📚معرفی کتاب 《از چیزی نمیترسیدم》، زندگی نامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی
🔹️این کتاب که مزین به یادداشت رهبر معظم انقلاب اسلامی شده است، نخستین اثر چاپ شده توسط انتشارات «مکتب حاج قاسم» محسوب می شود.
🔹️شامل دست نوشته های شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانهی مبارزات انقلابی در سال 57 است.
معرفی کتاب↙️
https://basijnews.ir/00e7Qn
#از_چیزی_نمیترسیدم
#سپهبد_قاسم_سلیمانی
#معرفی_کتاب
🔸️@basijnewsir
خبرگزاری بسیج
📚معرفی کتاب 《از چیزی نمیترسیدم》، زندگی نامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی 🔹️این کتاب که مزین به یادداشت
📚کتاب از چیزی نمیترسیدم (قسمت اول)
📌نجات دخترجوان بیحجاب از دست پاسبان شهربانی توسط حاج قاسم سلیمانی
🔹️دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملاً بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد.
🔹️این عمل زشت او در روز عاشورا بر آشفتهام کرد. بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم.
🔹️پاسبان شهربانی به سمت دوستاش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه که جنب شهربانی مستقر بود به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین آمدم آن قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت.
🔹️دو پلیس مشغول گفت وگو با هم شدند برق آسا به آنها رسیدم با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینیهایش فوران زد!
🔹️ پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تختها دراز کشیدم تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند قریب دو ساعت همه جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند.
🔹️ بعد از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم؛ کتک زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود حالا دیگر از چیزی نمیترسیدم.
معرفی کتاب↙️
https://basijnews.ir/00e7Qn
#از_چیزی_نمیترسیدم
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔸️@basijnewsir
خبرگزاری بسیج
📚کتاب از چیزی نمیترسیدم (قسمت اول) 📌نجات دخترجوان بیحجاب از دست پاسبان شهربانی توسط حاج قاسم سلیم
📚کتاب از چیزی نمیترسیدم، زندگینامه خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی(قسمت دوم)
📌ورزش تاثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت
🔹️اوایل سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. پس از قریب به بیست ساعت، اتوبوس به مشهد رسید. اتاقی در یک مسافرخانه نزدیک حرم گرفتم.
🔹️پس از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی میگشتم چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد حالا دیگر هم خوب میل میگرفتم و هم کبّاده میزدم و هم بیش از هفتاد مرتبه شنا میرفتم.
🔹️تعدادی مرد میانسال و چند جوان مشغول ورزش بودند. بازوهای برهنه ام و سینهای پهن در سن جوانی حاکی از ورزشکار بودنم بود. یک جوان خوشتیپی که آقاسید جواد صدایش میکردند تعارفم کرد با یک لنگ ورزشی واردِ گود شدم.
🔹️از میاندار اجازه گرفتم تعدادی شنا رفتم. میل گرفتم. بعد آمدم سنگ زدم. از نگاه سید جواد معلوم بود توجهش را جلب کرده ام. پس از اتمام ورزش و اجازه مجدّد از میاندار، از گود خارج شدم اصول ورود و خروج به گود را از مرحوم عطایی و حاج ماشاالله جهانی به خوبی یاد گرفته بودم که نهایت ادب ورزشکاری است.
🔹️اساساً ورزش تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهم ترین عواملی که مانع مهمی در کشیده نشدنم به مفاسد اخلاقی بود به رغم جوان بودن، ورزش بود؛ خصوصاً ورزش باستانی که پایه و اصول اخلاقی و دینی دارد.
#از_چیزی_نمیترسیدم
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔸️@basijnewsir
📚کتاب از چیزی نمیترسیدم (قسمت سوم)
📌حالا من یک «انقلابیِ دوآتیشه» بودم
🔹️سؤال کرد: «میخوای این عکس رو به تو بِدم؟» بهسرعت جواب دادم: «بله، میخوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه؛ وگرنه ساواک (که حالا دیگر برایم کاملاً اسم آشنایی بود) تو رو دستگیر میکنه.»
🔹️ عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم. «شریعتی و خمینی» دو نام جدیدی بود که میشنیدم.بهمحض ورود به کرمان، به علی یزدانپناه نشان دادم. گفت: «این عکس آقای خمینی است.»
🔹️ با تعجب سؤال کرد: «از کجا آوردی؟! اگر تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا میکُشندِت.» جرئت و شجاعتِ عجیبی در وجودم احساس میکردم. ساواک را حریف کاراتهٔ خودم فرض میکردم که بهسرعت او را نقشِ زمین میکنم! آنقدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم.
🔹️ حالا من یک «انقلابیِ دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدانپناه بودم و بدون ترس از اَحَدی بیمحابا حرف میزدم.
#از_چیزی_نمیترسیدم
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔸️@basijnewsir
📌برشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
🔹️پدرم اهل نماز بود. شاید در آن وقت چند نفر نماز میخواندند؛ اما پدرم به شدت تقید به نماز اول وقت داشت. همانگونه که به نماز تقید داشت، به حلال و حرام هم همینگونه بود. همهٔ اهل عشیرهمان او را به درستی میشناختند.
🔹️زکات مالش را چه در گندم و جو و چه در گوسفندها، به موقع به سیدمحمد میداد.
🔹️نكتهٔ دیگر که در عشایر، محدود یا نایاب بود، این بود که پدرم اهل غسل بود. حتی در سرمای زمستان، در قنات دِه غسل میکرد.
📚 #از_چیزی_نمیترسیدم زندگینامهٔ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔸️@basijnewsir
📚برشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
📌 به مناسبت ایام دهه فجر
🔹️وارد مسافرخانه شدم. عکس[امام خمینی] را از زیر پیراهن بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم.
🔹️روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم؛ در حالی که عکس سیاه و سفیدی که حالا بهشدت به او علاقهمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.
📚 #از_چیزی_نمیترسیدم زندگینامهٔ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
🔸️@basijnewsir