eitaa logo
خبرگزاری بسیج خوزستان
12.4هزار دنبال‌کننده
43.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
60 فایل
🔊 خبرگزاری بسیج خوزستان 🔺خدمات گسترده بسیج را هنرمندانه به آگاهی عموم برسانید.🔺 مقام معظم رهبری(مدظله العالی) متعلق به خبرگزاری بسیج و کانالی رسمی برای انعکاس خدمات بسیج و بسیجیان استان خوزستان ارتباط با ادمین @basijnews_khuz
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 جهادگر بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 4 / 4 / 1332 ▫️ نام پدر: میرزا منصور ▫️ شهرستان: سبزوار ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر دهم 🔹 روایت عاشقی: تفحص دشت هویزه شروع شده بود. خرداد 61 داشت تمام می شد که رسیدند به پیکر سید مصطفی؛ بعدِ یک سال زیر خاک ماندن، نیمه سالم بود. شناسایی اش که کردند، خبر رسید به سبزوار. مادر که شنید، اول از چهار همرزم پسرش پرسید: «فاضل و فتاحی و کریمی و مهدوی هم هستند؟» از آنها خبری نبود. تصمیم سختی بود؛ دل، یکدله کرد. گفت:«مصطفی را هم بگذارید همانجا بماند پیش رفقاش...» فکر دل خودش نبود. ماه ها انتظار را بی خیال شده بود. دلش شورِ دلتنگی و حسرت 4 مادر منتظر همشهری اش را می زد. این جوری بود که «سید مصطفی» شد اولین شهید شناخته شده آرمیده در هویزه. قبلش چند تکه از پیکر پاره پاره هفت شهید گمنام خاک کرده بودند آنجا. یک سال و چند ماه بعد هم شهید علم الهدی را با چند نفر دیگر پیدا کردند و آوردند پیش سید. 👤 راوی: حاج آقا فتاحی (برادر شهید فتاحی) 📕 منبع: کتاب در ایتا و روبیکا 👇 🆔 @basijnews_khuzstan
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تولد: 27 آذر 1341 ▫️ نام پدر: محمد حسن ▫️ شهرستان: تهران ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته تجربی ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دوازدهم 🔹 روایت عاشقی: توی بیمارستان خاتم الانبیا (ص) تهران بستری بودم. بیمار هم اتاقی ام حال وخیمی داشت. دکترها اَزش قطع امید کرده بودند. خانواده اش بد جور بی تابی می کردند. دل آدم، ریش می شد. حال زار و نزارشان را که دیدم، گفتم: نذر کنید؛ ان شاءالله خوب می شوند. همان موقع در دلم با نجوا کردم: "مادر جان! شما پیش خدا آبرو دارید؛ دست تان باز است؛ من این خانم را فرستادم پیش شما؛ خودتان شفایش را از خدا بگیرید"... دیگر نفهمیدم چه بر سر آن خانم آمد. یک ماه بعد خیلی اتفاقی او را دیدم.؛ روی پای خودش توی همان بیمارستان. خوب دوام آورده بود. می گفت:« دکترها که جوابم کردند، برگشتم اهواز. حالم مرتب بدتر می شد. یاد حرف شما افتادم. رفتم سراغ شهدای هویزه... چند شب بعد، جوانی حدودا 18 ساله به خوابم آمد. گفت:«شما دیگه مریض نیستی.» گفتم شما؟ گفت: «از شهدای هویزه ام.» بیدار که شدم، آرام بودم. احساس خوبی داشتم. حالا هم دکترها انگشت به دهان مانده اند. می گویند: شما که از ما سالم تری! 👤 راوی: مادر شهید قدرتی 📕 منبع: کتاب در ایتا و روبیکا 👇 🆔 @basijnews_khuzstan
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدارجهادگر شهید ▫️ تولد: 18/ 4/ 1337 ▫️ نام پدر: مهدی ▫️ شهرستان: مشهد ▫️ اعزامی از سپاه حمیدیه به محور «ابوحمیظه» عملیات نصر ▫️ تاریخ و علت شهادت: 17 دی 1359- انفجار مین ضد تانک ▫️ محل شهادت: پل کرخه ▫️ محل آرامگاه: هویزه-ردیف پنجم- قبر اول 🔹 روایت عاشقی: یک روز از شهادت حسین و بچه های خط شکن عملیات هویزه گذشته بود. هنوز از هر طرف آتش می ریخت روی منطقه. همه فکر و ذکرش شده بود عقب کشیدن جنازه بچه ها. می گفت:«این طوری نمیشه. اینا چشم انتظار دارن. نباید بذاریم اینجا بمونن.» بد وضعی بود. خیلی زرنگ بودی، جانت را بر می داشتی و در می رفتی. حمید اما معطل نکرد. از ما جدا شد، پرید پشت وانت سیمرغ و رفت سمت خط. ارتشی ها فکرش را هم نمی کردند پل، دیگر رنگ ماشین خودی به خودش ببیند. سریع مین گذاری اش کردند. می خواستند بعثی ها نیایند این طرف. حمید پیکرهای شهدا را جمع کرده بود عقب وانت. رسیده بود جلوی پل. چاله چوله های روی پل دست خورده بود. فهمید مین گذاری شده. جلو، مین بود؛ پشت سر گلوله هایی که بی هوا می آمد روی سرت. نه راه پیش داشت، نه راه پس. دل را زد به دریا. پدال گاز را آرام فشار داد. ماشین که از جایش کنده شد، خمپاره نشست جایش. خدا خیلی رحم کرد. خمپاره بعدی اما... فرمان را از دستش گرفت. ماشین رفت روی یکی از همان چاله های دست خورده و... 👤 راوی: همرزم شهید شاهید 📕 منبع: کتاب 👇 🆔 @basijnews_khuzstan
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 مهندس شهید ▫️ تاریخ تولد: 1/12/ 1333 ▫️ نام پدر: محمدحسن ▫️ از نوادگان ▫️ تحصیلات: فارغ التحصیل مهندسی عمران روستایی از دانشگاه اهواز ▫️ شهرستان: دزفول ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه – ردیف اول – قبر شماره 2 📝 روایت عاشقی: 🔹 پدر و مادر هر دو روحانی زاده و از دزفولی های با اصالت بودند. از سمت پدری اما نَسَبش به «شیخ بهایی» می رسید؛ شخصیتی شهیر که جامع همه علوم و فنون بود؛ از فقه و فلسفه و طب و ریاضیات تا معماری و شعر و علوم غریبه. 🔹 مادر نذر کرده بود اگر بعد از چهار دختری که داشت، پسردار بشود، بی وضو شیرش ندهد. خدا هم زود حاجتش را داد. نذر سختی بود؛ دو سال حداقل روزی هشت بار... مادر اما می گفت:«می خوام پسرم همیشه مطهر باشه» مثل خیلی از مادرهای شهدای هویزه، خیلی حواسش جمع بود مادر محمد؛ می دانست تربیت نسل برای یاری امام زمان (ارواحنا فداه)، مراقبه آخرالزمانی می خواهد. 👤 راوی: خانواده معظم شهید بهاءالدین 📕 منبع: کتاب در ایتا و روبیکا 👇 🆔 @basijnews_khuzstan
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 آموزگار شهید ▫️ تاریخ تولد: اول اسفند 1339 ▫️ نام پدر : حسین ▫️ شهرستان: تبریز ▫️ تحصیلات: دیپلم صنایع غذایی از هنرستان کشاورزی تبریز ▫️ شغل: آموزگار دبستان دولتی قیام تبریز ▫️ تاریخ شهادت: 5 خرداد 1361 (عملیات بیت المقدس) ▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای تبریز 🔹 روایت عاشقی: وقتی شنید شهید شده، بیش از همه بی تابی می کرد. پیرزنی بود تنها. هیچکس را نداشت. می گفت: مهدی شبانه می رفته کمکش می کرده و نمی گذاشته کسی با خبر شود. این را که گفت بی اختیار یاد مولا علی (ع) افتادم. یاد وصیت نامه اش که نوشته بود:« ما باید درسمان را از حسین (ع) و یاران حسین (ع) بگیریم. درس فداكارى، درس جانبازى، درس از خود گذشتگى و درس زندگى، يعنى چگونه زيستن را و چگونه مردن را.» 👤 راوی: برادر شهید پروانه 📕 منبع: کتاب در ایتا و روبیکا 👇 🆔 @basijnews_khuzstan
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 1 / 6 / 1337 ▫️ نام پدر: سید محمود ▫️ محل تولد: روستای زمان آباد شهر ری ▫️ محل خدمت: کارخانه سیمان تهران ▫️ شهرستان: ری ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر پنجم 🔹 روایت عاشقی: عشق اول و آخرش، هیأت بود. حسین (علیه السلام) و حسینیه. از همان بچگی، عَلَم گردان ارباب عالم بود. با همان صورت مظلوم و دوست داشتنی، لابه لای هیأتی ها دَم می گرفت، نوحه می خواند. همین طوری هم جایش را سر سفره ابی عبدالله (ع) باز کرد؛ بی واسطه، کربلای هویزه، راسته شهدا. همیشه می گفت: «می خواهم اولین شهید روستایمان باشم. می خواهم اولین کسی باشم که در راه خدا، انقلاب و کشورم به دفاع بر می خیزم.» سید مهدی، اولین شهید روستا و کارخانه شد؛ درست مثل برادر کوچکش سید مجتبی که 2 سال بعد، هم مسیر برادر شد و شد یکی مثل خودش. هر دوتایشان، ندای «هل من ناصر؟» جدِ غریب شان را با جان پاسخ گفتند. 👤 راوی: برادر شهید جعفری 📕 منبع: کتاب در ایتا و روبیکا 👇 🆔 @basijnews_khuzstan
✍️ | 🔸 رضا روز 16 دی، وسط معرکه هويزه بود. همراه فاضل و فتاحی و بقیه سبزواری ها... شهید نشد اما؛... برگشت سبزوار. گفتم: مادر! معجزه شده که بین همه بچه ها تو نجات پيدا کردي. گفت:«معجزه نشده، سعادت شهادت نداشتم. اونا که رفتن، خوب بودن؛ شبا نمازشب مي خوندن. حالا هم شهيد شدن و من موندم. این خوشحالی داره؟» گفتم:این حرف ها را نزن؛ نزديک عيد است؛ بيا بریم لباس بخریم. گفت:«من تا عيد، هفت کفن پوسانده ام؛ لباس نو می خوام چیکار؟! مي خوام برگردم جبهه؛ رفقام کنارحوض کوثر منتظرن. دارن صِدام می زنن؛ بايد زود برم.» دلم شور افتاد؛ گفتم: مادرها ديوانه مي شوند وقتی بچه هايشان کشته شوند. گفت:«مادرايي که شهيد ندارن، بايد حسرت بخورن.» گفتم: پس اگر مي خواهي به جبهه بروي، اول برو مشهد. رفت... بعد زيارت، باباش ازش پرسیده بود: از امام (علیه السلام) چه خواستی؟ گفته بود:«از امام رضا (علیه السلام) خواستم شهادت نصيبم بشه.» هنوز چهلم شهدای هویزه نرسیده بود که امام رضا (علیه السلام) حاجتش را داد. از معبر سوسنگرد پرید به آسمان؛ پیش رفقاش؛ کنار حوض کوثر. 👤 راوی: مادر شهید صادقی 📝 پی نوشت: تقویمِ 16 دی 1359، 29 صفر و شب شهادت امام رضا (علیه السلام) را نشان می داد... شهدای هویزه، شهدای امام رضایی اند؛ آخر سر هم شب شهادت شان با امام یکی شد و بال به بال کبوتران و فرشته های حرم، از زیر شنِی های سخت و سنگین تانک های دشمن، پای سفره امام رضا (ع) نشستند برای همیشه. 📗 منبع: کتاب در ایتا و روبیکا 👇 🆔 @basijnews_khuzstan
🚁 از میدان ژاله تا میدان جنگ 📌 مروری مختصر بر نقش آفرینی برخی از شهدای هویزه در واقعه 17 شهریور ✍️ برای نسل اول انقلاب، «جمعه سیاه» نقطه عطف و یكی از دلایل محكم برای ماندن مردم در خیابان و ادامه تظاهرات ضد پهلوی است كه به پیروزی انقلاب اسلامی ختم شد. جمعه خونین شد و خون، رنگ جنون گرفت و دیگر آرام نگرفت تا رسید به بهمن ۵۷ و پیروزی انقلاب. برخی می‌گویند در این روز حدود 4 هزار نفر به شهادت رسیدند، اما گروهی این تعداد را كمتر می‌دانند. اما هر چه بود ۱۷‌شهریور نشان داد كه نه مردم قصد كوتاه آمدن دارند و نه رژیم پهلوی. در جمع انقلابیون کم تکرار آن روز تاریخی، تعدادی از عاشورامردان هویزه نیز حضور داشتند و مشق حماسه می کردند که در ادامه با آنها آشنا می شویم: 1️⃣ دانشجوی شهید کربلای هویزه محمد حسن (محمود) 🔹 شهریور 57 دستش توی تظاهرات، تیر خورد. دیگر مرتب دچار ضعف و كم خوني بود. هفته ای دو بار بیمارستان می خوابید. 13 بار عملش کردند. آخرش هم خوب نشد که نشد. دستش (از آرنج به پایین) نیمه فلج ماند. محمد حسن پیش از شهادت، جانباز انقلاب شده بود. 2️⃣ کارمند بسیجی شهید کربلای هویزه سلیمان 🔸 روزهای اوج تظاهرات، هر جا خبری بود، سلیمان و ضبط صوتش هم بود؛ سخنرانی های انقلابی – سیاسی بازار تهران؛ تجمع روحانیان توی دانشگاه تهران در اعتراض به بسته شدن فرودگاه ها و... 17 شهریور، وسط غائله بود. از میدان ژاله که برگشت، گفتم چه خبر؟ زد زیر گریه؛ می گفت کاش برنگشته بودم؛ کاش من هم شهید شده بودم. 17 شهریور شهید نشد تا 16 دی 59 به آرزویش برسد.. حتی پیکرش هم برنگشت! 3️⃣ بسیجی شهید کربلای هویزه علی اصغر 🔹 سرِ نترسی داشت. در مبارزات قبل از انقلاب بارها تا پای شهادت رفته بود. جمعه سیاه (17 شهریور 57) وسط معرکه خون و قیام میدان ژاله بود. بعد هم سریع آمد خانه و هرچه ملحفه تمیز داشتیم را جمع کرد تا ببرد بیمارستان. حتی از غذای روی اجاق هم نگذشت!! می گفت: پرسنل بیمارستان واجب ترند. کمی که خیالش راحت شد، افتاد دنبال اهدای خون؛ آن قدر خون داده بود که از حال رفته بود. خانه که آمد پرسیدم چرا این طوری شدی؟ گفت: چیزی نیست. این خون کجا و آن خون های کف خیابان و میدان کجا؟! 4️⃣ بسیجی شهید کربلای هویزه مرتضی 🔸 عاشق صادق بود؛ از آن عشق امام های دو آتشه. پای ثابت تظاهرات و مبارزه. مرتضی در میدان ژاله (17 شهریور 57) هم رشادت ها کرده و حتی زخمی شده بود! آن روز جان به در برد تا 2 سال و 3 ماه بعد که اجر مجاهدت ها را کف دستش گذاشتند. منتها در هویزه! 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 9 / 1/ 1341 ▫️ نام پدر: اسدالله ▫️ محل تولد: روستای سمندی از توابع شوشتر ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر هفتم 🔹 روایت عاشقی: از بدگویی بدش می آمد. بد هیچ چیز و هیچ کس را نمی گفت. تکیه کلامش این بود:«ایشالا وضع دولت خوب می شه. همه چی درست میشه.» می گفت:« ما در محاصره اقتصادی هستیم. باید کمتر بخوریم و روزه سیاسی بگیریم تا بتوانیم با مشت به دهان آمریکای لعنتی بزنیم.» 👤 راوی: خانواده شهید چهارمحالی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh