بسم الله الرحمن الرحیم
پارت_۹
تا رسید به برگه ی واریز یکی از کارگرها که به جای دو میلیون و ششصد، شش میلیون و دویست هزار تومان به حسابش ریخته بود. این کار از او بعید بود! در این مدت اولین بار بود همچین اشتباهی کرده بود.
نام روی برگه را خواند، «امیر محمد نامدار» میشناختش، اما شماره اش را اینجا نداشت.
می دانست الان دیگر نگهبان درها را قفل کرده، تصمیم گرفت فردا که به شرکت رفت، این موضوع را پیگیری کند.
برگه را داخل کیفش گذاشت، ماشین را روشن کرد و به سمت خانه راه افتاد.
....
#نامدار
موبایلش را برداشت و پیامکی که برایش آمده بود، را باز کرد، با تعجب چند بار رقم واریزی را خواند!
این ماه حتی زیاد اضافه کاری هم نداشت، پس حتماً اشتباهی شده بود.
شماره های موبایلش را بالا پایین کرد تا شماره ی خانم زرّین را پیدا کرد، بی معطلی با او تماس گرفت.
بعد از خوردن چند بوق تماس وصل شد و صدای خانمی میانسال در گوشی پیچید.
_بله
_الو سلام خانم
_سلام بفرمایید.
_خانم زرّین؟
_من مادرشون هستم، شما؟
_نامدار هستم، یکی از کارگرای شرکت، میشه گوشی و بدید خدمتشون؟
_باشه چند لحظه صبر کنید.
دقایقی بعد پروانه گوشی را گرفت، بله بفرمایید.
_سلام خانم زرین، نامدار هستم، انگار در مورد مبلغ واریز برای من اشتباه کردین.
_بله، اتفاقاً میخواستم تماس بگیرم خدمتتون، ولی چون از شرکت خارج شده بودم، نتونستم شماره تونو پیدا کنم.
_شماره کارت بدید مبلغ اضافه رو برگردونم.
_حالا عجله ای نیست.
_ممنونم، لطف کنید شماره کارت بفرستید.
_باشه براتون پیامک می کنم.
تماس را قطع کرد و موضوع را برای مادرش تعریف کرد.
کپی ممنوع🚫
✍فاطمه سادات مُروّج