#تلنگر #داستانک
✍ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زبالهاش دنبال چیزی میگردد. گفت، خداروشکر فقیر نیستم.
مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانهای با رفتار جنونآمیز در خیابان دید و گفت، خداروشکر دیوانه نیستم.
آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل میکرد گفت، خداروشکر بیمار نیستم.
مریضی در بیمارستان دید که جنازهای را به سرد خانه میبرند. گفت، خداروشکر زندهام.
فقط یک مرده نمیتواند از خدا تشکر کند.
چرا همین الان از خدا تشکر نمیکنیم که روز و شبی دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم.
https://eitaa.com/basijnewsir_azsh31
┅❅ @basijnews_azsh ❅┅
#داستانک
🤴پادشاهی خدمتکاری داشت که بسیار شاد بود، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم...
پادشاه موضوع را به وزیر گفت . وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است. پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟! وزیر گفت قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید. پادشاه چنین کرد...
خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه و سکه ها بسیار شاد شد و شروع به شمردن کرد. ۹۹ سکه ؟! و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا ۱۰۰ تا نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود.
او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تایک سکه طلای دیگر پس انداز کند ، او از صبح تاشب سخت کار میکرد، ودیگر خوشحال نبود. وزیر هم که باپادشاه او را زیرنظر داشت گفت: قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیندکه زیاد دارند اماشاد وراضی نیستند.
خوشبختی در3⃣جمله است:
تجربه ازدیروز ،
استفاده ازامروز،
امید به فردا.
ولی ما با3⃣جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم:
حسرت دیروز ،
اتلاف امروز
ترس ازفردا
https://eitaa.com/basijnewsir_azsh31
〰️🦋🍃❁🌺❁🍃🦋〰️
📙 #داستانک
☕️ #یک_فنجان_تفکر
روز جمعهای از سال ۱۳۶۱ با یازدهم ماه مبارک رمضان و یازدهم تیرماه همزمان بود. آقا بعد از غسل جمعه و شاید غسل شهادت به طرف مسجد «ملا اسماعیل» حرکت کرد.
یکی از روزهای گرم تابستان یزد بود، اما این گرما و روزهداری باعث نشد که مردم دارالعباده فیض نمازجمعه را آن هم به امامت چنین امام جمعهی عزیز، مردمی و دوست داشتنی از دست بدهند، مردم حتی تا پشتبامها هم سجاده و جانماز پهن کرده بودند.
مسجد مملو از جمعیت بود، امام جمعه خیلی نگران گرمایی بود که مردم را آزار میداد؛ حتی اجازه نداد بین دو خطبه اطلاعیهای که آماده شده بود خوانده شود. حتی از مردم درخواست کرد که همراه موذن اذان را تکرار نکنند تا نماز سریعتر تمام شود. خیلی عجله داشت، اما کسی نمیدانست این همه شتاب امروز آقا برای چیست.
نمازجمعه که تمام شد حوالی ساعت یک و ۲۰ دقیقه ظهر بود، عرقریزان محراب را به سمت صحن قدیم ترک کرد. وارد صحن جدید شد و ایستاد تا کفشهایش را بپوشد.
مرد جوانی که وانمود میکرد میخواهد پیشانی آیت الله را ببوسد محکم آقا را در آغوش گرفت. حرکاتش مشکوک بود، پاسدارها تلاش کردند تا او را از آیت الله دور کنند؛ اما موفق نشدند.
🌷سالروز شهادت سومین شهیدمحراب، آیت الله شیخ محمد صدوقی گرامیباد.
🥀تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۴/۱۱
بعد از اقامه نماز جمعه یزد به دست منافقان کوردل
روحش شاد و یادش گرامی
#صلوات
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣