eitaa logo
خبرگزاری بسیج حوزه حضرت زینب سلام الله علیها کاشان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
900 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
188 فایل
🌐 تنها مرجع رسمی از مستندات وعملکرد پایگاههای حوزه حضرت زینب س https://eitaa.com/basijnews_hazratzeynab 📢 ارتباط با مدیر کانال جهت تبادل انتقادات و پیشنهادات @tahasb253
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۶۵ خواهش می کنم عزیزم، من دارم میرم کاری ندارین؟ _کجا؟ _خونه خودم باشه عزیزم زحمت کشیدی. _ خداحافظ خداحافظ عسل خندید،دیگه نمیگی شکر؟ _نه عسل از شکر بهتره! _هر چی می خوای صدام کن، من که حریف زبون تو نمی‌شم. شیرین رفت و در اتاق را پشت سرش بست. سعید کلید برداشت و در را قفل کرد و برگشت به سمت مریم. _چی کار میکنی؟ _لبخند شیطنت آمیزی به رویش زد،اینجا امنیت نداره، یهو دیدی یکی اومد! به چشمان خیره‌ی مریم که هنوز نگاهش می‌کرد، دقیق شد: میگم ،درسته، می دونم خیلی خوشگلم... ولی وقت زیادِ واسه دیدن من، بشین! وسط اتاق ایستادی و زل زدی بهم؟ _ مریم چشمانش را بیش از حد ممکن باز کرد، سعید!!! _ در حالی که میخندید،جواب داد: جونم _ خیلی پُر رویی _ میدونم. .... ...... _ سعید _جان _ نگرانم _ نگران چی؟ _ میترسم _ از چی؟ میدونی...اینجا توی این دو تا اتاق در کنار پدر و مادرت، حس می کنم زندگیمون با این شرایط خیلی سخت باشه. _چرا سخت باشه؟ الهه و محسن هم چند سال همینجا زندگی می کردن. _ میدونم اما راستش قبلاً شنیده بودم که چند بار با مامانت اینا... _سعید به چشمان نگرانش نگاه کرد ،آره اما چیز مهمی نبود،فقط مامانم و الهه یه کم اختلاف سلیقه داشتن. _ سعید من آدم بحث و جدل نیستم، حتماً تو این مدت فهمیدی،تو خونواده ی ما کسی از گل نازک تر به اون یکی نمیگه. _قرار نیست اینجام کسی به تو از گل نازک تر بگه. ... چشم هایش را باز کرد و به تابش خورشیدِ اولین روز از زندگی مشترکشان لبخند زد. ✍فاطمه سادات مروّج کپی ممنوع🚫
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۶۶ چشم هایش را باز کرد و به تابش خورشیدِ اولین روز از زندگی مشترکشان لبخند زد. سرش را از روی بازوی سعید برداشت و از جا بلند شد، تا اولین صبحانه مشترکشان را آماده کند. دست و رویش را شست، سماور را روشن کرد. از داخل کابینت کوچکترین قوری را برای دم کردن چای انتخاب کرد. ۱۰ دقیقه بیشتر طول نکشید که سفره صبحانه را چید. از آشپزخانه خارج شد، روبروی آینه ایستاد،بُرِسَش رابرداشت و موهای بلندش را شانه زد، تَه آرایشی هم کرد. از جلوی آینه کنار رفت، سعید را صدا کرد. _ سعید آقا سعید.... از لابلای پلک های نیمه باز ش او را نگاه کرد، سلام _ سلام صبح بخیر چشمانش را کمی ماساژ داد و خمیازه ای کشید، صبح شمام بخیر... _پاشو صبحانه بخوریم. لبخندی زد، چشم. از جا بلند شد نشست به سفره ی صبحانه نگاه کرد، دستت درد نکنه. _تا تو دست و روتو بشوری، منم میرم چایی بریزم. _ باشه عزیزم برو مریم راهی آشپزخانه شد، سعید هم از جا بلند شد، داشت پتو را جمع می کرد، که صدای در زدن شنید. پتو را رها کرد و به سمت در رفت. _ بله _ صدای مادرش را شنید، منم مادر در را باز کرد، سلام _ سلام مادر جون کاسه کاچی را به سمت سعید گرفت،بیا مادرجون. سعید لبخندی زد و گفت حالا من باید بخورم یا مریم؟ _ معمولاً که تازه عروس ها باید بخورن. لبخند زد و گفت اینجام داره به مردا ظلم میشه، به نظر من که همه ی ... مادرش لب گزید، سعید!! مریم از آشپزخانه خارج شد، سلام مادر جون _سلام دخترم، خوبی؟ _ خیلی ممنون ✍فاطمه سادات مروّج کپی ممنوع🚫
ویژه برنامه هفته ملی سلامت بانوان همراه با برنامه های متنوع ۱- آموزش حرکات ورزشی ۲-مسابقه غذا سالم و ساده ۳- سنجش رایگان فشار خون زمان ؛ شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۰ الی ۱۲ ظهر مکان؛ حسینیه حضرت ابو الفضل ع خیابان ولیعصر مقاومت - بسیج - نجمه س مقاومت - حضرت زینب س @gharargahesayberiii
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۶۷ سعید کاسه را به طرف مریم گرفت بیا برای توعه...مامان آورده _ دستتون درد نکنه... بفرمایید تو. _محبوبه خانم نگاهی به داخل اتاق انداخت، نگاهش تا سفره صبحانه شان کشیده شد،نه دیگه صبحانه تونو بخورید. محبوبه خانم که رفت سعید رو کرد به مریم و گفت: من که میدونم مامانم این وقت صبح برا پرسیدن چه سؤالی اینجا اومده بود، اما خوب انگار روش نشد بپرسه... _ مریم نگاهش را از شرم به زمین دوخت و حرفی نزد... _میرم جواب سؤالشو بدم، این را گفت و به سمت اتاق مادرش رفت... مریم دلش می خواست آب شود و به زمین فرو برود، بَدش می آمد از این رسوم قدیمی که در این عصر جدید هم برای خانواده سعید مهم بودند! ... سه روز از شروع زندگی مشترک شان می گذشت، زندگی در کنار سعید برایش بسیار لذت بخش بود ولی تفاوتهایی با زندگی در خانه پدرش داشت...حس می کرد در این اتاقها محبوس شده، در این خانه احساس راحتی نمی کرد، چون مجبور بود حتی برای رفتن به دستشویی هم چادر به سر کند، یا لباس مناسبی بپوشد. درست است که حاج رضا محرمش بود اما خجالت می کشید با لباسهایی که داخل اتاقشان می پوشید مقابل او ظاهر شود. هنوز سعید از سرکار نیامده بود برای ناهار شامی درست کرده بود،چند شامی داخل پیش دستی گذاشت، چند حلقه گوجه هم اطرافش چید و به سمت اتاق مادرشوهرش حرکت کرد. در زد... _ بله _ منم مادر جون _ بیا تو، سلام _سلام پیش دستی را روی اُپن آشپزخانه گذاشت. محبوبه خانم لبخندی زد و گفت دستت درد نکنه. _نوش جان،به چهره دلواپس محبوبه خانم نگاه کرد،چیزی شده؟ ✍فاطمه سادات مروّج کپی ممنوع🚫
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۶۸ همین طور که مانتویش را به تن می‌کرد،جواب داد، آقا مرتضی زنگ زده .... باید شیرین و ببریم بیمارستان. _ عه! به امید خدا، میخواید منم بیام؟ _نه عزیزم، دستت درد نکنه. _با کی میرید،؟ _ مرتضی میاد دنبالم. _ اگه کاری داشتین زنگ بزنید. _ باشه به سمت اتاق خودش رفت در حالی که زیر لب برای شیرین دعا می کرد، که به سلامتی فرزندش را به دنیا بیاورد. سعید که آمد، بعد از خوردن ناهار به سمت بیمارستان رفتند. هنوز شیرین زایمان نکرده بود اما چون در داخل اتاق زایمان بود، نتوانستند او را ببینند. محبوبه خانم دلواپس طول و عرض راهروی بیمارستان را طی می‌کرد، مرتضی هم دستِ کمی از او نداشت. مریم کتابچه دعایش را بست، از جا بلند شد به سمت مادر شوهرش رفت، مادرجون، نگران نباشین. _ نمیتونم دلم شور میزنه. _ میدونم بیاین بشینین یه دقیقه. محبوبه خانم همراه مریم به سمت صندلی ها قدم برداشت و روی یکی از آنها نشست. سعید رو کرد به مادرش،آروم باش مامان. چند دقیقه بعد در باز شد و پرستاری از بخش خارج شد. محبوبه خانم از جا بلند شد،خانم پرستار، شیرین سپهری حالش چطوره؟ زایمان‌کرده؟؟ پرستار که خیلی هم مضطرب به نظر می رسید، در حالی که می‌خواست با عجله از کنارشان رد شود، گفت: نه اصلاً حالش خوب نیست. _مرتضی جلو آمد، یعنی چی خانوم؟ یه کاری بکنید براش... پرستار با عصبانیت لب زد، خوب از جلوی راهم برید کنار، می خوام برم اتاق عمل ببینم خانم دکتر عملش تموم شده، بهشون بگم بیاد پیش مریضتون... ✍فاطمه سادات مروّج کپی ممنوع🚫
برگزار گردهمایی بانوان شهر نیاسر در اولین روز هفته سلامت بانوان باهمکاری دانشگاه علوم پزشکی و درمانگاه شهیدان تقی زاده و بایگاه بسیج نجمه با اجرای برنامه های متنوع 🌸سخنرانی کارشناسان تغذیه آقای غضنفری و مهندس مجرد 🌼حضور کارشناس ورزشی و آموزش حرکات ورزشی 🌺کنترل فشار خون شرکت کنندگان 🌻مسابقه و جشنواره غذای ساده و سالم @basijnews_kashan @gharargahesayberiii
سلام لطف کنید لینک زیر را به فرماندهان پایگاهها اطلاع رسانی کنید @yavaranesf313 ایتا https://rubika.ir/isfmasajed روبیکا
📎سلام، اخبارويژه و ناب مساجد استان اصفهان که داراي قابليت الگوپذيري برای سايرين است. https://eitaa.com/yavaranesf313
15 مهرماه مسجد صاحب الزمان سخنران :خانم وجگانی مداحی و سینه زنی:خانم منصوری موضوع : امام رضا شناسی عالم آل محمد 🌹1. علم امام 🍃مناظرات با کل فرقه ها و مکاتب و مغلوب کردن آنها، علم امام آگاه به باطن افراد، دادن صله به دعبل و ریان.. 🍃شیخ نخودکی و آموزش علم کیمیا و بالاتر از کیمیا به امام خمینی (ره) 🍃ماجرای شاه عباس و میرداماد و شیخ بهایی و علم اصیل آنها و تهذیب نفس 🌹 2.مستجاب الدعوة بودن امام : نماز باران و... 🍃ماجرای آقاسید محمد تقی خوانساری و نماز استسقاء 🍃 شفای کنیز دعبل با لباس امام رضا علیه السلام کشیدن دست به سر زائرین و جمع عقول دوران ظهور... بیمنه رزق الوری.... 🌱🌼 @PMasumekh 🌱🌼 @gharargahesayberiii
جشن روز کودک ۱۴۰۰/۷/۱۷ فعالیت های امروز 🦋جلسه با مادران به همراه فرزندانشان 🦋اهدای جوایز (کتاب رنگ امیزی و بادکنک) 🦋پذیرایی که شامل(کیک ،شیرین عسل، شیر، چوب شور، شیرینی) 🦋بازی و رنگ امیزی 🦋عکس با مادران 🦋جلسه با مدیر مهد @gharargahesayberiii
جشن روز کودک ۱۴۰۰/۷/۱۷ فعالیت های امروز 🦋جلسه با مادران به همراه فرزندانشان 🦋اهدای جوایز (کتاب رنگ امیزی و بادکنک) 🦋پذیرایی که شامل(کیک ،شیرین عسل، شیر، چوب شور، شیرینی) 🦋بازی و رنگ امیزی 🦋عکس با مادران 🦋جلسه با مدیر مهد @gharargahesayberiii
برگزاری جلسه مسئولین اجتماعی پایگاههای تابعه حوزه حضرت زینب سلام الله علیها ⚡️باحضور معاونت اجتماعی ناحیه سروان آرامش در⚡️راستای ابلاغ برنامه ها ی سال ۱۴۰۰ ⚡️ وظایف مسئولین اجتماعی ⚡️تقویت واحیای پایگاهها ⚡️برنامه ریزی درراستای ارسال گزارشات وارائه خدمات اجتماعی درفضای مجازی @gharargahesayberiii