفضل العباس(ع) ✨ یکشنبه ۱۵ اسفند همراه با اقامه ی نمازجماعت مغرب و عشاء در برگزار میشود. 🔹🔸منتظر حضورتان هستیم... 🔰 لطفا اطلاع رسانی کنید.... . . . هیئت حضرت ابوالفضل (ع) 🇮🇷پایگاه_امام_محمد_باقر(ع) حوزه_حضرت_روح_الله 🇮🇷 پایگاه_بصیرت_خواهران @gharargahesayberiii
✨🌸 مراسم جشن میلاد سومین پرچم دار قله امامت و دیانت ، آقا اباعبدالله الحسین (ع) 🌿و اهداء هدیه به پاسداران حاضر در جلسه 🌿اهداء هدیه به اسامی متبرک به نام حسین 🌿با حضور سروان شریفی فرمانده حوزه حضرت روح الله . . . هیئت حضرت ابوالفضل (ع) 🇮🇷پایگاه_امام_محمد_باقر(ع) حوزه_حضرت_روح_الله 🇮🇷 پایگاه_بصیرت_خواهران @gharargahesayberiii
🌹سه گل روئیده اندر باغ احساس 🌹گل سوسن ، گل لاله ، گل یاس 🌹گل اول که ماه عالمین است عزیز فاطمه نامش حسین است 🌹گل دوم نگو غرق است در فضل امید مرتضی نامش اباالفضل، 🌹گل سوم گل میعاد باشد امام چهارمین سجاد باشد ، 🌸🌸🌸🌸🌸 اعیاد شعبانیه را به محضر امام زمان عج وتمامی شیفته گان اهل‌بیت علیهم السلام و اعضای محترم کانال تبریک عرض می‌نمائیم . @gharargahesayberiii
📷 ۱۵اسفندروزدرخت کاری نهال درمهدکودک شکوفه های امیدوآموزش تقارن وشناخت برگ وگل گیاهان باخمیربازی :خانم حاج حسنی @gharargahesayberiii
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۲۱۵ خوشحالم که تو بُردی! سوسن خانم وارد اتاق شد اما بدون بچه! _خوبی عزیزم؟ _آره، بچه م کو مامان؟ _بابا داره معاینه ش می کنه، الان میاردش. دکتر بچه را در آغوش داشت، پشت در اتاق که رسید، با دیدن مادر پروانه، بچه را در آغوش او گذاشت. _زهرا خانم او را با احتیاط بغل کرد و به سینه چسبانید، چشمانش را بست و نفسی عمیق کشید. چند ثانیه بعد او را به دکتر برگرداند و همانجا ماند تا امیرمحمد برای دیدن پروانه صدایش کند. پرستار داشت با آنها بحث می کرد که درسته اتاق اختصاصی گرفتین ولی نباید این همه آدم جمع بشید تو اتاق، که دکتر وارد اتاق شد و رو کرد به پرستار: _خانم امیری شما بفرمایید، مسؤلیتش با من. _چشم آقای دکتر نیکا بچه را از آغوش داییش جدا کرد و در حالی که قربان صدقه اش می رفت، بُرد کنار پروانه و آرام روی دستش خواباند. _اینم گل پسرت. _پروانه که نمی توانست به سمتش بچرخد سرش را پایین آورد و به چهره ی نمکینِ پسرش چشم دوخت. دستش را دور تن کوچک او پیچید و به سینه چسبانیدش. چه حس ناب و شیرینی! چه لحظه ی با احساسی، چقدر او را دوست داشت... به اندازه ای در دلش به او حس وابستگی می کرد که نمی خواست حتی ثانیه ای از خود دورش کند! دستهای کوچکش را مشت کرده بود و در هوا تکان می داد، کم کم صدای گریه اش بلند شد و فضای اتاق از تبلور وجودش پُر شد. ناهید خانم خندید و گفت: درست مثل باباشه بچه م، گرسنه ش که می شد از صدای گریه ش همه خبردار می شدن. _امیرمحمد لبخندی زد و با لحنی معترض گفت: عه مامان یعنی میخوای بگی من شکمو بودم؟! کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۲۱۶ _نه شکمو که نبودی، فقط هر موقع گرسنه ت می شد کل همسایه ها رو با صدای گریه هات خبر می کردی. جمع خندیدند و پروانه نگاه خندانش را دوخت به امیرمحمد. با کمک مادرش و مامان ناهید البته به سختی، چند دقیقه ای بچه را شیر داد. سوسن خانم بچه را از روی تخت بلند کرد و در آغوش گرفت. نیکا هم به پروانه کمک کرد تا کمی روی تخت جابجا شود. _اینجوری خوبه عزیزم؟ _آخ...آره، ممنونم. _به قول فرزاد، خواهش میشه. _لبخندی زد و پرسید: با آقا فرزاد اومدی؟ _آره، رفته بودیم واسه رزروِ تالار که مامان زنگ زد گفت پروانه زایمان کرده، دیگه مستقیم با هم اومدیم اینجا. الانم تو حیاط بیمارستانه. _واسه کِی رزرو کردین؟ _بیست روز دیگه، تا اون موقع تو هم کاملاً حالت خوب شده. _عالیه _جانم _نیکا خندید و گفت با شما نبود مامان جون، هر عالیِ که عالیه نمیشه! آخه این اسمِ مادرجون براتون گذاشته؟ با حرفش همه شروع کردند به خندیدن. دکتر بچه را از همسرش گرفت و اشاره کرد که قضیه را به پروانه بگوید. سوسن پلک روی هم گذاشت. کنار تختش ایستاد، دست پروانه را میان دستانش گرفت. همه سکوت کرده بودند و به پروانه نگاه می کردند. سوسن خانم بغض نشسته در گلویش را قورت داد و مادرانه او را نگاه کرد. _پروانه یه خبر خوب برات دارم. _چه خبری؟ _یادته آرزو می کردی مادر واقعیتو پیدا کنی؟ _پروانه بُهت زده او را نگاه کرد! _یادته می گفتی می خوای ببینیش؟ _چی می خوای بگی مامان؟! _اون... نتوانست ادامه ی حرفش را بزند، دستش را مقابل دهانش نگه داشت و هق هق کنان از او فاصله گرفت. اما پدرش جمله ی ناتمام او را تمام کرد... کپی ممنوع🚫 ✍مروّج