هدایت شده از مرکز نیکوکاری منتظران مهدی (عج)
🔷بنده خدا🔷
شب عید بود و هوا سرد و برفی.
پسرک، در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جا به جا می کرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو، کم تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد.
در نگاهش چیزی موج میزد که انگار با نگاهش نداشته هایش را از خدا طلب می کرد، مثل این که با چشم هایش داشت، آرزو می کرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه.
چند دقیقه بعد، در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود، بیرون
آمد.
- پسر جان؟
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می زد، وقتی آن خانم کفش ها را به او داد.
پسرک با خوشحالی و صدای لرزان پرسید:
-شما کی خدا هستید؟
- من تنها یکی از بندگان خدا هستم.
- آهان... من مطمئن بودم که شما با خدا نسبتی دارید
#نیکوکاری
#انسانیت
#محبت
☎️ 021-5667-2363
📞 +989045830052
🌐 Montazeran12.com
📢 Eitta :
@Montazeran12com