eitaa logo
بصیرت
1.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
12 فایل
کلام_شهید💌 هیچ وقت نگو: ✘محیط خرابه منم خراب شدم✘ همانگونه که هرچه هوا سردتر❄️باشد لباست را #بیشتر میکنی! پس هر چه جامعه فاسدتر شد تو #لباسِ_تقوایت را بیشتر کن...👌 ارتباط با بیسیم چی @Breeze_110 نظر انتقاد پیشنهاد تبادل تبلیغات👆👆 ∞|♡ʝσiŋ🌱↷
مشاهده در ایتا
دانلود
💦⛈💦⛈💦⛈ 🍃قسمت بیست و نهم🍃 ♥️♥️ امروز خواب افتادم,هل هلمی یه لقمه که مامان برام گرفته بود خوردم وحرکت کردم دیرتراز همیشه به خیاط خانه رسیدم,جلوی در خیاطی,مستانه عصبانی قدم میزد,رفتم جلو گفتم یاپیغمبر!!!چی شده؟! مستانه:چرا اینقدر دیرکردی؟چه وقت اومدنه خااااانوم؟! من باخنده:چی شده؟؟جا زهرا خانم راگرفتی؟! مستانه:از دست تو واون پسره ی عجول.. من:پسره ی عجول؟!!! مستانه:ب ب ب بله,آقا مثل اینکه مهرتو گلوگیرش شده,میخواد دراسرع وقت ببینتت. کلی سرخ وسفید شدم وگفتم:مستانه,من نمیتونم,نمیام,میترسم,بابام مامانم و.. مستانه:میای,خوبم میای,پسره راه نداشت دیشب کل خونه های کرمان رابگرده تاپیدات کنه والاااا میخواد یه صحبت کوتاه کنه ونظرت رابدونه ,منم باهات میام دیگه... مستانه نگذاشت برم داخل خیاط خونه,دستم را گرفت وبه زور من را کشان کشان دنبال,خودش برد ویک راست رفتیم یه کافه درهمون نزدیکیا,دیدم ببببله آقا محمود منتظر نشسته.... کل بدنم میلرزید,رنگ میدادم ورنگ میگرفتم. آقا محمود بی توجه به حال نزارم با پررویی تمام گفت:هیچ کس بهت گفته وقتی خجالت میکشی ,خوشگل ترمیشی؟؟! وای خدای من قلبم داشت از دهنم میزد بیرون.اخه منی که در کل عمرم بایه نامحرم اینجور رودر رو حرف نزده بودم الان فکر میکردم بزرگترین جنایت قرن را انجام میدم,اما ازایوان روی میز,کمی اب خوردم,مسلط برخود وباسری,پایین به حرفهاشون گوش میکردم. آقامحمود بعداز معرفی خودش وآبا واجدادش ووضعیت زندگیشان ,ازم خواست به پیشنهاد ازدواجش فکرکنم. خداییش ازنظرمن جوان خوب,مودب,تحصیلکرده وزیبایی بود اما از عکس العمل پدرومادرم میترسیدم. یک دفعه یاد خاله وپسراش,افتادم خدای من جلال راکجای دلم بزارم...اون اگه بفهمه که درجا خفه ام میکنه من لام تاکام حرف نزدم,فقط شنونده بودم واقا محمود بود که نطقش گل کرده بود وهرچه بیشتر,حرف میزد,من بیشتر محو باطن ساده وبی تکلفش میشدم ,باطنی که برخلاف ظاهر اتوکشیده وفرنگیش,مملواز صداقت ویکرنگی بود.بللاخره بعداز ساعتی با نارضایتی,قلبی اش اجازه داد تا مرخص بشم قرارشد هرچه زودتر با خانوادم صحبت کنم وخبرش رابه مستانه بدهم. ازکافه زدم بیرون,حالم خوش نبودکه به خیاط خانه بروم.مستقیم رفتم خونه, مادرم از برگشتن بی موقع ورنگ برافروخته ام زد توسرش وگفت:خدامرگم بده طوریت شده؟ گفتم :نه مادر اتفاقی نیافتاده بزار یه اب به سروصورتم بزنم ,برات تعریف میکنم اومدم تواتاق,مادر منتظر نشسته بود وبی صبرانه گفت حالا بگو ببینم چی شده؟ با من ومن وکلی خجالت وسرخ وسفید شدن برا مادرم گفتم. مادرم با طمأنیه گفت:این اتفاقی هست که یه روز برا هر دختری میافته,ان شاالله خیره,هرچی خداصلاح بداند فقط فعلا به خاله ات نگو که شربه پا میشه... بزارظهرپدرت اومد به بابات بگو,نظر من,نظر باباته... دل توی دلم نبود ,درسته با بابا راحت بودم اما بازم روم نمیشد.... ادامه دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ 👇 نشانی ما در فضای مجازی : 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad گروـہ ؋ـرهنگے اجتماعے سیاسے ؋ـوکوس 😊با انتشار محتوا در ثواب آن سهیم باشید 😊
💚❣💕💞💛💜💓💞💗💖💝🧡❤️💛 * 💞 ❤️ 📚 _بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم... باشہ چشم... روبروے یہ پارک وایساد... واے خداے مـݧ اینجا کہ...اینجا هموݧ پارکیہ کہ بارامیـ _واے خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتے...دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ اے کہ ازش متنفرم ... خدایا کمکم کـݧ از ماشیـݧ پیاد شد اما مـݧ از جام تکوݧ نخوردم چند دیقہ منتظر موند.وقتے دید مـݧ پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشیـݧ و گفت: پیاده نمیشید❓ نگاهش نمیکردم دوباره تکرار کرد. خانم محمدے❓ پیاده نمیشید❓ بازم هیچ عکس العملے نشوݧ ندادم _اومد،داخل ماشیـݧ نشست وبا نگرانے صدام کرد: خانم محمدے❓خانم محمدی❓ اسماء خانم❓ سرمو برگردوندم طرفش بله❓ نگراݧ شدم چرا جواب نمیدید❓ معذرت میخوام متوجہ نشدم با تعجب نگاهم میکرد. اینجا رو دوست ندارید❓ میخواید بریم جاے دیگہ❓ سرمو بہ نشونہ ے ݧ تکوݧ دادم و گفتم: شما تشیف ببرید مـݧ الاݧ میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ.... متعجب از ماشیـݧ پیاده شد و گفت: خواهش میکنم سویچ ماشیـݧ هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید. اینو گفت و ازم دور شد. تو آیینہ ماشیـݧ نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده _اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کـݧ تو دیگہ اوݧ اسماء سابق و ضعیف نیستے. _تو اونو خاطراتشو فراموش کردے تو الاݧ بامردے اومدے اینجا کہ امکاݧ داره همسر آیندت باشہ نباید خودتو ضعیف نشوݧ بدے نباید متوجہ ایـݧ حالتت بشہ از ماشیـݧ پیاده شدم خدایا خودت کمکم کـݧ احساس میکردم بدنم یخ کرده ماشیـݧ قفل کردم و رفتم داخل پارک پارک اصلا تغییر نکرده بود از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم. _قلبم تند تند میزد... یہ دختر و پسر جووݧ اونجا نشستہ بودݧ بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم:بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه،ایـݧ جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره... _سجادے چند تا نمیکت اون طرف تر نشستہ بود _تا منو دید بلند شد و اومد سمتم خوبید خانم محمدے❓ ممنوݧ اتفاقے افتاده❓ فقط یکم فشارم افتاده میخواید ببرمتوݧ دکتر❓ احتیاجے نیست خوب پس اجازه بدید براتوݧ آبمیوه بگیرم احتیاجے نیست خوبم آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل... پریدم وسط حرفشو گفتم آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم. _بسیار خوب بفرمایید ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم ایـݧ آیہ رو زیر لب تکرار میکردم(الا بذکر الله تطمعن والقلوب) _کمے آروم شدم و گفتم:خوب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید _والا چی بگم خانم محمدے مـݧ انتخابمو کردم الاݧ مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید ببینید آقاے سجادے :براے مـݧ اول از همہ ایماݧ و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چوݧ با بقیه وچیز ها در گرو همیـݧ سہ مورده. با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتوݧ دارم از نظر ایماݧ کہ قبولتوݧ دارم درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشـݧ و خشکے باشید یجورایے ازتوݧ میترسیدم... _ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم سجادے خندید و گفت: چرا ایـݧ فکرو میکردید❓* نویسنده✍"" ادامــه.دارد.... https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad