eitaa logo
خبرگزاری بسیج حوزه حضرت زینب سلام الله علیها کاشان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
893 دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
188 فایل
🌐 تنها مرجع رسمی از مستندات وعملکرد پایگاههای حوزه حضرت زینب س https://eitaa.com/basijnews_hazratzeynab 📢 ارتباط با مدیر کانال جهت تبادل انتقادات و پیشنهادات @tahasb253
مشاهده در ایتا
دانلود
تیتر خبر: نوجوانان اردوی چند ساعته به سینما ویژه حلقه های نوجوان حلقه دختران بهشتی حلقه شهید سلیمانی حلقه شهید کریمی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @gharargahesayberiii
🌿🌼🌿🌼🌿 برگزاری کلاس چرتکه و اعطای گواهی پایان دوره 👨‍🏫🎓👨‍🏫🎓👨‍🏫 پایگاه مقاومت بسیج صاحب الزمان حوزه مقاومت بسیج حضرت زینب ناحیه مقاومت بسیج سپاه کاشان
✳️جلسه شورای پایگاه بسیج مبارکه برنامه ریزی به مناسبت مبعث پیامبر(ص) و بررسی و تقویت و بروز رسانی حلقه های صالحین @gharargahesayberiii
پرفیض ندبه مکان:مسجد جامع باریکرسف با حضور اهالی روستا # بانی این سفره ی احسان آقاي علی پورحسینی # پایگاه_بسیج_عقیله_النساء # حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س @gharargahesayberiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۱۷۹ چند ثانیه ای همان جا ایستاد و فکر کرد، سرآخر تصمیم گرفت به آن خانه برگردد و کمی پرس و جو کند. برگشت، پشت در ایستاد، دستش را دراز کرد و چند ضربه به در وارد کرد. _ کیه؟ _ منم خانوم ببخشید، میشه یه لحظه بیاین دم در. در باز شد و چهره ی لاغر و زرد شده ی زنی را که چند دقیقه پیش بسته ها را تحویلش داده بود، مقابلش دید. _ بله خانوم. _ میتونم چند تا سوال اَزتون بپرسم؟ _ بفرمایید. _ همسرتون فوت کردن؟ _ بله ۱۰ سالی میشه. _ شما چند تا بچه دارین؟ _ دو تا، سرش را پایین انداخت و گفت پسرم که زندانِ، دخترم هم که همینطور که در جریانید دارم عروس می کنم. چیزی شده خانوم؟ _ نه، ببخشید یه سوال دیگه داشتم, شوهرتون اهل همین شهر بودن؟ _ نه! چطور مگه؟ _هیچی همینجوری، ممنون خداحافظ _خانم _بله _من دروغ نگفتم، واقعاً نمی تونستم برای دخترم همین چند تا تیکه جهاز رو هم بخرم. _میدونم، خداحافظ _خداحافظ با ذهنی آشفته از آنجا دور شد. با حرفهای آن زن شَکش داشت تبدیل به یقین می شد. می خواست به پروانه بگوید، اما نه، نباید بی جهت فکر او را مشغول می کرد... داخل ماشین نشسته بود و فکر می کرد چه کند؟ اما بالاخره تصمیم گرفت موضوع را با امیرمحمد در میان بگذارد. بی معطلی با او تماس گرفت و او را در جریان گذاشت. امیرمحمد از او تشکر کرد، آدرس آن زن را گرفت و خواهش کرد به پروانه حرفی نزند. نیکا دوباره برای تحویل دادن رسید به مغازه ی فرزاد برگشت. فرزاد با دیدن او از جا بلند شد. کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
بسم الله الرحمن الرحیم پارت-۱۸۰🌹 _این همه راه نمی اومدین، به خانم زرین تحویل می دادید ازش می گرفتم. _اینجا تو مسیرم بود. شما خودتون بانیِ هدیه کردن جهیزیه به نوعروسها می شید؟ _گاهی آره، اما خب توان مالی آنچنانی ندارم، بیشتر مواقع خیّر داریم. ببخشید امروز مزاحم شما شدیم. _نه خواهش میکنم. از مغازه ی فرزاد مستقیم به بازار رفت، تا خریدهایش را انجام دهد. تاب و قرار نداشت، میخواست زودتر شرکت تعطیل شود، تا راهیِ آدرسی که از نیکا گرفته بود، شود. اما نباید کاری می‌کرد که پروانه مشکوک شود. تازه ذهنش کمی آرام شده بود، دلش نمیخواست دوباره حالش خراب شود. اول باید مطمئن می شد، بعد او را در جریان می‌گذاشت. ساعت کاری اش تازه تمام شده بود، که با دکتر هم تماس گرفت و قضیه را برایش شرح داد. قرار شد همین امروز با دکتر پیگیر ماجرا شوند. بهانه ای جور کرد و بعد از شرکت با دکتر راه افتادند. بی معطلی به همان آدرس رفتند و آن زن را ملاقات کردند. برای شروع سؤالهایی کوتاه از او پرسیدند و عکس هوشنگ‌ را از او‌ گرفتند. گفتگویشان که با آن زن پایان گرفت، راهی شدند. دکتر سری تکان داد و گفت: چیز به درد بخوری نمی‌دونست. _حداقلش اینه که الان عکس هوشنگ و داریم، می‌بریم به کیومرث نشون میدیم، اگه خودش باشه شاید بتونیم یه رد و نشونی از زن سابقش پیدا کنیم‌. این چیز کمی نیست. _آره درست میگی. به سمت خانه کیومرث حرکت کردند. کیومرث از دیدنشان اصلاً خوشحال نشد و شاکی گفت: _ شما که دوباره اومدید! بابا چی از جون من بدبخت می خواید؟ _ این عکسو ببین، هوشنگه؟؟ کپی ممنوع🚫 ✍فاطمه سادات مُروّج
به لطف خیران عزیزان مهربان مبلغ ۱۸،۵۰۰،۰۰۰ تومان جمع اوری و یک عدد لپتاپ و یک عدد تبلت برای دو نفر از ایتام جوشقان خریداری شد. مومنانه @gharargahesayberiii
مراسم شام وفات عقیله بنی هاشم مداح : حاج مسعود پیرایش سخنران : حجت الاسلام والمسلمین آقایی و حضور شاعر نوجوان : جناب علی اصغر صفارزاده ضیافت شام سر سفره کرامت زینب کبری (س) ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ @gharargahesayberiii