eitaa logo
بصیران پویا
333 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
13.1هزار ویدیو
731 فایل
کانال جهادتبیین،بصیرت افزایی وروشنگری ثامن
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀بشارت پنهان در پس خبر ناگوار🍀 🌹شهیدان بزرگی داده ایم؛ اما نه تنها خط مقاومت هرگز نشکسته، بلکه هر سال، جلو تر رفته و ضربات راهبردی تر به دشمن زده ایم. تاریخ این چهل و دو سال با همه فراز و نشیب ها گواه ثبات قدم ماست. سلیمانی ها و فخری زاده ها در ترور به شهادت رسیدند؛ چون دشمن جرأت و امکان مصاف رویارو را از دست داده است. خبر ترور با همه ناگواری اش (که باید غفلت ها را بزداید و موجب هوشیاری شود), بشارت ظفر است... شهادت شهیدان، نشانه درستی مسیر انقلاب با وجود همه انحراف ها و تحریف های ویرانگر است. و ترور، سند عجز و درماندگی دشمن... 🌹ما از امام سجاد (ع) آموختیم؛ "انّ القتل لنا عادهًْ و کرامتنا من الله الشهادهًْ... نبرد وجان فشانی، پیشه ی ما و شهادت، نشان کرامت ما از جانب خداست"...
قرار بود به ایران بروم و حاج قاسم مرا به منزلش دعوت کرد. با خودم فکر می کردم که حتما منزل حاج قاسم مملو از فرش‌ها و اثاثیه گرانبها است زیرا ایران کشوری است که مردم آن به فرش و وسائل شیک علاقه دارند. خلاصه وارد خانه حاجی شدیم و دیدم وسائل خانه آنها از ساده هم ساده تر است و خانه با یک موکت قدیمی مفروش است و اتاق پذیرایی هم پر شده از تصاویر شهدا. این بار من در گوش حاجی گفتم اثاثیه شما قدیمی است و نیاز به تعویض دارد!. حاجی خندید و دستم را گرفت و چیزی نگفت. گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می گیری؟حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق می‌گیرد با مزایای فراوان! حاجی به من گفت: شیخنا مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می گیرد مهم این است که چه چیزی به کشورش می دهد و خدا چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنت‌الهی حتمی است. شیخنا ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم. هستم راوی, سامی مسعودی از فرماندهان عراقی
18.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷...محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟ بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا میرم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز امام زمـــان (عج) بر می گرد یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشکـــــــ از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار ۱۴ بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!.  به نقل از سردار علی مسجدیان https://eitaa.com/basiraaaanpouyyyya110