eitaa logo
اطلاع رسانی بسیجیان سادات‌شهر
76 دنبال‌کننده
307 عکس
323 ویدیو
7 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ به شرط چاقو بپذیر 🔹مردم عجیبی هستیم؛ هندوانه را به شرط چاقو می‌خریم که مبادا کال باشد و کلاه سرمان برود، اما در افکار و عقایدی که خانواده و جامعه از بدو تولد به ما تحمیل کرده‌اند، ذره‌ای تأمل و تحقیق نمی‌کنیم و همچون هندوانه‌ای دربسته با ایمان به شیرین و سرخ‌بودنش می‌پذیریم. 🔸این در حالی است که هندوانه کال و نارس آسیبی به ما نمی‌زند و در بدترین حالت چندهزار تومان زیان مالی می‌بینیم. 🔹ولی افکار و عقایدی که از خانواده و محیط جغرافیایی که در آن زاده شده‌ایم و رشد کرده‌ایم به ارث برده‌ایم، در صورت اشتباه‌بودن، زندگی و عمرمان را تباه خواهند کرد. ☑️ @Masaf
🔅 ✍ پرنده‌‌های زندگی‌ات را آزاد کن! ‌‌‌‌‌‌‌ 🔹پسربچه‌ای پرنده زيبايی داشت و به آن پر‌نده بسيار دلبسته بود. 🔸حتی شب‌ها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابید. 🔹اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار می‌كشیدند. 🔸هر وقت پسرک از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می‌کردند كه الان پرنده‌اش را از قفس آزاد خواهند كرد. 🔹پسرک با التماس می‌گفت: نه، كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام می‌دهم. 🔸تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت: خسته‌ام و خوابم مياد. 🔹برادرش گفت: الان پرنده‌ات را از قفس رها می‌کنم. 🔸پسرک آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت. حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم. 💢 اين حكايت همه ماست. تنها فرق ما، در نوع پرنده‌ای است كه به آن دلبسته‌ایم. 🔺پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پاره‌ای زيبایی و جمالشان، عده‌ای مدرک و عنوان آكادمیک و... است. 🔺شيطان و نفس، هركسی را به چيزی وابسته‌ کرده‌اند و ترس از رهاشدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند. ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ☑️ @Masaf
🔅 ✍ نجس‌ترین چیزها 🔹روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می‌آید که نجس‌ترین چیزها در دنیای خاکی چیست؟! 🔸برای همین کار وزیرش را مأمور می‌کند که برود و این نجس‌ترین نجس‌ها را پیدا کند. 🔹پادشاه می‌گوید تمام تاج‌وتخت خود را به کسی که جواب را بداند، می‌بخشد. 🔸وزیر هم عازم سفر می‌شود و پس از یک سال جست‌جو و پرس‌وجو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجس‌ترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است. 🔹عازم دیار خود می‌شود. در نزدیکی‌های شهر چوپانی را می‌بیند و به خود می‌گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازه‌ای داشت. 🔸بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می‌گوید: من جواب را می‌دانم اما یک شرط دارد. 🔹وزیر نشنیده شرط را می‌پذیرد. چوپان هم می‌گوید: تو باید مدفوع خودت را بخوری. 🔸وزیر آنچنان عصبانی می‌شود که می‌خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می‌گوید: تو می‌توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده‌ای، غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع‌کننده‌ای نشنیدی من را بکش. 🔹خلاصه وزیر به‌خاطر رسیدن به تاج‌وتخت هم که شده قبول می‌کند و آن کار را انجام می‌دهد. 🔸سپس چوپان به او می‌گوید: کثیف‌ترین و نجس‌ترین چیزها طمع است که تو به‌خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می‌کردی، نجس‌ترین است بخوری! 🆔 @Masaf
🔅 ✍ نگران فردایت نباش! 🔹ما اولین بار است که بندگی می‌کنیم ولی او قرن‌هاست که خدایی می‌کند. 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ قایقی که خالی بود 🔹وقتى جوان بودم، قايق‌سوارى را خيلى دوست داشتم. 🔸يک قايق كوچک هم داشتم كه با آن در درياچه قايق‌سوارى مى‌كردم و ساعت‌هاى زيادى را آنجا به‌تنهايى مى‌گذراندم. 🔹در يک شب زيبا و آرام، بدون آنكه به چيز خاصى فكر كنم، درون قايق نشستم و چشم‌هايم را بستم. 🔸در همين زمان، قايق ديگرى به قايق من برخورد كرد. عصبانى شدم و خواستم با شخصى كه با كوبيدن به قايقم، آرامش مرا به‌هم زده بود دعوا كنم؛ ولى ديدم قايق خالى است! 🔹كسى در آن قايق نبود كه با او دعوا كنم و عصبانيتم را نشان دهم. حالا چطور مى‌توانستم خشم خود را تخليه كنم؟ هيچ كارى نمى‌شد كرد! 🔸دوباره نشستم و چشم‌هايم را بستم. در سكوت شب كمى فكر كردم. قايق خالى براى من درسى شد. 🔹از آن موقع اگر كسى باعث عصبانيت من شود، پيش خود مى‌گويم: اين قايق هم خالى است! 🆔 @Masaf
🔅 ✍ امان از کسی که ببیند ولی دیده نشود 🔹گوسفندی ذبح کرده بودیم که برای سلاخی‌ آن را به خانه آوردیم. ساعتی نکشید مگس‌ها دور او جمع شدند. 🔸برای من یک نکته بسیارعجیب بود؛ مگس‌هایی سیاه با بال‌هایی رنگی دیدم که مثل رنگین‌کمان نور داشتند. 🔹واقعاً در حیرت شدم این مگس‌ها چرا ساعتی قبل نبودند؟ آنان بی‌تردید همان لحظه خلق نشده بودند، بلکه همین حوالی ما زندگی می‌کردند. 🔸یک تکه از گوشت زائد را بر زمین روی آسفالت گذاشتم. ساعتی بعد دیدم مورچه‌هایی بسیارریز دورش جمع شدند. 🔹فهمیدم آن‌ها هم هم‌نشین ما بودند ولی من نمی‌شناختمشان. 💢 در پیرامون ما نیز خیلی‌ها زندگی می‌کنند که آنان را نمی‌بینیم ولی آنان ما را می‌بینند و امان از کسی که ببیند ولی دیده نشود. 🔺اگر در زندگی ثروتی به ما رو کرد همین مگس‌های رنگی بی‌نام‌ونشان سریع سروکله‌شان برای خوردن پیدا می‌شود. 🔺پس باید مراقب این مگس‌ها باشیم. 🆔 @Masaf
🔅 ✍ زندگی به همین آسانی دارد می‌گذرد 🔹زندگی‌ست دیگر، همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست، همه سازهایش کوک نیست. 🔸باید یاد گرفت با هر سازش رقصید، حتی با ناکوک‌ترین ناکوکش. 🔹اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن، حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی‌گردد، به فرصت‌هایی که مثل باد می‌آیند و می‌روند و همیشگی نیستند. 🔸به این سال‌ها که به‌سرعت برق گذشتند، به جوانی که رفت، میانسالی که می‌رود. 🔹حواست باشد به کوتاهی زندگی، به تابستانی که رفت و پاییزی که دارد تمام می‌شود کم‌کم، ریزریز، آرام‌آرام، نم‌نمک. 🔸ابرهای آسمان زندگی گاهی می‌بارد گاهی هم صاف است، بدون ابر بدون بارندگی. 🔹زندگی به همین آسانی می‌گذرد. هر جور که باشی می‌گذرد، روزها را دریاب. 🆔 @Masaf
🔆 ✍ گول ظاهر و ادعاهای افراد را نخوریم 🔹زاهدی کیسه‌ای گندم نزد آسیابان برد. 🔸آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه‌ها گذاشت تا به نوبت آرد کند. 🔹زاهد گفت: اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می‌کنم خرت سنگ بشود. 🔸آسیابان گفت: تو که چنین مستجاب‌الدعوه هستی، دعا کن گندمت آرد بشود. 🆔 @Masaf
🔅 ✍ شباهت دل با آب 🔹در حیرتم از خلقت آب؛ 🔺اگر با درخت هم‌نشین شود، آن را شکوفا می‌کند. 🔺اگر با آتش تماس بگیرد، آن را خاموش می‌کند. 🔺اگر با ناپاکی‌ها برخورد کند، آن را تمیز می‌کند. 🔺اگر با آرد هم‌آغوش شود، آن را آماده طبخ می‌کند. 🔺اگر با خورشید متفق شود، رنگین‌کمان ایجاد می‌شود. 🔸ولی اگر تنها بماند، رفته‌رفته گنداب می‌گردد. 🔹دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تاثیرپذیر است و در تنهایی مرده و گرفته است. 🔸باهم‌بودن‌هایمان را قدر بدانیم. ‎‌‌‌🆔 @Masaf
🔅 ✍ بخت دزد مسجد با نماز شب باز شد 🔹حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می‌اندیشید که دخترش را به چه کسی بدهد تا مناسب او باشد. 🔸در یکی از شب‌ها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد. 🔹از قضا آن شب دزدی قصد داشت از آن مسجد دزدی کند. 🔸پس قبل‌از وزیر و سربازانش به آنجا رسید. در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد. 🔹هنگامی که به‌دنبال اشیای به‌دردبخور می‌گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد. راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نمازخواندن مشغول کرد. 🔸سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند. 🔹وزیر گفت: سبحان‌الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز. 🔸دزد از شدت ترس هر نماز را که تمام می‌کرد نماز دیگری را شروع می‌کرد. 🔹تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند، نمازش که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند. 🔸این‌گونه شد که وزیر، جوان را نزد حاکم برد. 🔹حاکم که تعریف دعاها و نمازهای جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدت‌هاست دنبالش بودم و می‌خواستم دامادم باشد. اکنون دخترم را به ازدواج تو درمی‌آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود. 🔸جوان که این را شنید بهت‌زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی‌کرد. 🔹سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم درآوردی، فقط با نماز شبی که از ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می‌دادی و هدیه‌ات چه بود. ‎‌‌‌🆔 @Masaf
🔅 ✍ مکالمه دو جنین در شکم مادر 🔹اولی: تو به زندگی بعداز زایمان اعتقاد داری؟ 🔸دومی: آره حتما. یه جایی هست که می‌تونیم راه بریم. شاید با دهن چیزی بخوریم. 🔹اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه می‌شیم. طنابش هم این‌قدر کوتاهه که به بیرون نمی‌رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. 🔸دومی: شاید مادرمون رو هم ببینیم. 🔹اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی‌بینیمش؟ 🔸دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. 🔹اولی: من مامانو نمی‌بینم پس وجود نداره. 🔸دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می‌شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می‌کنی. 💢 این مکالمه چقدر آشناست! تا حالا بودن خدا رو این‌طوری حس نكرده بودیم. ‎‌‌‌🆔 @Masaf
🔅 ✍ از کوزه همان برون تراود که در اوست 🔹وقتی شما یک پرتقال را تحت فشار قرار دهید، آب پرتقال به‌دست می‌آورید نه چیزی دیگر، چون این چیزی‌ست که در درونش هست. 🔸همین اصل برای شما هم صدق می‌کند. وقتی کسی شما را تحت فشار قرار دهد آنچه که بیرون می‌آید عصبانیت، نفرت، تندی، تنش، افسردگی، خشم چیزی است که در درون شماست. 🔹اگر آنچه در درون دارید را دوست ندارید، می‌توانید با تغییر افکارتان آن را عوض کنید. ‎‌‌‌🆔 @Masaf