#چند_خاطره
🔸بُرشهایی از زندگی شهید حجتالله رحیمی
🌼 #تولد|روز تولد امامزمان عج بدنیا اومد و اسمش رو گذاشتیم حجتالله. بزرگ که شد مداحی هم میکرد. میگفت: چون روز تولد آقا بدنیا اومدم و مداح شدم، کاش اسمم رو مهدی میذاشتین... دانشجوی رشتهی کامپیوتر بود و ۶ روز مونده به جشن تولدِ ۲۲ سالگیاش شهید شد...
🌼 #عاشق|عاشقِ شهادت بود و مدام میگفت: دعا کنید شهید بشم... حتی وقتی بهش پیشنهاد ازدواج دادم، گفت: مامان! من که شهید میشم، دیگه زن بگیرم برا چی؟! ... اتاقش رو کرده بود پُر از عکس شهدا، سر درش هم نوشته بود: شهید حجت رحیمی...
🌼 #همتِنسلسوم|رفیقاش بهش میگفتند شهید همتِ نسل سوم... خودشم میخندید و میگفت: مامان! من شبیه شهید همت هستم... یه روز بعد از سالگردِ شهادت شهید همت هم به شهادت رسید. حاجابراهیم همت ۱۷ اسفند؛ حجتالله ۱۸ اسفند...
🌼 #شهادت|ساعت ۸ صبح ۱۸ اسفند سال ۹۰؛ جلوی پادگان دژ خرمشهر، توی لباسِ خادمی شهدا داشت اتوبوسهای راهیاننور رو راهنمایی میکرد برا رفتن به سمت یادمان اروند، که اتوبوسی بهش میخوره و از روی پیکرش رد میشه. پهلوش شکست مثل مادرش حضرت زهرا (س) و به آرزوش که شهادت بود، رسید..
🌼 #خوابِشهید|شب جمعهای بعد از اینکه توی دعای کمیل خیلی بیتابی کردم، حجتالله به خوابم اومد. خندید و گفت: مادر! چرا ناراحتید؟ خداوند به وعدهاش عمل کرد. مادر! خداوند پروندهی شهادت من رو سال ۶۵ امضا کرده.... بعد از این خواب دیگه آروم و سبک شده بودم...
@khakriz1_ir
#شهید_رحیمی #راهیان_نور #شهدای_خوزستان #خادم_الشهدا #خاکریز_خاطرات #شهیدرحیمی