eitaa logo
خبرگزاری بسیج آذربایجان شرقی
6.9هزار دنبال‌کننده
379.2هزار عکس
10.5هزار ویدیو
159 فایل
🔊 کانال خبر گزاری بسیج متعلق به خبرگزاری بسیج آذربایجان شرقی و کانالی رسمی برای انعکاس خدمات بسیج و بسیجیان عزیز در استان می باشد. مدیریت کانال : فاطمی راد @Ya_alii1100 کانال اطلاع رسانی(ترحیم، مراسمات و یادواره ها ): https://eitaa.com/ettela_resani31
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 #خاطـرات_شہدا 📜 به دختـرش میگفـت: وقتے گره‌هاے بزرگ به ڪارتون افـتاد، از خانوم فاطمه زهـرا(س) کمڪ بخوایـد.😇 گره هاے ڪوچیک رو هم، از شہدا بخواید براتون باز کـنند.😍💌 #مدافع_حرم #شهید_سردار_حاج_حسین_همدانی🌷 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣
#خاطرات_شهـدا📜 من با احمد ، هـم دوره و هـم پـرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مرڪز پياده شيراز . دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مےڪرديم و در همان روز ها ڪه در خدمت ايشان بودم ، مسائل عقيدتى را رعايت مےڪرد.🎈♥️ از نماز و روزه و فلسفہ دين ، خيلى حرف مےزديم. در همان مرڪز ، گروهان ديگرى متشڪل از خانم ها، آموزش نظامى مےديدند.🧕 احمد توصيه مےڪرد بہ آنها نزديڪ نشويم . آن موقع،حجاب خانم ها رعايت نمےشد و يگان ها هم در ڪنار هم خدمت مےڪردند و آموزش مى ديدند .‼️ احمد به ما مى گفت : «ممڪن است در اين دنيا ، جواب ڪار ثوابى را ڪه مےڪنيد ، عايدتان نشود ولى بالاخره روزى بايد جواب ڪارش را پس بدهيد و يا پاداش ڪار خيرتان را بگيريد .🙃🌸🍃 آن روز ، جواب دادن خيلى سخت است.»🖐🏻📌 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم ، داشتم گریه می کردم. در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت ، شهید قرآن می خواند. یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است. گفتم ، خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می آید. وضو گرفتم ، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم ، رنگش مثل مهتابی نور می داد ، و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید ، وقتی گوشم را نزدیک صورت و دهانش نزدیک کردم ، مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد ، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادمه در همان لحظه ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می خواند... #شهیدعبدالمهدی_مغفوری 📕 لحظه های آسمانی ، ص69 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم." ● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰ ❣❣❣❣❣ ♨️@basijnewsir_azsh31 🆔1️⃣@basijnews_azsh 🆔2️⃣@admin_azsh
#خاطرات_شهدا ✨ هر‌گاه‌ به‌ بهشت‌زهرا‌ میرفت‌، آبی‌ بر‌ میداشت‌ و‌ قبور‌ شهدا‌ را‌ می‌شست‌!💌 می‌گفت‌:‌ با‌ شهدا‌ قرار‌ گذاشتم‌ که‌ من‌ غبار‌ را از‌ روی‌ِ قبر‌های آنان بشورم‌ و آن‌ها هم‌ غبار‌ِ گناه‌ را از‌ روی‌ِ دل‌ من‌ بشورند!🍃 #شهید_مدافع_حرم #شهید_رسول‌خلیلی🌷 #شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره 📍خرید نان تازه برای سپاه ممنوع... 🌟 زمانی‌که مسئول مالیِ سپاه مراغه بود، چشمش خورد به اتاقی که خُرده نان و نان ‌های خشک رو می‌ریختند اونجا. دستور داد دیگه برای سپاه نان تازه نگیرند. همینطور هم شد. همه‌ی بچه‌ها، و حتی خودِ آقا مسعود از همون خُـرده نان‌ها استفاده کردند. مسعود معتقد بود که بیت‌المال نباید هدر برود.. #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا 💌 یکبار در خیابان دیدم آقامهدی یک جاروی بزرگِ شهرداری دستش گرفته‌است و خیابان🛣 را جارو می‌زند! علت را که پرسیدم گفت: پشت نیسانش، بار شیشه داشته و موقع حرکت شیشه‌ها شکسته و خرد شدند و کفِ خیابان ریختند!🍃 به آقامهدی گفتم: ولش کن! آبرویمان می‌رود شهرداری تمیز می‌کند ولی به حرفم توجهی نکرد و بعداز اینکه خیلی اصرار کردم گفت: اگه این شیشه‌ها توی لاستیکِ ماشین مردم فرو برود، حق‌الناس گردنم است و فردای قیامت آبرویمان میرود!🌿 #شهید_مهدی‌قاضی‌خانی🌷 #شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌 برای سرکشی به قسمت انبار رفته بود. رئیس انبار که او را نمی‌شناخت، مورد خطاب قرار داده بودش، که با ایستادن و نگاه کردن کاری از پیش نمی رود.🍃 او هم دست به کار شده بود و حسابی کمک کرده بود. 😊 بعد از ظهر رئیس انبار از اطرافیان او پرسیده بود که سرباز کدام دسته است تا با فرمانده اش صحبت کند و او را به انبار منتقل کند.🍃 و او حاج حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین (ع) بود...✨ ✍🏻به روایت همرزم 🌷 💌 ❣❣❣❣❣
💌 🟣شهید ☂پدر شهید نقل می‌کنند: «یکی از توصیه‌های مهم شهیدم،محسن، این بود که هرگز مساجد را خالی نگذارید و نماز اول وقت بخوانید. اما پسرم یک گله هم از جوانان داشت؛ می‌گفت "یک بسیجی نباید نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و مسجد را خالی بگذارد." ☂همیشه می‌گفت نباید برخورد بدی با مردم داشته باشید؛ اگر امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید، باید با حُسن خُلق همراه باشد. نکته مهم این بود که محسن اهل عمل بود و با عمل‌کردن مردم را جذب می‌کرد. از این‌رو حرف‌هایش به دل مردم می‌نشست. ☂محسن در انجام کار خیر، بی‌ریا بود و کسی متوجه آن نمی‌شد. خادم مسجدمان می‌گفت وقتی همه مراسم‌ها در مسجد به پایان می‌رسید و همه می‌رفتند، محسن همراه من می‌ماند و همه مسجد را تمیز می‌کرد؛ بدون اینکه کسی اورا ببیند. ❣❣❣❣❣
💌 🔵شهید مدافع‌حرم ♨️سبع الدجیل 🎙راوے: همسر شهید 💙سیدجاسم در عراق به عنوان نیروی داوطلب عادی بود اما به‌خاطر تخصص، توانمندی و هوشی که داشت، به کار شناسایی مشغول شد. لهجه‌ی غلیظ عربی سید، کمک‌حالی بود برای هم خودش و هم بقیه نیروها. به مناطقی که داعشی‌ها تحت نفوذشان بود، می‌رفته و اطلاعات لازم را به دست می‌آورده و کمک بسیار خوبی برای نیروهای عراقی بوده است. ❤️سید فعالیت‌های زیادی از لحاظ اطلاعات شناسایی در عراق انجام داد و به کار شناسایی یک نظم خاصی داده بود. یکی از کارهای بسیار قهرمانانه‌ی سید، ایجاد اختلاف بین داعش و النصره بود و با درگیری‌های بین‌شان تلفات بسیار زیادی دادند و در عراق هم برای ساماندهی نیروهای حشدالشعبی تلاش بسیار زیادی کرد. 💙شهر دجیل، یکی از حساس‌ترین شهرهای عراق، که به دست تروریست‌های داعش اشغال شده بود، با هدایت و مشاوره‌ی سید آزاد شد. برای همین، مردم دجیل به پاس حماسه‌سرایی سید جاسم، به او لقب «سبع الدجیل» یا همان «شیرمرد دجیل» دادند و شعارش، "کُلُّنا عبّاسُکَ یا مهدی" بود. ❣❣❣❣❣
💌 یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت🚙 رو امروز استفاده می کنی؟ 🤔 گفتم نه همینطوری جلوی در خونه🏡 افتاده! آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر میگردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟🤔 گفت مسافر کشی! تعجب کردم، 😳 بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی! 🚙 بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم. 🍃بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند.🌱 این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..🌷✨ 💌 ❣❣❣❣❣
💌 ••یك‌ بار از او پرسیدم متن‌هایت را چطور می‌نویسی؟ از کجامی‌آیند؟ گفت: اگر دوست‌ داری براۍ شھدا بنویسی وضو بگیر، دو رکعت نماز بخوان، سلام را کہدادۍ بنشین‌ به نوشتن. می‌رسانند به آدم! • بھ‌نقل‌از‌سردارقاسمی • خطاب‌بہ‌آوینی‌ِ‌جان. ❣❣❣❣❣