•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
خودم مـوها و ریـش
حمید را ڪوتاه میڪردم و
همیشہ هم خــراب میشد. "💇🏻♂"
مـوهایش آن قــدر
چیــن و چــروڪ داشت
ڪہ چیــز؎ معلــوم نبود. "😅"
بعــد از اصــلاح
جلو؎ آینــہ میایستاد
و دستی در مــوهایش
میڪشید و میگفت:
تو بهتــرین آرایشگر دنیایی. "😌"
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #حمید_باکری
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> https://eitaa.com/meydanrazm
•<💌>
•< #همسفرانه >
واقیعت_کوتاه
.
.
🌸/• در زمانی ڪه چروڪ بودن
لباسها و نامرتب بودن مـوها
نشـانه بیاعتنـایی به ظواهـر دنیا بود،
حمید خیلی خوشگــل و تمیـز بود.
🌼/• پوتینهایش واڪس زده و
موهایش مرتب و شانه ڪرده بود.
به چشـمـم خـوشگـلترین
پاسـدار رو؎ زمین میآمد.
🌷/• روح و جسمش تمیـز بود.
وقتی میخواست برود بیــرون،
میایستــاد جلــو؎ آینـه و
با مــوهایش ور میرفت.
🌹/• به شوخی میگفتم:
ول ڪن حمـیــد!
خودت را زحمت نده،
پسنــدیده ام رفته.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #حمید_باکری
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> https://eitaa.com/meydanrazm
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
📚|| وقتے رفتیم خانہ خودمان،
همراه ڪارتن ڪتابهایم،
یڪ چمدان لبــاس هم آوردم.
👚|| حمید ڪہ لباسها را دید
گفت: همہ اینها مــال توست؟
گفتم: بلہ زیــاد است؟
☝️🏻|| گفت: نمےدانم! به نظــر من هر
آدمے باید دو دست لباس داشتہ باشد؛
یڪ دست را بپوشد، یڪ دست را بشوید.
😊|| طور؎ به من فهماند لباسها را
ردشان ڪنم بروند. بـردمش مسجـد.
🎁|| اتفاقے مثل زلزلہ یا سیل افتاده بود
و برا؎ آن منــاطق ڪمڪ جمع مےڪردند.
دادم ببــرند برا؎ آنها.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #حمید_باکری
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> https://eitaa.com/meydanrazm