eitaa logo
بصیرت
1.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
12 فایل
کلام_شهید💌 هیچ وقت نگو: ✘محیط خرابه منم خراب شدم✘ همانگونه که هرچه هوا سردتر❄️باشد لباست را #بیشتر میکنی! پس هر چه جامعه فاسدتر شد تو #لباسِ_تقوایت را بیشتر کن...👌 ارتباط با بیسیم چی نظر انتقاد پیشنهاد تبادل تبلیغات👆👆 ∞|♡ʝσiŋ🌱↷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 آقا مرتضی: سلام آقا رضا : سلام داداش کجایی تو ؟ نرگس: سلام آقا مرتضی: شرمنده داداش، یه کم از کارام مونده بود ،تا تماش کنم تحویل سهیل بدم طول کشید آقا رضا: حالا پول بنزینی که سوخت و ازت گرفتم، اونموقع میفهمی که زودتر بیای آقا مرتضی: باشه بابا ،خسیس نزدیکای ظهر بود که آقا رضا یه جا که رستوران داشت ایستاد آقا رضا : بچه ها پیاده شین وقت نماز و غذاست منم همراه نرگس رفتم سمت نماز خونه یه گوشه نشستم تا نماز نرگس تمام شد بعدش باهم رفتیم رستوران، نمیدونم چرا خیلی احساس خجالت میکردم داخل جمع ولی شوخی های آقا مرتضی با آقا رضا یه کم از خجالتم کم میکرد هیچ وقت فکر نمیکردم آدمای مذهبی هم شوخ طبع باشن بعد از خوردن غذا از رستوران بیرون اومدیم... نرگس : داداش اونجا رو نگاه ،یه مغازه سنتیه بریم یه سر بزنیم؟ رضا: واای نرگس از دست خرید کردنای تو نرگس : باشه بابا منو رها میریم ،رهااا؟ آقا رضا: لازم نکرده تنها برین ،باهم میریم نرگس: قربون غیرتت برم... وارد مغازه شدیم ،وسایلای سنتی خیلی قشنگی داشت... منم چشمم به یه تسبیح فیروزه ای افتاد محو تماشاش شدم... نرگس: رها تو چیزی نمیخوای؟ -نه عزیزم نرگس: تعارف نکن گلم ،مهمون خان داداشیم ( لبخندی زدم )، حالا یه کم پول بزار براش واسه برگشت... نرگس: خیالت راحت، جیب داداش خالی شد ، اقا مرتضی هم هست (یه جوری اسم آقا مرتضی رو گفت ،که صورتش سرخ شد،انگار خبرایی بود ) آقا رضا: بریم نرگس جان؟ نرگس: اره بریم خریدامو کردم آقا رضا: خدا رو شکر ،بریم حالا؟ نرگس یه نگاهی به من کرد: رها جون چیزی مورد قبولیت نشد ؟ یه نگاهی به تسبیح کردم : نه عزیزم بریم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم نرگس: رها جان آدرس خونه دوستت کجاست ؟ از داخل جیبم آدرسو درآوردم دادم به نرگس ، نرگس یه نگاهی کرد نرگس: خوب ،مسیر ماست ،اگه دوست داری همراه ما اول بیا بریم شلمچه تو راه برگشت میرسونیمت خونه دوستت - نه ، به اندازه کافی مزاحمتون شدم نرگس: ای بابا ،چرا فک میکنی تو مزاحمی ،بیا بریم ،برگشت دستتو میزارم تو دست دوستت... - باشه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💐https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 حدودای ساعت ۹ رسیدم شلمچه از ماشین پیاده شدیم نمیدونستم اینجا کجاست از ماشین پیاده شدیم نرگس یه چادر گذاشت روی سرم برگشتم نگاهش کردم نرگس: عزیز دلم ،این خاک حرمت داره ،قشنگ نیست بدون چادر بریم مهمونی... ( چیزی نگفتم و حرکت کردیم ) به ورودی که رسیدیم دیدم آقا رضا و اقا مرتضی حتی نرگسم کفشاشونو درآوردن علتشو نمیدونستم ولی منم با دیدن این صحنه ها کفشمو درآوردم... چشمم گنبد فیروزه ای افتاد دلم لرزید... به نرگس نگاه میکردم که در حال گریه کردن بود آقا رضا و آقا مرتضی از ما جلوتر بودن شانه های لرزانشونو میشد دید... مگه اینجا چه خبر بود؟ خبری که من ازش بی خبر بودم! عده ای رو میدیم که یه گوشه نشستن و با خودشون خلوت کردن و گریه میکردن مادری دیدم که حتی توان حرکت نداشت ،روی صندلی اش نشسته بود و به گنبد فیروزه ای ،نگاه میکرد ،انگار یه عالم حرف واسه گفتن داشت دورو برم تزیین شده بود از پرچم های مشکی و قرمز ،که روی هر کدامشان نام یا فاطمه زهرا خود نمایی میکرد آقا رضا و اقا مرتضی رو دیگه ندیدم ،نرگس گفته بود رفتن داخل چادرا کاری دارن نرگس حرکت میکرد و من پشت سرش میرفتم چشمم به گروه افتاد که یه اقای داشت برای افراد توضیح میداد از نرگس جدا شدم و رفتم سمت جمعیت همراه جمعیت حرکت کردیم رسیدیم به یه سه راهی که اون اقا گفت اسم اینجا سه راهی شهادته میگفت خیلی اینجا شهید شدن حالا فهمیده بودم که چرا کفشامونو از پاهامون درآوردیم به خاطر حرمت این شهدا بود اینقدر سوال در ذهنم بود که جوابشونو کم داشتم میگرفتم یه دفعه چشمم به چند آقای مسن افتاد که سجده به خاک کردن و از بی وفایی هاشون صحبت میکردن که از قافله جا موندن چقدر من راه و اشتباه رفتم در دل این خاک چه جوانانی با هزاران امید و آرزو نهفته است تو فکرو خیال خودم بودم که خودمو در میان جمعیتی جلوی درب سبز رنگ دیدم حس عجیبی داشتم ،یک دفعه در میان این همه صداها بغضم شکست نمیدانستم چه بخواهم از شهدا فقط تنها چیزی که میخواستم این بود که منو ببخشن ببخشن که از آرزوهاشون گذشتن تا من بتونم راحت زندگی کنم ببخشن که جواب این محبتهاشونو بد دادم از جمعیت بیرون آمدم و رفتم در کنار کاروان با شنیدن سخنان اون آقا ،بند بند دلم به لرزه افتاد میگفت اینجا قبر مطهر ۸ شهیده که کامل نبودن ،قطعه هایی از سرو دست و پا جمع آوری شده وبع خاک سپردن که شدن شهدای گمنام پاهام به لرزه افتاد و زانوهام شل شد و نشستم سرمو گذاشتم روی خاک و گریه میکردم نمیدونم به کدامین کار خوبم مستحق دیدارتون بودم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌺https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 بعد از مدتی نرگس اومد سمتم  نرگس : کجایی رها، من که نصف عمر شدم  با دیدن نرگس خودمو به آغوشش انداختم و یه دل سیر گریه کردم  نرگسم شنوای خیلی خوبی بود برای حرفای دلم حرفایی که جگرم را سورخ کرده بود  چند روزی در شلمچه بودیم  دل کندن از شهدا خیلی سخت بود  اولین نمازمو در اونجا خوندم  از شهدا خواستم که کمکم کنن ،کمکم کنن این موهبتی که نصیبم شده ،به این راحتی از دست ندم  نرگسم چادرشو به من هدیه داد  چقدر حس قشنگی داشتم بلاخره روز وداع رسید ،خیلی سخت بود  سوار ماشین شدیم و من چشم دوخته بودم به گنبد فیروزه ای ،نمیدونستم بازم میام اینجا یا نه توی راه همه ساکت بودن ،انگار فقط من نبودم که حالم خراب بود  انگار این حال خراب مصری بود  انگار هرکسی بیاد پا بزاره روی این خاک دل جدا شدن نداره نرگس: داداش رضا ،آدرسی که رها داده رو بگیر ببین کجاست دقیقن آقا رضا: چشم - نمیخواد ،دیگه نمیخوام برم  نرگس : یعنی چی؟ - میخوام برگردم خونه  نرگس: میدونی الان چی در انتظارته؟ - میدونم ،توکل کردم به خدا، هرچی اون صلاح بدونه منم مطیع دستورشم ،میدونم بد بنده اشو نمیخواد ( نرگس بغلم کرد): الهی قربون اون دلت بشم ،تصمیم خوبی گرفتی  رسیدیم تهران ،آقا مرتضی رو رسوندیم خونشون  بعد هم رفتیم سمت خونه ما - ببخشید آقا رضا ،همینجا نگه دارین  نرگس: خونتون اینجاست؟ - اره  نرگس: واایی چه خونه خوشگلی دارین ،باید چند روز بیام مهمونت بشم - خیلی خوشحالم میشم ، نرگس جون به عزیز جون خیلی سلام برسون ،اگه زنده موندم حتمن میام بهت سر میزنم  نرگس: این حرفا چیه میزنی ،انشاءالله که هیچ اتفاق بدی نمی افته - انشاءالله ،فعلن خدانگهدار( از ماشین پیاده شدم رفتم سمت دروازه ، که اقا رضا پیاده شد) آقا رضا: ببخشید رها خانم، اگه کمکی خواستین حتمن خبرمون کنین - من یه اندازه کافی مدیون شما و خانواده تون شدم ،بازم خیلی ممنون که اینو گفتین  آقا رضا: نه بابا این چه حرفیه ،فعلن یاعلی - به سلامت 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌷https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad
اگر مےخواهید ڪارتان برڪت پیدا ڪند بہ خانوادہ شهدا سر بزنید زندگے نامہ شهدا را بخوانید سعے ڪنید در روحیہ خود شهادت طلبے را پرورش دهید .👌 عاشقاݩ³¹³شهاכٺ💔 •┈┈••••✾•👮🏻‍♀•✾•••┈┈• 🌺https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad •┈┈••••✾•👮🏻‍♂•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفتیو با رفتنت یک ملت دیوانه ات شد ۱.۲۰ وقت عاشقیمونه «💛🌵» #۱.۲۰ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
«🙂🌸» یہ‌آقایۍهست‌خیلۍغریبہ من‌وتواگردرست‌بشیم‌مھدوے زندگۍڪنیم‌وراھ‌ورسم‌شھداروتو زندگیامون‌بہ‌ڪاربگیریم‌خیلۍزودمیاد. بھشتۍومھدوےبشیم( :🥺✨ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
هدایت شده از کیسان
الله اکبر الله اکبر ....🧔‍♂🧎‍♂
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 آثار فوق‌العاده نماز اول وقت 🤍 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پای اعتقاداتمان بمانیم 🖐🏿 برای اهداف های مان بجنگیم 👊🏼 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ܢ̣ࡎࡅ࡙ـــܝ‌ࡅ߳ߺߺܙ 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊