🔆 #پندانه
🔹 روباهی در حادثهای دمش را از دست داد.
🔸 روباههای گله از او پرسیدند: دمت چه شد؟
🔹 روباه دمبریده با حیلهگری گفت: خودم قطعش کردم.
🔸همه با تعجب پرسیدند: چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی.
🔹 روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک؛ احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم.
🔸 یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه دمبریده رفت و گفت: تو گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. من که بسیار درد دارم!
🔹 دمبریده گفت: صدایش را درنیاور! اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هر لحظه ابراز خشنودی و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود و الا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت ... همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند.
🔰 مراقب باشید که در جامعه با هر گروهی همرنگ نشوید حتی اگر به قیمت تمسخر دیگران تمام شود.
🔆 #پندانه
مواظب قضاوتهايمان باشيم
🔸 مجلس مهمانی بود ...
پيرمرد از جايش برخاست تا بيرون برود اما وقتی بلند شد، عصای خويش را بر عکس بر زمين نهاد و چون دسته عصا بر زمين بود، تعادل کامل نداشت.
🔹 ديگران فکر کردند که او چون پير شده، ديگر حواس خويش را از دست داده و متوجه نيست که عصايش را بر عکس بر زمين نهاده.
🔸 به همين خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت: پس چرا عصايت را بر عکس گرفتهای؟!
🔹 پيرمرد آرام و متين پاسخ داد: زيرا انتهايش خاکی است، میخواهم فرش خانهتان خاکی نشود.
🔆 #پندانه
از خودمان شروع کنیم
🔸بزرگی را گفتند: تو برای تربیت فرزندانت چه میکنی؟
🔹گفت: هیچ کار!
🔸گفتند: مگر میشود؟ پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟
گفت: من در تربیت خود کوشیدم تا الگوی خوبی برای آنان باشم.
🔹فرزندان، راستی گفتار و درستی رفتارِ پدر و مادر را میبینند، نه امر و نهیهای بیهودهای که خود عمل نمیکنند.
🔸تخممرغ اگر با نیروی بیرونی بشکند پایان زندگیست ولی اگر با نیروی داخلی بشکند آغاز زندگیست.
🔸همیشه بزرگترین تغییرات از درون شکل میگیرد. درون خود را بشکن تا شخصیت جدیدت متولد شود.
🔺آنگاه خودت را خواهی دید ...
#پندانه
سگهای دزدگیر
✍ زمانیکه نصرتالدوله وزیر دارایی بود، لایحهای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند.
🔸او شرحی درباره خصوصیات این سگها بیان کرد و گفت: این سگها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را میگیرند.
🔹مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم.
🔸وزیر دارایی گفت: آقا! ما هرچه لایحه میآوریم، شما مخالفید. دلیل مخالفت شما چیست؟
🔹مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید این سگها به محض دیدن دزد، او را میگیرند؟ خب آقای وزیر! به محض ورودشان، اول شما را میگیرند پس مخالفت من به نفع شماست.
🔸نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند.
🔹این داستان شده حکایت ما و فساد و قاچاق که تصمیم میگیریم فلان دستگاه اسکن را در فلان مبادی ورودی کشور تهیه کنیم ولی به حال قوانینی که گاها فسادزا هستند کسی فکری نمیکند. امیدواریم رئیس جمهور بعدی و نمایندگان مجلس هرچه زودتر برای اصلاح این قوانین فکری کنند.
🔆 #پندانه
🔸عارفی به شاگردانش گفت: بر سر دنیا کلاه بگذارید (دنیا را فریب دهید)
🔹پرسیدند: چگونه؟
🔸فرمود: نان دنیا را بخورید ولی برای آخرت کار کنید.
🔆#پندانه
✍ سلطان به وزیر گفت: سه سوال میکنم اگر فردا جواب دادی، هستی وگرنه عزل میشوی.
▫️سوال اول: خدا چه میخورد؟
▫️سوال دوم: خدا چه میپوشد؟
▫️سوال سوم: خدا چه کار میکند؟
🔹وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست، ناراحت بود. غلامی فهمیده و زیرک داشت.
🔸وزیر به غلام گفت: سلطان سه سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم اینکه خدا چه میخورد، چه میپوشد و چه کار میکند؟
🔹غلام گفت: هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا! اما خدا چه میخورد؟ خدا غم بندههایش را میخورد.
🔸اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بندههای خود را میپوشد.
و پاسخ سوم را اجازه بدهید، فردا بگویم.
🔹فردا، وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد.
🔸سلطان گفت: درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
🔹وزیر گفت: این غلامِ من انسان فهمیدهایست، جوابها را او داد.
🔸سلطان گفت: پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده.
🔹غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
🔸بعد وزیر به غلام گفت: جواب سوال سوم چه شد؟
🔹غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چه کار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.
🔆 #پندانه
کجاها نباید خندید؟!
🔹به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند، نخند.
🔸به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمیخری، نخند.
🔹به پیرمردی که در پیادهرو به زحمت راه
میرود و شاید چند ثانیه کوتاه معطلت کند، نخند.
🔸به دستان پدرت ...
به جارو کردن مادرت ...
به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی
به سر دارد ...
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی ...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان نخند.
🔹نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...
که هرگز نمیدانی
چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند آدمهایی که هر کدام برای خود و خانوادهای همه چیز و همه کسند ...
🔸آدمهایی که برای زندگی تقلّا میکنند ...
بار میبرند ...
بیخوابی میکشند ...
کهنه میپوشند ...
جار میزنند ...
سرما و گرما را تحمل میکنند ...
و گاهی خجالت هم میکشند ...
🔻خیلی ساده:
🔹هرگز به آدمهایی که ضعیفتر از تو هستند، نخند. روزی ممکن است تو جای آنها باشی. کسی چه میداند؟
هدایت شده از مصلحان گمنام
🔆 #پندانه
🔹ﻓﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻫﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﺷﺪ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ میکنند ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﻨﺪ.
🔸ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﺒﺪﯼ ﮔﯿﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ؛
ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﻣﮕﺮ ﺷﺮﻁ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯ ﮔﯿﻼﺱﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺒﺪ، ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ؟
🔹ﺑﯿﻨﺎ: ﺁﺭﯼ
🔸ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﭘﺲ ﺗﻮ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻋﺬﺭﯼ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﯽﺧﻮﺭﯼ؟
🔹ﺑﯿﻨﺎ: ﺗﻮ ﺣﻘﯿﻘﺘﺎ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﯾﯽ؟!
🔸ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭﺯﺍﺩ ﮐﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ!
🔹ﺑﯿﻨﺎ: پس ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﻣﻦ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ میخوﺭﻡ؟
🔸ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ: ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﯽ نکردی.
👈 ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﺑﯽ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﻣﯽایستند ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﺎﺳﺪ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ!
هدایت شده از مصلحان گمنام
🔆#پندانه
✍بکاری همان را درو میکنی
🔹اربابِ لقمان به او دستور داد که در زمینش برای او کنجد بکارد ولی لقمان جُو کاشت.
🔸وقتِ درو، ارباب گفت:
چرا جُو کاشتی؟
🔹لقمان گفت:
از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند.
🔸اربابش گفت:
مگر این ممکن است؟!
🔹لقمان گفت:
تو را میبینم که خدای تعالی را نافرمانی میکنی، در حالی که از او امید بهشت داری، لذا گفتم شاید آن هم بشود.
🔸آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
🔰امام صادق عليه السلام:
«هركس خوبى بكارد، خشنودى درو میكند
و هركس بدى بكارد، پشيمانى میچيند،
هركس هرچه بكارد، همان را دِرو مىكند.»
🔆 #پندانه
گاهی رفتار دشمنان میتواند به نفعمان باشد
🔻مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاهپوست در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را درآورد و خطاب به گارسون فریاد زد: «برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!»
🔹گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سياهپوست.
🔹زن به جای آنکه مکدر شود و چین بر جبین آشکار کند، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده، با لبخندی گفت: «تشکّر میکنم.»
🔹مرد ثروتمند خشمگین شد. بار دیگر نزد گارسون رفت و کیف پولش را درآورد و به صدای بلند گفت: «این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سياه که در آن گوشه نشسته است.»
🔹دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سياه را مستثنی کرد.
🔹وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت: «سپاسگزارم»
🔹مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید: «این زن سیاهپوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آنکه عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.»
🔸گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت: «خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.»
🔺شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد...
هدایت شده از مصلحان گمنام
🔆#پندانه
✍ فرشته روزی
🔹از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بیعابر کسب روزی میکنی؟
🔸کاسب گفت:
آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند، چگونه فرشته روزیاش مرا گم میکند؟
🔆#پندانه
✍ اصل قورباغهای
🔹اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که ۲۰ کیلو چاق شدهاید، نگران نمیشوید؟
🔸البته که میشوید! سراسیمه به بیمارستان تلفن میزنید و میگویید:
الوو، اورژانس؟ کمک، کمک، من چاق شدهام!
🔹اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه، یک کیلو ماه آینده و… آیا باز هم همین عکسالعمل را نشان میدهید؟ نه! با بیخیالی از کنارش میگذرید.
🔸برای کسانی که ورشکسته میشوند، اضافهوزن میآورند، طلاق میگیرند یا آخر ترم مشروط میشوند، این حوادث دفعتاً اتفاق نمیافتد.
🔹یک ذره امروز، یک ذره فردا و سرانجام یک روز هم انفجار و سپس میپرسیم:
چرا این اتفاق افتاد؟
🔸زندگی ماهیّت انبار شوندگی دارد. هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده میشود، مثل قطرههای آب که صخرههای سنگی را میفرساید.
🔹اصل قورباغهای به ما هشدار میدهد که مراقب شرایطی که به آن عادت میکنید، باشید!
🔸ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم:
به کجا دارم میروم؟ آیا من سالمتر، فهیمتر، با فرهنگتر و عاقلتر از سال گذشتهام هستم؟
🔹و اگر پاسخ منفی است بیدرنگ باید در کارهای خود تجدیدنظر کنیم.
#سواد_رسانه
🌐eitaa.com/basijresanehPak
🔆 #پندانه
✍ گوزنی که به شاخهایش مغرور شد
🔹گوزنی بر لب آب چشمهای رفت تا آب بنوشد.
🔸عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد، غمگین شد اما شاخهای بلند و قشنگش را که دید، شادمان و مغرور شد.
🔹در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
🔸گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخهایش به شاخه درخت گیر کرد و نتوانست به تندی بگریزد.
🔹صیادان که همچنان به دنبالش بودند، سر رسیدند و او را گرفتند.
🔸گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ، پاهایم که از آنها ناخشنود بودم، نجاتم دادند اما شاخهایم که به زیبایی آنها میبالیدم، گرفتارم کردند.
🔹چه بسا چیزهایی که از آنها ناشکر و گلهمندیم پله صعودمان باشند و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم، مایه سقوطمان باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #پندانه
✍زندگی واقعی
🔹زندگی همیشه آن چیزی که رسانهها، مدلها و کتابها و بلاگرها نشان میدهند، نیست.
🔸زندگی در اکثر زمانها همین نشدنها و گیر کردنها و شکستها و افسوسهاست.
🔹و اگر در بین روزمرگیها جرات ادامه دادن داشته باشیم یعنی زندهایم…
🔆 #پندانه
✍تربیت فرزندان
🔹بزرگی را گفتند:
تو برای تربیت فرزندانت چه میکنی؟!
🔸گفت:
هیچ کار.
🔹گفتند:
مگر میشود؟! پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟!
🔸گفت:
من در تربیت خود کوشیدم، تا الگوی خوبی برای آنان باشم.
🔹فرزندان راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را میبینند، نه امر و نهیهای بیهودهای که خود عمل نمیکنند.
هدایت شده از مصلحان گمنام
🔆 #پندانه
✍ برای رضای خدا کار کن
🔹همسر پادشاهی دیوانهای را دید كه با كودكان بازی میكرد و با انگشت بر زمین خط میكشید. پرسید:
چه میكنی؟
🔸گفت:
خانه میسازم.
🔹پرسید:
این خانه را میفروشی؟
🔸گفت:
میفروشم.
🔹پرسید:
قیمت آن چقدر است؟
🔸دیوانه مبلغی را گفت! همسر پادشاه فرمان داد كه آن مبلغ را به او بدهند، دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت كرد.
🔹هنگام شب پادشاه در خواب دید كه وارد بهشت شده، به خانهای رسید، خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند:
این خانه برای همسر توست.
🔸روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید:
همسرش قصه آن دیوانه را تعریف كرد!
🔹پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید كه با كودكان بازی میكند و خانه میسازد. گفت:
این خانه را میفروشی؟
🔸دیوانه گفت:
میفروشم.
🔹پادشاه پرسید:
بهایش چه مقدار است؟
🔸دیوانه مبلغی را گفت كه در جهان نبود!
🔹پادشاه گفت:
به همسرم به قیمت ناچیزی فروختهای!
🔸دیوانه خندید و گفت:
همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری، میان این دو، فرق بسیار است.
🔰ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا.
هدایت شده از مصلحان گمنام
🔆 #پندانه
✍ مراقب خوبیهایت باش
🔹انسانهایی هستند که دیوار بلندت را میبینند ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند؛
▫️تا تو را فرو بریزند؛
▫️تا تو را انکار کنند؛
▫️تا از رویت رد شوند؛
🔸مراقب خوبیهایت باش؛
دست روزگار هلت میدهد ولی قرار نیست تو بیفتی.
🔆 #پندانه
✍ انواع فقر
🔹 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
دو تا ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺎﺷﻪ اما به فکر مشکلات خانوادهات نباشی.
🔸 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﻓﺨﺮﯼ ﺧﺎنم ﻭ ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻄﯿﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﻧﺪﻭﻧﯽ.
🔹 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻤﯿﺰﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮنهای ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ.
🔸 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ۴۰۰ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺸﯽ ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﮑﻨﯽ.
🔹 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
ﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ، ﺑﭽﻪﺍﺕ ﺟﺮأﺕ ﻧﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪﺍﺕ ﺭﻭ ﺷﮑﺴﺘﻪ.
🔸 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﮐﻤﮏ ﺑﮕﯿﺮﯼ.
🔹 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
ﺩﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﭼﺮﺑﯽﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﺖ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﯽ.
🔸 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﻧﻪﺍﺕ ﮐﻮچکتر ﺍﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﻪ و تعداد کتابهایی که خوندی به عدد انگشتهای یک دست نباشه.
🔹 ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﮐﻤﮑﻪ، ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﻋﮑﺲ بگیری.
🔸 فقر اینه که
خدا رو نشناسی و کاری براش نکنی ولی از اعمال و ایمان مردم ایراد بگیری.
🔆 #پندانه
✍ مثل تختی باشیم
🔸تختی يک ماشين بنز ۱۷۰ سبزرنگ داشت. هميشه براي تعمير به تعمیرگاه نادر میآمد که مالکانش دو شريک بودند. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند برای تختی نامه مینوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه میدادند تا به دست تختی برسانند.
🔹يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد.
🔸گفتيم:
ماشين کو؟
🔹آقا تختی گفت:
ديشب ماشين را دزديدند.
🔸آوانس با شنيدن اين حرف گفت:
آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد.
🔹يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامهها را میخواند، يک دفعه خنده بلندی کرد و گفت:
نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمندهام که ماشینت رو دزدیدم.
🔸به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود، رفتيم. ماشین آنجا بود، تختی دور ماشين چرخيد و گفت:
لاستيکها، تودوزی، ضبط و همه چيز ماشین نو شده!
🔹سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی رو دزدیده از کارش پشیمون شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین رو نو کرده بود.
🔸بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت:
عمو حيدر! بيا مبلغی که برای ماشين من خرج شده رو به خيريه بديم.
🔹در واقع تختی هر وقت میتوانست به مردم خدمت میکرد. حتی زمانی که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود.
🔰 سالروز شهادت پوریای ولیِ معاصر، جهان پهلوان تختی نمادِ اخلاق و مروت و پهلوانی و مردمداری، گرامی باد.
🔆#پندانه
✍ سه نکته طلایی
🔻سه نکته را اگر رعایت کنیم زندگی آرامی خواهیم داشت:
🔹وقتی خوشحال هستیم، قول ندهیم.
🔸وقتی عصبانی هستیم، جواب ندهیم.
🔹و وقتی ناراحت هستیم، تصمیم نگیریم.
🔆 #پندانه
✍ دوربینهای مداربستهای که در زندگی ما نصب شدهاند
1️⃣ دوربین اول: خود خداست.
📖 آیه ۱۴، سوره علق:
«آیا نمیدانند که خدا آنها را نگاه میکند!»
2️⃣ دوربین دوم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.
📖 آیه ۴۵، سوره احزاب:
«ای پیامبر ما تو را در امت گذاشتهایم، هم شاهد هستی و آنها را میبینی.»
3️⃣ دوربین سوم: امامان معصومین علیهم السلام هستند.
📖 آیه ١٠۵، سوره توبه:
«ای پیامبر به مردم بگو هر کاری میخواهید بکنید، اما اعمال شما را خدا میبیند، پیامبر میبیند و مؤمنان (امامان علیهم السلام) نیز میبینند.»
سه دوربین اول در این آیه جمع است.
4️⃣ دوربین چهارم: ملائک مقرب خدا هستند.
📖 آیه ١٨، سوره ق:
«از شما حرکتی سر نمیزند مگر آنکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند. یکی مأمور نوشتن خوبیها و یکی مأمور نوشتن بدیهاست. فقط این دو ملک یک تفاوتی باهم دارند. این یکی اگر نیت خوبی هم کنیم یادداشت میکند. آن یکی نیت بدی کنیم، یادداشت نمیکند.»
5️⃣ دوربین پنجم: زمین است.
📖 سوره زلزال:
«روز قیامت همین زمینی که ما روی آن نشستهایم، میآید و خبرهای خود را میدهد.»
6️⃣ دوربین ششم: زمان است.
📖 آیات اول سوره بروج و روایات صریحی از امیرالمؤمنین علیه السلام داریم که شب جمعه اعمال شما را ثبت میکنند. شب و روز عرفه اعمال شما را میبینند. ایام هم موجود زنده هستند.
7️⃣ دوربین هفتم: دوربینی که از همه تکاندهندهتر است، اعضا و جوارح ما میباشند.
📖 آیه ٢١، سوره فصلت:
«و آنان به پوستشان میگویند: چرا بر ضد ما گواهی دادید؟ میگویند: همان خدایی که هر موجودی را به سخن آورد، ما را گویا ساخت، و او شما را نخستین بار آفرید و به سوی او بازگردانده میشوید.»
🔆 #پندانه
✍ فقط جلب رضای خدا
🔹شاگردی از استادش درباره جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید.
🔸استاد گفت:
به گورستان برو و به مردهها توهین کن شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت.
🔹استاد گفت: جواب دادند؟
🔸شاگرد گفت: نه
🔹استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آنها را ستایش کن.
🔸شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت.
🔹استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مردهها جواب دادند؟
🔸و شاگرد گفت: نه
🔹استاد گفت: برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن
🔰 نه به ستایشهای مردم توجه کن و نه به تحقیرها و تمسخرهایشان؛ بدین صورت است که میتوانی راه خودت را در پیشگیری
🔆#پندانه
📌سه چیز را به آسانی از دست نده؛
👈🏻"جوانی"، "وقت"، "دوست"
📌سه فرد را همیشه احترام داشته باش؛
👈🏻"مادر"، "پدر"، "استاد"
📌از سه چیز همیشه به نفع خودت استفاده کن؛
👈🏻"عقل"، "صبر"، "همت"
📌سه چیز را بیشتر از همیشه بشناس؛
👈🏻"خود"، "خداوند"، "حق دیگران"
📌سه چیز را همیشه با احتیاط بردار؛
👈🏻"قلم"، "قسم"، "قدم"
📌سه چیز را همیشه به یاد داشته باش؛
👈🏻"مرگ"، "احسان"، "قرض"
📌لذت سه چیز را از دست نده؛
👈🏻"مال"، "اولاد"، "آزادی"
🔆 #پندانه
✍ درماندگی آموخته شده
🔹میگن فیل وقتی بچه است به پاش یه زنجیر نازک میبندن که نتونه فرار کنه! بچه فیل هرچی تلاش کنه، نمیتونه جایی بره.
🔸وقتی بزرگ میشه با اینکه قدرتش میتونه ۱۰۰ تا از اون زنجیر رو پاره کنه؛ ولی با همون زنجیر نازک میبندنش و بازم نمیتونه جایی فرار کنه!
🔹چون ذهنش محدود شده و قدرتی نداره! بهش میگن: "Learned helplessness" یا "درماندگی آموخته شده"
🔰 ما هم متاسفانه گاهی زنجیرهایی از عادتهای غلط، رفتارهای نامناسب به پاهامون وصل شدن که با وجود نازک بودن، چون از سن کم باهاشون بزرگ شدیم، جدا کردنشون کمی سخت شده و فقط نیاز به یک اراده محکم داره.
#فرار_از_پلتفرمهای_صهیونیستی_و_آمریکایی
🔆 #پندانه
قانون ۱۵ دقیقه چیست؟
این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد!
🔻تکرار کارهای کوچک نه تنها شخصیت انسان را میسازد بلکه شخصیت اجتماع را نیز تعیین میکند.
۱. اگر روزی ۱۵ دقیقه را صرف خودسازی کنید در پایان یک سال، تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
۲. اگر روزی ۱۵ دقیقه از کارهای بیاهمیت خویش بکاهید، ظرف چند سال موفقیت نصیبتان خواهد شد.
۳. اگر روزی ۱۵ دقیقه را به فراگیری زبان اختصاص دهید، از هفتهای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
۴. اگر روزی ۱۵ دقیقه را به پیادهروی سریع اختصاص دهید از هفتهای چند بار به باشگاه ورزشی رفتن، نتیجه بهتری خواهید گرفت.
۵. اگر روزی ۱۵ دقیقه مطالعه و سلولهای خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفتهای عظیم یادگیری دست خواهید یافت.
🔺زیبایی روش یا قانون ۱۵ دقیقه در این است که آنقدر کوتاه است که هیچوقت به بهانه اینکه وقت ندارید، آن را به تاخیر نمیاندازید.
🆔@basijresanehPak
🔆 #پندانه
✍ تو زندگیات دنبال مقصر نباش، مقصر اصلی خودتی
🔹پیرزنی در خانه خود نشسته بود که دزدی از بالای درب به درون خانه پایین پرید. به ناگاه میخِ پشتِ در به چشمش خورد و چشمش درآمد.
🔸پیرزن گفت:
برخیز نزد قاضی برویم.
🔹دزد گفت:
دست مرا رها کن، من از تو شاکی هستم.
🔸هر دو نزد قاضی رفتند. قاضی تا چشمِ خونآلود و کورِ دزد را دید، تکانی خورد.
🔹پیرزن گفت:
من از این دزد شاکی هستم، برای دزدی به خانه من آمده است.
🔸قاضی گفت:
مگر چیزی هم دزدیده؟
🔹پیرزن گفت:
نمیتوانست؛ چون هم کور شد و هم من دستگیرش کردم.
🔸قاضی گفت:
ای پیرزن تو ساکت باش.
🔹پس رو به دزد کرده و پرسید:
چشم تو کجا کور شد؟
🔸دزد گفت:
میخ پشت درِ خانه این پیرزن کورم کرد.
🔹قاضی رو به پیرزن گفت:
حال میدهم چشم تو را کور کنند.
🔸پیرزن باهوش وقتی فهمید قاضی چیزی از قضاوت نمیداند و فقط دنبال کور کردن چشم کسی است، سریع لحن کلام خود را عوض کرد.
🔹وی گفت:
آقای قاضی اکنون فهمیدم من مقصرم. اما گناه من نبود، گناه آهنگر است که این میخ را پشت درب خانه من گذاشت. من که از آهنگری چیزی نمیدانم.
🔸قاضی گفت:
آفرین ای پیرزن.
🔹دستور داد رهایش کنند و سراغ آهنگر بروند. آهنگر را آوردند.
🔸آهنگر گفت:
آقای قاضی اگر یک چشم مرا کور کنید، چه کسی است که بر لشگریان امیر شمشیر و زره بسازد؟
🔹قاضی گفت:
پس کسی را معرفی کن و خود را نجات بده.
🔸آهنگر گفت:
شاه یک شکارچی دارد که موقع شکار یکی از چشمانش را لازم دارد و دیگری را میبندد. اگر یک چشم او را درآورید مشکلی برای شاه پیش نمیآید.
🔹قاضی گفت:
آهنگر را رها کنید و شکارچی را بیاورید.
🔸شکارچی را آوردند و گفتند:
چشمی درآمده، باید چشم تو را درآوریم چون نیاز نداری.
🔹شکارچی گفت:
آقای قاضی، من در زمان کشیدن کمان یک چشم خود را میبندم و برای جستوجوی شکار باید دو چشمم باز باشد.
🔸قاضی گفت:
کسی را میتوانی معرفی کنی؟
🔹گفت:
بلی. شاه یک نیزن دارد که وقتی نی میزند دو چشم خود را میبندد و هر دو چشمش اضافه است و یکی نباشد چیزی نمیشود.
🔸شکارچی را رها کردند. نیزنِ شاه را آوردند و گفتند:
دراز بکش که چشمی درآمده و چشم تو را باید درآوریم و از تو واجدِ شرایطتر نیافتیم.
🔹ما نیز گاهی وقتی خسارتی میبینیم، به هر عنوان هر کسی جلویمان بیاید از او تقاص میکشیم. کاری نداریم که در بسیاری از خطاهایمان، مسبب خودمان هستیم و نباید دنبال یافتن متّهم و مجازات احدی باشیم.
🆔 @Masaf
🔆 #پندانه
✍ تو زندگیات دنبال مقصر نباش، مقصر اصلی خودتی
🔹پیرزنی در خانه خود نشسته بود که دزدی از بالای درب به درون خانه پایین پرید. به ناگاه میخِ پشتِ در به چشمش خورد و چشمش درآمد.
🔸پیرزن گفت:
برخیز نزد قاضی برویم.
🔹دزد گفت:
دست مرا رها کن، من از تو شاکی هستم.
🔸هر دو نزد قاضی رفتند. قاضی تا چشمِ خونآلود و کورِ دزد را دید، تکانی خورد.
🔹پیرزن گفت:
من از این دزد شاکی هستم، برای دزدی به خانه من آمده است.
🔸قاضی گفت:
مگر چیزی هم دزدیده؟
🔹پیرزن گفت:
نمیتوانست؛ چون هم کور شد و هم من دستگیرش کردم.
🔸قاضی گفت:
ای پیرزن تو ساکت باش.
🔹پس رو به دزد کرده و پرسید:
چشم تو کجا کور شد؟
🔸دزد گفت:
میخ پشت درِ خانه این پیرزن کورم کرد.
🔹قاضی رو به پیرزن گفت:
حال میدهم چشم تو را کور کنند.
🔸پیرزن باهوش وقتی فهمید قاضی چیزی از قضاوت نمیداند و فقط دنبال کور کردن چشم کسی است، سریع لحن کلام خود را عوض کرد.
🔹وی گفت:
آقای قاضی اکنون فهمیدم من مقصرم. اما گناه من نبود، گناه آهنگر است که این میخ را پشت درب خانه من گذاشت. من که از آهنگری چیزی نمیدانم.
🔸قاضی گفت:
آفرین ای پیرزن.
🔹دستور داد رهایش کنند و سراغ آهنگر بروند. آهنگر را آوردند.
🔸آهنگر گفت:
آقای قاضی اگر یک چشم مرا کور کنید، چه کسی است که بر لشگریان امیر شمشیر و زره بسازد؟
🔹قاضی گفت:
پس کسی را معرفی کن و خود را نجات بده.
🔸آهنگر گفت:
شاه یک شکارچی دارد که موقع شکار یکی از چشمانش را لازم دارد و دیگری را میبندد. اگر یک چشم او را درآورید مشکلی برای شاه پیش نمیآید.
🔹قاضی گفت:
آهنگر را رها کنید و شکارچی را بیاورید.
🔸شکارچی را آوردند و گفتند:
چشمی درآمده، باید چشم تو را درآوریم چون نیاز نداری.
🔹شکارچی گفت:
آقای قاضی، من در زمان کشیدن کمان یک چشم خود را میبندم و برای جستوجوی شکار باید دو چشمم باز باشد.
🔸قاضی گفت:
کسی را میتوانی معرفی کنی؟
🔹گفت:
بلی. شاه یک نیزن دارد که وقتی نی میزند دو چشم خود را میبندد و هر دو چشمش اضافه است و یکی نباشد چیزی نمیشود.
🔸شکارچی را رها کردند. نیزنِ شاه را آوردند و گفتند:
دراز بکش که چشمی درآمده و چشم تو را باید درآوریم و از تو واجدِ شرایطتر نیافتیم.
🔹ما نیز گاهی وقتی خسارتی میبینیم، به هر عنوان هر کسی جلویمان بیاید از او تقاص میکشیم. کاری نداریم که در بسیاری از خطاهایمان، مسبب خودمان هستیم و نباید دنبال یافتن متّهم و مجازات احدی باشیم.
🔆 #پندانه
✍ اگر کسی تو را اذیت کرد، بهخاطر شیعهبودنش برایش دعا کن
👤 «آیتالله حائری شیرازی» نقل میکنند:
🔹برای خرید نان در نانوایی سنگکی ایستاده بودم. وقتی نوبتم شد، یکی دیگر آمد و نانوا هم به او زودتر نان داد.
🔸من به او اعتراض کردم، اعتراض محترمانهای هم کردم، اما یک جواب سربالا و تندی به من داد. دلم از او رنجید. نان نگرفتم و از مغازه بیرون آمدم. در راه که میآمدم، دلم از دست او آتش گرفته بود.
🔹در همین آشفتگی میخواستم نفرینی به او بکنم. یک دفعه سرم را بلند کردم و چشمم افتاد به گنبد طلایی حضرت معصومه سلاماللهعلیها.
🔸گفتم نانوا از شیعیان حضرت است. من اگر نفرین کنم، از چشم اینها میافتد. اهلبیت خوششان میآید که من دعایش کنم.
🔹دعایش کردم و گفتم:
خدایا این آدم را صالح کن.
🔸وقتی دعا کردم، آتشی که در دلم بود خنک شد. خدا را شکر کردم. بعد دیدم هر وقت کسی اذیتم میکند، اگر دعایش کنم دلم خنک میشود.
به شما هم توصیه میکنم هر وقت کسی اذیتتان کرد، به او دعا کنید. اینها شیعه هستند. چقدر «یا حسین» و «یا علی» میگویند.
به تمام کسانی که به شما ظلم کردند دعا کنید؛ فقط بهخاطر اینکه شیعه هستند. مثل مادری که به بچهاش دعا میکند و از حقش میگذرد.
وقتی شما از این طرف بخشیدی و سختگیری نکردی، دل دیگران به شما نرم میشود و آنها هم برای شما طلب مغفرت میکنند.
دل به دل راه دارد. حقدارانِ شما هم از شما صرفنظر میکنند. وقتی حقداران صرفنظر کردند، راهت باز میشود.
🔆 #پندانه
✍ اگر انتقاد میکنی، به فکر اصلاح هم باش
🔹فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
🔸روزی استاد به او گفت:
تو دیگر استاد شدهای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم.
🔹شاگرد فکری به سرش رسید. یک نقاشی فوقالعاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد. مقداری رنگ و قلمی نیز کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر جایی ایرادی میبینند یک علامت × بزنند.
🔸غروب که برگشت دید تمامی تابلو علامت خورده است. بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
🔹 استاد به او گفت:
آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟
🔸شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان قرار داد و رنگ و قلم را نیز کنار آن گذاشت.
🔹اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود:
«اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.»
🔸وقتی غروب برگشتند، دیدند تابلو دستنخورده مانده است.
🔹استاد به شاگرد گفت:
همه انسانها قدرت انتقاد دارند، ولی جرئت اصلاح نه.
🆔http://eitaa.com/basijresanehPak
🔆 #پندانه
✍ فرزندان، میهمانان زندگیات هستند
🔹ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
🔸ﮔﻔﺖ:
ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ!
🔹ﮔﻔﺘﻢ:
ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
🔸ﮔﻔﺖ:
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ میگذاری. ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ میپرسی. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺍول ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمیروی. ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ میپرسی. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ میکنی. ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمیکنی.
🔹ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ.
🔸ﮐﺎﻓﯽﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﺁﻓﺮﯾﻨﺪ، ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ.