eitaa logo
خبرگزاری بسیج حوزه حضرت زینب سلام الله علیها کاشان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
900 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
188 فایل
🌐 تنها مرجع رسمی از مستندات وعملکرد پایگاههای حوزه حضرت زینب س https://eitaa.com/basijnews_hazratzeynab 📢 ارتباط با مدیر کانال جهت تبادل انتقادات و پیشنهادات @tahasb253
مشاهده در ایتا
دانلود
هفته دفاع مقدس گرامی باد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین بمناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس ویاد شهدای عزیز مراسم غبارروبی، عطرافشانی و گل افشانی پنجشنبه عصر ۱۴۰۰/۰۷/۰۱ در گلزار شهدای باباافضل مرق برگزار می گردد. در این مراسم از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمد ملایی و مدیحه سرایی کربلایی عباس باغستانی یاد شهداء، جانبازان، آزادگان و ایثارگران را زنده نگه می داریم. @gharargahesayberiii
هفته دفاع مقدس گرامی باد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین بمناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس ویاد شهدای عزیز مراسم غبارروبی، عطرافشانی و گل افشانی پنجشنبه عصر ۱۴۰۰/۰۷/۰۱ در گلزار شهدای باباافضل مرق برگزار می گردد. در این مراسم از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمد ملایی و مدیحه سرایی کربلایی عباس باغستانی یاد شهداء، جانبازان، آزادگان و ایثارگران را زنده نگه می داریم.
بسم الله الرحمن الرحیم پارت_۳۰🌸 _ممنون، شما خوبی؟ _الهی شکر سوسن خانم هم جلو آمد و در حالی که رویش را می بوسید، با او احوالپرسی کرد. _خوش اومدید. _پس بابات کو؟ _میاد مادرجون...چه عطر و بویی راه انداختی، چی واسه شام گذاشتی؟ _قیمه بادمجون _بوسه ای به صورتش نشاند و در حالی که خودش را برایش لوس می کرد، گفت: قربونت برم دستت درد نکنه. _سرت درد نکنه مادر، به عالیه اینا هم گفتم واسه شام بیان. چند دقیقه بعد پدرش هم وارد خانه شد و مادر جون با دیدنش گل از گلش شکفت. پروانه چشمکی به مادربزرگش زد و گفت: مادرجون یادم می مونه از اون لبخند خوشگلاتو فقط واسه پسرت زدیا.... .... دکتر قبل از آمدن خواهرش قضیه نامزدی پروانه را برای مادرش بازگو کرد و از او خواست فعلاً به کسی چیزی نگوید. دیشب را کنار دایی و خانواده اش حسابی خوش گذرانده بود، مخصوصاً اینکه تمام شب را تا صبح با پروانه حرف زده بود. از همه چیز برایش گفته بود، از بهم خوردن دوستی شش ماهه اش با ماهان، تا قضیه ی آشناییش با هانی را... هر چند که پروانه طبق معمول نصیحتش می کرد و می گفت این روابط آخر و عاقبت نداره، اما نیکا دنبال نصیحت نبود...فقط می خواست کسی باشد تا حرفهایش را با او درمیان بگذارد، و همه چیز را با آب و تاب برایش تعریف کند. ... امروز را قرار بود اختصاصی با هانی خوش بگذراند. چشمانش را دوخته بود به چهره خندان زوج جوانی که روی پرده ی سینما لحظات عاشقانه شان را به نمایش گذاشته بودند و... کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت_۳۶ _دیگه تا موقع خداحافظی یه ثانیه م تو چشمات نگاه نمی کنم! _امیر!!! _ خندید و زیر لب گفت: چیه؟؟ آخه اونقدرام که تو فکر می کنی، صبور نیستم... یه وقت دیدی جواب شیطنتهاتو دادم! .... _به مزار که رسیدند، گوشه ای ماشین را پارک کرد. تا قبور شهدا با هم همقدم شدند. _پروانه با نگاهش همه جا را از نظر گذراند و به عکسهای شهدا چشم دوخت... بعد هم همراه امیر محمد که زیر لب فاتحه می خواند و از کنار قبور رد می شد، حرکت کرد. تا وسط مزار که رفتند، امیر محمد کنار قبری که ظاهرش با بقیه قبور تفاوت داشت، ایستاد. _نگاه پروانه تا نوشته های روی سنگ کشیده شد و وقتی خواند، قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید. _همیشه وقتی میای اینجا، کنار این قبر میشینی؟ _سرش را به نشانه ی تأیید تکان داد، نه اسمشو می دونم و نه میشناسمش، اما از همه کس تو این دنیا بهم نزدیکتره...پروانه وقتی باهاش حرف می زنم یه عالمه سبک می شم، گمنامه اما واسه من از تموم نامدارهای عالم نامدارتره! می دونستی عموی منم جبهه بوده؟ _جدی؟! _آره، تو تموم این سالها نه ازش خبری شد و نه حتی جنازه اش برگشت، می دونی پروانه هر موقع مزار شهید گمنامی می بینم، ناخودآگاه یاد عموم می افتم. با خودم میگم اونا کی بودن و ما کی؟ تعدادیشون شهید شدن و بی نام و نشون برگشتن، یه عده شونم مثل عموی من، حتی معلوم نشد، چی به سرشون اومده.... دلم می خواد از تموم عالم، شده یه ذره، از آرامشی که دلای اونا رو آسمونی می کرد، نصیب منم بشه. _عکس عموت رو همراهت داری؟ کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج